‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

زمین تو را به یاد خواهد آورد

نیمه های شب از خواب پریدم و دیگه نتونستم بخوابم. اتفاقیه که دیگه داره جزئی از زندگی من میشه. مطمئناً به سن و سال ربط داره. شاید هم با این فکر اینجوری دست کم خودم رو تسلی میدم... ولی دیشب شاید دخلی به تعداد بهارهای زندگیم نداشت.
نزدیک به دو هفتۀ پیش بود که در اون روز دوشنبه همکارمون همۀ ما رو با رفتنش چنان شوکه کرد که آثارش هنوز هم کمرنگ نشده... دیروز ایمیلی از رئیس اومد که  در اون قید شده بوده که امروز قراره مراسم یادبودی اینجا در محل کار براش برگزار کنن... و یقین دارم که همین افکار بودن که امروز من رو خیلی زودتر از روزهای عادی به سر کار کشوندن.
مراسمی بود بسیار کوتاه ولی در عین حال پر از احساس. واقعاً باید بگم که لذت بردم. خانواده و نزدیکانش هم اومده بودند و در کمال آرامش نشسته بودند.  از داد و فریاد و ضجه خبری نبود. موزیکی آروم گذاشته شده بود و عکسهایی خاطره انگیز از مرحوم رو نشون میدادن. بعضیها فقط گوش میدادن و بعضیها هم جلوی اشکهاشون رو نمیتونستن بگیرن و در آرامش با سرانگشتانشون اشکها رو از روی گونه هاشون پاک میکردن . دو تا از رؤسا اومدن و در موردش صحبت کردن.  کشیشهای بیمارستان هم با گفتن چند جمله در مورد زندگی و مرگ مراسم رو به پایان بردند و در انتها یکی از اونها این شعر رو خوند:

En gång skall du vara en av dem
روزی تو در میان آنانی خواهد بود
.som levat för längesen
که در گذشته های دور زیسته اند.
Jorden skall minnas dig
زمین تو را به یاد خواهد آورد
som den som minns gräset
به مانند او که سبزه را به یاد می آورد
och skogarna
و جنگلها را،
.det multnade lövet
و برگ مبدل به خاک را.
Så som myllan minns
چنان که خاک به یاد میاورد،
.och så som bergen minns vindarna
و چنان که کوهستان باد را به یاد میاورد،
Din frid skall vara oändlig
آرامشت ابدی خواهد بود،
.så som havet
همچو دریا.

 Pär Lagerkvist
پر لاگرکویست

بعد از مراسم یادبود، در راه برگشت به دفترم با خودم فکر کردم که ای کاش ما شرقیها هم میتونستیم با مرگ برخوردی اینچنینی داشته باشیم، اینکه اون رو بخشی از زندگی ببینیم و اینگونه اینقدر خود و اطرافیان رو مورد آزار و اذیت قرار ندیم. ای کاش میتونستیم این افکار پوسیده و قرون وسطایی رو در مورد این پروسۀ کاملاً طبیعی روزگارمون به دور بریزیم.

۱۳۹۶ آذر ۱۳, دوشنبه

شمعی بیافروز




Tänd ett Ljus
شمعی بیافروز

Tänd ett ljus och låt det brinna, låt aldrig hoppet försvinna,
،شمعی بیافروز و بگذار بسوزد، و مگذار که امید ناپدید گردد
.det är mörkt nu, men det blir ljusare igen
تاریکیست لیکن روشنایی در راه است.
.Tänd ett ljus för allt du tror på, för den här planeten vi bor på
شمعی بیافروز به خاطر هر آنچه که اعتفادت است، به خاطر کره ای که در آن زندگی میکنیم.
.Tänd ett ljus för jordens barn
شمعی برای فرزندان این کره بیافروز.

.Jag såg en stjärna falla, det var i natt när alla sov
درخشش ستاره ای را دیدم، امشب آن هنگام که عالم در خواب بود.
.Jag tror jag önskade då att du var nära
به گمانم، آروز کردم که تو نزدیکم بودی.
?För en minut sen brann den en sekund, sen försvann den var det bara jag som såg
و دقیقه ای پیش برای ثانیه ای روشن شد و رفت، آیا تنها من بودم که آنرا دیدم؟
.På radion sjöng dom om fred på jorden, jag ville tro dom slitna orden
در رادیو سخن از صلح بود و من آن سخنان تکراری را میخواستم که باور کنم. 

...Tänd ett ljus
شمعی بیافروز...

