داشتم فکر میکردم که ننویسم و بذارم برای فردا ولی بعدش فکر کردم که چرا بیشتر وقتا که مینویسم باید اون موقعهایی باشه که دلم تنگه؟ گفتم، نه، باید این سنت رو بشکنم و الان که تمام وجودم سراسر از شادیه بنویسم، چون حس میکنم همۀ وجودم رو موسیقی فرا گرفته . واقعاً هیچ احساسی قشنگتر از این نیست. هیچوقت توی زندگیم اینقدر از موسیقی لذت نبردم که این روزا دارم میبرم... این روزا احساس میکنم که دارم از لحظه به لحظه اش لذت میبرم. چقدر زیبا میگفت عزیزی چند وقت پیش: "من برای رسیدن به خوشبختی هرگز نیازی به شخص دوم ندارم!" ای کاش خیلی زودتر از اینا به این نتیجه رسیده بودم! ولی خوب تجربه رو آدم به آسونی به دست نمیاره و بعضی وقتا بعضی از حسها نیاز به زمان و پخته شدن داره، درست مثل میوه ای که اگر زود چیده بشه به هیچ دردی نمیخوره و حتی شاید حیوونها هم میلی بهش نداشته باشن! باید درخت بیچاره کلی تحمل کنه و طاقت بیاره تا میوه برسه... بلوغ فکری هم به این آسونیها به دست نمیاد و آدم باید گاهی قیمت گزافی بابتش پرداخت کنه. متأسفانه بعضی از آدما هرگز بهش نمیرسن و تا آخر عمرشون با افکار خام و جانیفتادشون عرصۀ دنیا رو هم به خودشون تنگ میکنند هم به اطرافیان! درختانی بی ثمر هستند که به جز از برای سوزوندن چوبشون فائده ای برای نوع بشر ندارن:
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را
ناصرخسرو
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را
ناصرخسرو
۲ نظر:
خوشبحالتون عمو ناصر ،خیلی ها به این دنیا میان ۷۰ -۸۰ سال هم از خدا عمر میگیرن اما وقت نمیکنن یه ذره به فکر خودشون و روحشون باشن ،موسیقی گوش کنن ،ورزش برن،بنویسن،و خلاصه کارهای انجام بدن که دلشون میخواهد ،خوش حالی از وجود خود آدم جاری میشه ،مثل این حال خوبی که شما الان دارید ،این حال دوام داره چون از شماست نه که وابسته به کس دیگری باشه خلاصه که
به قول سعدی حیف است که طوطی و زغن هم قفسانند
من واقعاً از صمیم قلب خوشحالم که به این آرامش رسیدم و الان این فرصت رو دارم که اون کارایی رو که دوست دارم انجام بدم. این فرصتیه که به کم کسی توی سن و سال من داده میشه! امیدوارم که بتونم ازش بهرۀ درست و حسابی رو ببرم
ارسال یک نظر