.Jag fick ett kort från Wyndham, jag visste inte var det låg
کارت پستالی از ویندهام به دستم رسید و نمیدانستم که آنجا کجاست.
.Jag såg på kartan, du är på andra sidan jorden
نگاهی به نقشه کردم. تو در آنسوی این کره هستی.
,Men det är samma himmel, det är samma hav, och stjärnan som jag såg
آسمان اما همان آسمان است. اقیانوس همان اقیانوس است و ستاره ای که دیدم، 
.föll för allting som vi drömmer, föll för att vi aldrig glömmer
همان است که برای تمامی آروزهامان درخشید، برای آنکه هرگز فراموش نکنیم.

...Tänd ett ljus
شمعی بیافروز...

!God jul och gott nytt år
کریستمس و سال نو مبارک بادا!
.Lova va“ rädd om dig själv, det är den hälsning du får
قول بده که مراقب خود باشی. این پیامیست که (از من) دریافت میکنی.

,Tänd ett ljus och låt det brinna, låt aldrig hoppet försvinna
شمعی بیافروز و بگذار بسوزد، و مگذار که امید ناپدید گردد،
.det är mörkt nu, men det blir ljusare igen
تاریکیست، لیکن روشنایی در راه است.
.Tänd ett ljus för allt du tror på, för den här planeten vi bor på. Tänd ett ljus för jordens barn
شمعی بیافروز به خاطر هر آنچه که اعتفادت است، به خاطر کره ای که در آن زندگی میکنیم.
.Åh. Tänd ett ljus för jordens barn. Tänd ett ljus för jordens barn
آه! شمعی برای فرزندان این کره بیافروز. شمعی برای فرزندان این کره بیافروز. 


۱۳۹۶ شهریور ۲۳, پنجشنبه

مرگم

Ölümüm
مرگم

Solgun benizli ölüm meleği
فرشتۀ مرگ با صورتی رنگ پریده،
Sınırsız bir gülüşle karşıma dikilse de,
 با خنده ای  بر سر راهم سبز اگر شود هم،
Acılarımla ruhum buhar olup uçsa da,
با دردهایم روحم بخار اگر شود و پر گیرد هم،
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Yastığımın ucunda eriyen
از نوک بالشم
Soluk çehreli bir mum
شمعی مذاب با چهره ای بیرنگ 
Soğuk ışığını serpse de ah,
نور سردش خاموش اگر شود هم، آه!
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Terli alnımla
با جبینی عرق کرده
Taş kesilmiş vücudumu,
بدن سنگ بریده ام را،
Kefene sarıp kara tabuta koysalar da,
کفن پیچیده در تابوت سیاه اگر بگذارند هم،
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Acımasız ölüm meleğinin titrek gülüşü
خندۀ لرزان فرشتۀ ظالم مرگ
Dokunaklı çanın çalmasıyla,
با دق رقت انگیز ناقوسش،
Tabutum ağır ağır ilerlese de,
تابوتم ثقیل و سنگین به پیش اگر رود هم،
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Yas şarkıları söyleyen insanlar,
انسانهایی که نوحۀ عزا سر میدهند،
Siyah giysileri ve asık suratlarıyla
با رخت سیاهشان وبا صورتهای گرفته 
Tütsü ve dualar yaysalar da,
دود عود و دعاها اگر سر دهند هم،
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Çukurumu kazıp beni gömseler de
گور من را کنده و مدفونم اگر سازند هم،
Yasa bürünmüş sevdiklerim
و عزیزانم به عزا نشسته
Ağlaşıp ayrılsalarda
بگریند و هر یک به راهی اگر روند هم،
Bilin ki hâlâ yaşıyorum.
بدانید که هنوز زنده ام.

Ama eğer bir köşede
لیک در گوشه ای اگر
Unutulup giderse mezarım,
مزارم رو به فراموشی رود،
Ve hatıram da solarsa,
و یادم بیرنگ گردد،
Ah işte ben o zaman ölürüm.
آه، آنگاه است که من مرده ام!

Bedros Turyan
بدروس توریان

۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

امید همان که پر دارد

“Hope” is the thing with feathers 
امید همان  که پر دارد


“Hope” is the thing with feathers -
امید همان که پر دارد
That perches in the soul -
،همان که در روح خانه میکند
And sings the tune without the words -
 ،آوازی بدون کلام سر میدهد
And never stops - at all -
و هرگز دست نمیکشد، هرگز

And sweetest - in the Gale - is heard -
و شیرینترینها، در تندباد، شنیده میشوند
And sore must be the storm -
،و این طوفان است که زخمیست
That could the little Bird
،که پرندۀ کوچک را دستپاچه کند
That kept so many warm -
پرنده که گرمابخش هزاران هزار باشد

I’ve heard it in the chillest land -
شنیدم که در سردترینِ  سرزمینها 
And on the strangest Sea -
،و در غریبترینِ دریاها
Yet - never - in Extremity,
لیک هرگز در اضطرار
It asked a crumb - of me.
طلب خرده نانی از من نکرد

EMILY DICKINSON
امیلی دیکنسون

۱۳۹۶ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

خیلی دوستم بدار

این ترانه رو میخوام به پرنده مهاجری تقدیم کنم که یک روز سرد پاییزی به زندگیم وارد شد و امیدوارم که دیگه هرگز مهاجرت نکنه...

 
  تارکان - خیلی دوستم بدار

Beni Çok Sev
خیلی دوستم بدار

Bir kavga nasılda hoyrat
جدال هر چند که سخت
Savaşırken savrulurken büyüttü hayat
زندگی در این جنگ و جدال بزرگمان کرد
Ben sensiz yapayalnızdım
بدون تو تک و تنها بودم
Suyum oldu, aşım oldu ama aşksızdım
آب داشتم، غذا داشتم اما بدون عشق بودم

Bir vurgundu geçtiğim yollar
راه عبورم بسی صعب بود
Düşe kalka yaşanırmış öğretir yıllar
سالها یاد میدهند که افتان و خیزان میتوان زیست
Ben sensiz her şeye sustum
من بدون تو بر همه چیز سکوت کردم
Koca dünya dönüyordu içinde yoktum
دنیای بیکران میچرخید و من در آن نبودم

Sevdanı bulmak yıllar sürdü
یافتن عشق تو سالها به طول انجامید
Hoş geldin gönlüme kaderim güldü
به قلب من خوش آمدی و سرنوشتم لبخندی زد
Tut elimden beni çok sev kimseye verme
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار و آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev, bir günlük sevme
 برای یک عمر دوستم داشته باش، نه برای یک روز

İyi günde kötü günde
در روزهای خوب، در روزهای بد
Sakla göğsünde
در سینه ات نگه دار
Sen bu kalbe iyi geldin
تو برای این قلب خوش یمن بودی
Benden hiç gitme
هرگز رهایم مکن

Tut elimden beni çok sev
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار
Kimseye verme
 آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev
 برای یک عمر دوستم داشته باش
Bir günlük sevme
نه برای یک روز

İyi günde kötü günde
در روزهای خوب، در روزهای بد
Sakla göğsünde
در سینه ات نگه دار
Sen bu kalbe iyi geldin
تو برای این قلب خوش یمن بودی
Benden hiç gitme
هرگز رهایم مکن

Bir sabahsız geceydi gönlüm
قلبم شبی بدون صبح بود
Gün misali gözlerinde güneşi gördüm
در چشمانت خورشید را به مانند روز دیدم
Bir dertli rüzgardım estim
نسیمی دردمند بودم که وزیدم
Umudum sen, huzurum sen yeniden doğdum
امیدم توو آسایشم تو بودی و من دوباره متولد شدم

Sevdanı bulmak yıllar sürdü
یافتن عشق تو سالها به طول انجامید
Hoş geldin gönlüme kaderim güldü
به قلب من خوش آمدی و سرنوشتم لبخندی زد
Tut elimden beni çok sev kimseye verme
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار و آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev, bir günlük sevme
 برای یک عمر دوستم داشته باش، نه برای یک روز 

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

گل همیشه بهار

خواستم اولین نوشته ام رو در سال جدید و آغاز بهار، با ترانه ای که بوی بهار و عشق میده شروع کرده باشم، ترانه ای با صدای جادویی فَیروز، خوانندۀ خوش صدای لبنانی... برای بیان عشق نه مکان اهمیت داره، نه زمان و نه زبون، به هر زبونی میشه اون رو اظهار کرد. در اینجا جا داره که از دوست دیرینه ام تشکر کنم که مثل همیشه در ترجمۀ این ترانۀ لطیف و زیبا من رو یاری داد... و در انتها دوست دارم این ترانه رو در این روز زیبا و البته کمی سرد بهاری در این دیار قطبی، به گل همیشه بهار خودم تقدیم کنم.

فیروز - هنوز ترا در خاطر دارم

طل وسالني اذا نيسان دق الباب
در زد و پرسید: آیا نیسان آمده است  
خبيت وجي وطار البيت فيي وغاب
دلتنگ خود شدم، و در خانه محو 

طل وسالني اذا نيسان دق الباب
در زد و پرسید: آیا نیسان آمده است  
خبيت وجي وطار البيت فيي وغاب
دلتنگ خود شدم، و در خانه محو

حبيت افتحلو
خواستم که دل بگشایم 
عالحب اشرحلو
و شرح عشق دهم 
طليت مالقيت
 دل گشودم
غير الورد عند الباب
و به جز گل بر در نیافتم

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

مرق الصيف بمواعيدو
تابستان گذشت با تمامی قول و قرارها
والهوي لملم عناقيدو
باد خوشه هایش را جمع کرد
مرق الصيف بمواعيدو
تابستان گذشت با تمامی قول و قرارها
والهوي لملم عناقيدو
باد خوشه هایش را جمع کرد
وما عرفنا خبر
و خبری به ما نرسید
عنك ياقمر
از تو ای ماه
ولاحدا لوحلنا بايدو
و هیچکس دستی برایمان نتکاند
وبتطل الليالي وبتروح الليالي
و شبها می آیند و می روند
وبعدك على بالي على بالي
و من هنوز ترا در خاطر دارم، در خاطر دارم

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

Je suis malade من رنج میبرم

یکی از زیباترین ترانه هاییست که در تمام عمرم شنیدم. همیشه گفتم و باز هم تکرار میکنم که برای چنین صداهایی کلاهم رو از سر بر میدارم و ادای احترام میکنم. خواننده اونقدر از احساساتش مایه میذاره که حتی بعد از قطع شدن موزیک هنوز لرزه رو در صورت و اندامش به وضوح میشه مشاهده کرد! ... و این ترانه و این ترجمه پیشکش به "او" که باعث شد عموناصر برای اولین بار این ترانه رو بشنوه... برگ سبز است تحفۀ درویش!


Lara Fabian - Je suis malade

Je suis malade
من رنج میبرم

Je ne rêve plus je ne fume plus
دیگر نه رؤیایی دارم و نه سیگاری میگیرانم.
Je n'ai même plus d'histoire
دیگر نه حتی تاریخچه ای دارم.
Je suis sale sans toi
بی تو ناپاکم،
Je suis laide sans toi
بی تو زشتم.
Je suis comme un orphelin dans un dortoir
به یتیمی در یتیم خانه ای می مانم.

Je n'ai plus envie de vivre dans ma vie
دیگر خواستار این حیات نمیباشم.
Ma vie cesse quand tu pars
زندگی من پایان میپذیرد آنگاه که تو میروی.
Je n'ais plus de vie et même mon lit
دیگر مرا حیاتی نیست و حتی بسترم
Ce transforme en quai de gare
مبدل به ایستگاه راه آهنی خالی میشود،
Quand tu t'en vas
آنگاه که تو میروی.

Je suis malade
من رنج میبرم،
Complètement malade
رنجی عظیم.
Comme quand ma mère sortait le soir
به سان آنگاه که مادرم شباهنگام به بیرون میرفت
Et qu'elle me laissait seul avec mon désespoir
و مرا با ناامیدیهایم تنها میگذاشت.

Je suis malade parfaitement malade
من رنج میبرم، رنجی در کمال،
T'arrive on ne sait jamais quand
تو میایی و کس نمیداند که کی بازخواهی گشت،
Tu repars on ne sait jamais où
تو میروی و کس نمیداند که به کجا خواهی رفت.
Et ça va faire bientôt deux ans
و به زودی دو سال خواهد بود،
Que tu t'en fous
و چه بی اهمیت بود برای تو! 

Comme à un rocher
به مانند یک صخره،
Comme à un péché
به مانند یک گناه
Je suis accroché à toi
بر تو آویخته ام.
Je suis fatigué je suis épuisé
خسته ام، بیزارم
De faire semblant d'être heureuse quand ils sont là
از خوشحال نشان دادن خود زمانی که آنان اینجایند.

Je bois toutes les nuits
هر شب می میگسارم،
Mais tous les whiskies
لیکن فقط  ویسکی.
Pour moi on le même goût
برای من همگی یک طعم را میدهند،
Et tous les bateaux portent ton drapeau
و همۀ قایقها پرچم تو را حمل میکنند.
Je ne sais plus où aller tu es partout
نمیدانم به کجا بروم، تو در هر مکان هستی.

Je suis malade
 من رنج میبرم،
Complètement malade
رنجی عظیم.
Je verse mon sang dans ton corps
من خون خویشتن را در بدنت میریزم،
Et je suis comme un oiseau mort quand toi tu dors
و من به سان پرنده ای مرده میباشم آنگاه که تو خفته ای.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
Parfaitement malade
رنجی در کمال.
Tu m'as privé de tous mes chants
تو تمامی ترانه هایم را از من ربوده ای،
Tu m'as vidé de tous mes mots
تو مرا از تمامی واژگانم تهی کرده ای،
Pourtant moi j'avais du talent avant ta peau
اگرچه خود قریحه ای داشتم پیش از لمس پوست تو.

Cet amour me tue
این عشق مرا میکشد،
Si ça continue je crèverai seul avec moi
اگر ادامه یابد، در خلوت خویشتن خواهم مرد،
Près de ma radio comme un gosse idiot
در نزدیکی رادیوی خویش به مانند کودکی کودن،
Écoutant ma propre voix qui chantera
در حال گوش فرا دادن به آواز خود.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
Complètement malade
رنجی عظیم.
Comme quand ma mère sortait le soir
به سان آنگاه که مادرم شباهنگام به بیرون میرفت
Et qu'elle me laissait seul avec mon désespoir
و مرا با ناامیدیهایم تنها میگذاشت.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
C’est ça je suis malade
اینچنین است، رنج میبرم.
Tu m'as privé de tous mes chants
تو تمامی ترانه هایم را از من ربوده ای،
Tu m'as vidé de tous mes mots
تو مرا از تمامی واژگانم تهی کرده ای،
Et j'ai le coeur complètement malade
و قلبم رنجی عظیم میبرد،
Cerné de barricades
محصور شدۀ حصارها.
T'entends je suis malade
گوش کن، من رنج میبرم!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

او، معنای زندگی من

چند دقیقه ای زود سر ایستگاه رسیدم... طبق معمول! هر کاری میکنم که درست سر وقت خودم رو برسونم و مجبور نشم که بیخودی اونجا علاف بشم، بازم نمیشه انگار! ماشین سرویسهامون رو هم که جدیداً عوض کردن، دفعۀ اول که چند هفته پیش ماشین جدید رو دیدم، به نظرم اومد که پنداری ماشین غول پیکر قبلی زیاد زیر بارون مونده و آب رفته...
برعکس همیشه که اون موقع روز، مشتری این سرویسهای داخلی ما زیاده، هیچ جنبنده ای سر و کله اش پیدا نشد و خودم و خودم تا آخر مسیر بودم. راننده هم مثل همیشه صدای رادیو رو بلند کرده بود. اولش توی افکار خودم غرق بودم ولی رفته رفته صدای رادیو برام واضح و واضحتر شد. مجری با خانم مسنی صحبت میکرد. ظاهراً به خونه اش رفته بود و داشت از کسایی که از طرف شهرداری گاهی توی کارهای خونه به کمکش میومدن، می پرسید. اینطور که از حرفهای خانمه برمیومد بیشترشون خارجی هستن و خلاصه این خانم هم خیلی ازشون تعریف میکرد و میگفت که به هیچ وجه باهاشون مشکل زبان پیدا نمیکنه و همیشه به شکلی مقصود خودش رو بهشون میرسونه... خانمه صدای بسیار مهربونی داشت و انسان دوستی رو میشد کاملاً در صداش حس کرد... و من باز آروم آروم توی افکار خودم رفتم... که ناگهان صدای صحبت کردن توی رادیو مبدل به موزیک شد... مجری ترانۀ محبوب این خانم مسن رو داشت پخش میکرد: "او شاید که چهره ای باشد که فراموش نتوانم کرد..."، ترانۀ زیبای "او" با صدای جادویی شارل آزناور خوانندۀ ارمنی تبار فرانسوی. و چه زیبا "او" رو توصیف میکنه!... "او، معنای زندگی من..."!


Charles Aznavour - She

She may be the face I can't forget
او شاید که چهره ای باشد که فراموش نتوانم کرد،
A trace of pleasure or regret
ردی از خوشی یا پشیمانی،
May be my treasure or the price
شاید که گنج من باشد، و یا بهایی
I have to pay
که باید بپردازم.
She may be the song that summer sings
او، شاید که ترانه ای باشد که تابستان میخواند،
May be the chill that autumn brings
شاید که خنکایی باشد که پاییز به همراه میاورد،
May be a hundred tearful things
شاید که صدها چیز اشک آلود باشد
Within the measure of the day.
در طول روز.

She may be the beauty or the beast
او، شاید که زیبایی باشد ویا شاید که درنده ای،
May be the famine or the feast
شاید که خشکسالی باشد و یا شاید که سرور.
May turn each day into heaven
شاید که هر روز را مبدل به بهشت سازد،
Or a hell
یا که دروزخی.
She may be the mirror of my dreams
او، شاید آینۀ رؤیاهای من باشد،
A smile reflected in a stream
لبخندی منعکس در نهری.
She may not be what she may seem
او، شاید آن نباشد که به چشم میاید، 
Inside a shell
در درون پوسته ای.

She who always seems so happy in a crowd
او، که همواره در جمع خوشبخت به نظر میاید،
Whose eyes can be so private and so proud
که چشمانش شاید چنان درخود و مغرور باشند. 
No one's allowed to see them when they cry
کسی را اذن آن نیست که آنان را به هنگام گریستن ببیند.
She may be the love that can and hope to last
او، شاید که عشقی باشد که آن را توان و امید ادامه میباشد،
May come to me from shadows of the past
شاید که از میان سایه های گذشته ای به سراغم بیاید،
That I remember till the day I die
که تا زنده ام به یاد خواهم آورد.

She may be the reason I survive
او، شاید که دلیل بقای من باشد،
The why and where for I'm alive
علت و مکان زنده بودن من،
The one I'll care for through the rough
آنی که حمایتش خواهم کرد در 
And rainy years
سالهای سخت و بارانی.
Me I'll take her laughter and her tears
من، خنده ها یش را و اشکهایش را خواهم گرفت
And make them all my souvenirs
و از آنان برای خویش یادگاری خواهم ساخت،
For where she goes I got to be
زیرا هر جا که او رود من باید که آنجا باشم.
The meaning of my life is
معنای زندگی من است

She
او،
She
او.
The meaning of my life is
معنای زندگی من است 
She
او.

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

روز قلبها

اسمهای زیادی برای این روز شنیدم توی این سالها، روز سن والنتین، روز گلها، روز والنتاین، روز قلبها، روز عشق و... مطمئن هستم که هزار تا اسم دیگه هم براش گذاشته شده. اسم البته اهمیت خاصی نداره، و مهم نفس داستانه. این یک روز رو برای ابراز عشق توی سال مشخص کردن البته اصلاً ایرادی بهش وارد نیست و بسیار هم زیباست، ولی من میگم همۀ روزهای سال باید روز ابراز عشق باشه، و نه فقط به عاشق و به معشوق، به همۀ اونایی که مهرشون در دل آدمه و مهر آدم در دلشونه...
از کشورهای دیگه اطلاع درستی در دست ندارم، بنابرین صرفاً در مورد محل سکونت خودم صحبت میکنم. اینجا تا دو دهۀ پیش شاید بیشتر مردم روحشون از وجود چنین روزی خبر نداشت! توی سالهای اخیر با تبلیغات "سال افزون" چنان این روز رو برای مردم علم کردن که آدم رو جداً به حیرت وامیداره! هدف هم در انتها چیزی نیست به جز اینکه جامعۀ مصرفی رو مصرفی تر کنن و مردم بیشتر بخرن، و فروشگاهها اجناسشون به فروش برن! طیف تبلیغات رو به جایی رسوندن که دیشب توی آگهیهای تجارتی داشتن تبلیغ "پفک نمکی مخصوص روز والنتاین" رو میکردن... و تو خود این حدیث مفصل بخوان از این مجمل:)... یعنی همین رو بگیرید و باقیش رو دیگه خودتون حدس بزنین!
علی ای حال و با تمام این تبلیغات، باز هم نباید نفس این روز رو از خاطر برد، چون هیچ چیزی توی این دنیا زیباتر از مهر و محبت نیست، و از اون زیباتر اینه که آدم اون رو به عزیزش و عزیزانش ابراز بکنه. در اینجا این روز رو به همۀ عاشقان همزبونم تبریک میگم و روزی همراه با مهر، نوازش و بوسه های فراوون از صمیم قلب برای همگی آرزو میکنم.

Lionel Richie - Hello

I've been alone with you inside my mind
با تو در اعماق ذهنم تنها بوده ام
And in my dreams I've kissed your lips a thousand times
و در رؤیاهایم لبانت را هزاران بار بوسیده ام
I sometimes see you pass outside my door
گاه ترا در حال عبور از کنار در خانه ام میبینم
Hello, is it me you're looking for
سلام، آیا به دنبال من میگردی؟

I can see it in your eyes
در چشمانت میتوانم ببینم
I can see it in your smile
در لبخندت میتوانم ببینم
You're all I've ever wanted, (and) my arms are open wide
تو آنی که همیشه خواسته ام، و آغوشم برایت بازِ باز است
'Cause you know just what to say
زیرا که تو دقیقاً میدانی که چه باید گفت
And you know just what to do
وتو دقیقاً میدانی که چه باید کرد
And I want to tell you so much, I love you
و با تو حرفها بسیار دارم، و دوستت میدارم

I long to see the sunlight in your hair
تمنای دیدن نور آفتاب را در گیسوانت دارم
And tell you time and time again how much I care
و اینکه گاه گاه به تو بگویم که چقدر برایم اهمیت داری
Sometimes I feel my heart will overflow
گاه حس میکنم که قلبم سرریز خواهد کرد
Hello, I've just got to let you know
سلام، باید این را به تو بگویم

'Cause I wonder where you are
زیرا که میخواهم بدانم کجایی
And I wonder what you do
و میخواهم بدانم که چه میکنی
Are you somewhere feeling lonely, or is someone loving you
آیا جایی تنهایی، یا کسی دوست میدارد ترا؟
Tell me how to win your heart
به من بگو چگونه قلبت را تسخیر کنم
For I haven't got a clue
زیرا که هیچ نمیدانم
But let me start by saying, I love you
لیکن بگذار چنین آغاز کنم: دوستت میدارم

Hello, is it me you're looking for
سلام، آیا به دنبال من میگردی؟ 
'Cause I wonder where you are
زیرا که میخواهم بدانم کجایی
And I wonder what you do
و میخواهم بدانم که چه میکنی
Are you somewhere feeling lonely or is someone loving you
آیا جایی تنهایی، یا کسی دوست میدارد ترا؟
Tell me how to win your heart
به من بگو چگونه قلبت را تسخیر کنم
For I haven't got a clue
زیرا که هیچ نمیدانم
But let me start by saying I love you
لیکن بگذار چنین آغاز کنم: دوستت میدارم

۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

طوفان زندگی

شعری بسیار زیبا که دیروز به من تقدیم شد و حیف دیدم که اون رو در اینجا به اشتراک نذارم...

ِDet blåser ibland
گاه طوفانیست که میوزد
i det liv som är vårt
در زندگی ما
när kraven är många och
آنگاه که انتظارات فراوانند و
tempot känns hårt.
شتاب را حسیست صعب

Då är det viktig
آن زمان مهم است
att ha en kamrat
داشتن همقطاری
som använder orden
که کلمات را به جز
till annat än tjat.
از برای نیش به کار میگیرد

Jag tror knappt
هنوز باور ندارم
att jag, har fattat det än
که دریافته باشم
att i dig har jag funnit
که در تو 
inte bara en vän.
نه تنها دوستی را یافته باشم

Därför vill jag att du,
از آن روی است، میخواهم
skall veta det nu.
که در این لحظه بدانی
Du är min älskling,
تو دلداده ام هستی
allra käraste du!
ای عزیزترینم

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

زمانی که محتاج توام (When I Need You)

بعضی از ترانه های قدیمی برای آدم خاطراتی رو در گذشته ها یادآوری میکنن، خواسته یا ناخواسته، ولی زیباییش در اینه که این ترانه ها گاهی مفهومهای قدیمی خودشون رو کاملاً از دست میدن و معنایی جدید به خودشون میگیرن! خاطرات جدید ساخته میشن و حسی جدید به این ترانه ها در تراوشات ذهنی آدم میدن...

Leo Sayer - When I Need You

When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes and I’m with you
تنها چشمانم را می بندم و در کنارت خواهم بود
And all that I so want to give you
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم
It’s only a heartbeat away
 تنها تپش قلبی فاصله دارد.

When I need love
زمانی که به عشق محتاجم 
I hold out my hands and I touch love
دست را دراز کرده و عشق را لمس میکنم
I never knew there was so much love
هرگز نمیدانستم که آنهمه عشق در میان است
Keeping me warm night and day
که مرا شب و روز گرم نگاه میدارد.

Miles and miles of empty space in between us
فرسنگها و فرسنگها جای خالی بین ما
The telephone can’t take the place of your smile
تلفن جای لبخند ترا نمیتواند بگیرد.
But you know I won’t be travelin’ forever
لیک میدانی که من برای همیشه در سفر نخواهم بود.
It’s cold out, but hold out, and do I like I do
بیرون سرد است، اما طاقت بیار و به مانند من رفتار کن!
When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes and I’m with you
تنها چشمانم را می بندم و در کنارت خواهم بود
And all that I so wanna give you babe
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم، عشق من
It’s only a heartbeat away
 تنها تپش قلبی فاصله دارد.

It’s not easy when the road is your driver
زمانی که جاده رانندۀ توست، آسان نیست.
Honey that’s a heavy load that we bear
عزیزم، بار سنگینیست که با خود میکشیم.
But you know I won’t be traveling a lifetime
لیک میدانی که من برای همیشه در سفر نخواهم بود.
It’s cold out but hold out and do like I do
بیرون سرد است، اما طاقت بیار و به مانند من رفتار کن!
Oh, I need you
آه، که چقدر به تو محتاجم!

When I need love
زمانی که به عشق محتاجم،
I hold out my hands and I touch love
دست را دراز کرده و عشق را لمس میکنم.
I never knew there was so much love
هرگز نمیدانستم که آنهمه عشق در میان است
Keeping me warm night and day
که مرا شب و روز گرم نگاه میدارد.

When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes
تنها چشمانم را می بندم
And you’re right here by my side
و تو همینجا در کنارم خواهی بود
Keeping me warm night and day
و شب و روز مرا گرم نگاه خواهی  داشت.

I just hold out my hands
تنها دستانم را دراز میکنم
I just hold out my hands
تنها دستانم را دراز میکنم
And I’m with you darlin
و در کنارت می باشم، عزیزم.
Yes, I’m with you darlin
بلی، عزیزم، در کنارت میباشم.
All I wanna give you
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم 
It’s only a heartbeat away
تنها  تپش قلبی فاصله دارد.
Oh I need you darling
آه، که چقدر به تو محتاجم، عزیزم!

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

امروز میخندم (Jag skrattar idag)

چند روز پیش با همکارم صحبت میکردیم، طبق معمول هر روز در حال نوشیدن چای و قهوۀ روزانه، و صحبت مثل همیشه از زندگی شد... مدام حرفهای ما انگار به این کلمه می انجامه! گفت این ترانه رو شنیدی؟ مطمئن هستم که با حال و هوای این روزای تو خیلی مطابقت داره... راستش رو بخواین با اینکه اسم و مشخصات ترانه رو بهم گفت، کلاً از یادم رفت که برم و گوش کنم. تا دیروز آخر وقت دیدم صدام میکنه که به اتاقش برم، و این ترانه رو با صدای بلند برام گذاشته بود :) دیگه کنجکاوم کرده بود و باید حتماً بهش گوش میدادم... و کاملاً حق داشت این دوست همکار! چقدر قشنگ و زیبا افکار این روزای من رو با زبون و کلامی دیگه بیان میکن این جوونهای مهاجر ساکن این کشور با زبونی بسیار عامیانه و مخصوص... "امروز میخندم، شاید که بعد گریستم... فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم. پس امروز میخندم".

Ison & Fille - Jag Skrattar Idag

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم
Jag har aldrig varit rädd, nä. Gått igenom sånt som varit fett wack
هرگز اینگونه هراسناک نبوده ام، نه. با جریانهای وحشتناکی که روبرو بوده ام.
Livet är hårt och det visste jag då men jag följde inga råd jag är självlärd
زندگی سخت است و این را آن زمان میدانستم، لیکن به پند کسی گوش ندادم، من خود آموخته ام
Jag är det. Jag svär, bre
خود آموخته ام، سوگند یاد میکنم، برادر.
Vill leva fullt ut jag är värd det
میخواهم که تمام و کمال زندگی کنم، ارزش آن را دارم.
Jag tuggar och ler. Och jag duckar problem för det är vad det är
در حال جویدن لبخند میزنم. و از مشکلات سر میدزدم، زیرا که دیگر همین است.
Är det sant? Mannen, yeah!
آیا واقعیت دارد؟ هی، تو!
Jag har lärt mig av saker jag gjort. Saker jag sett nära min port
از کرده هایم درس گرفته ام. چیزهایی که در نردیکی دروازه ام دیده ام
Där i min ort där fett med flous jämt saknades, inget vi tog lätt på
در مکان زندگی من همیشه فقدان پول بود، چیزی که برای ما بی اهمیت نبود
Men det var rätt så lätt att bli väck då
اما چه آسان بود به "هپروت" رفتن در آن زمان
Folk i min närhet dom becknade hekton
در پیرامونم مخدرات بود که فروخته میشد
Jag brukade bruka för att lämna misär
و من استعمال میکردم تا از فلاکت بگریزم
Nu gör jag så här
حال اینچنین میکنم

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم

Vissa dagar är brorsan på topp andra dagar är brorsan på noll
بعضی از روزها برادرم در اوج است و دیگر روزها در پستیها
Vissa dagar är jag redo att dra för det känns som
بعضی از روزها آمادۀ گریزم زیرا که چنین احساس میشود
att ingenting spelar någon roll
که دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد
Som när nära går bort, livet tar stopp
به مانند زمانی که عزیزی میمیرد، و زندگی از حرکت بازمی ایستد
Jag lever i nuet vår tid här är kort
من در حال زندگی میکنم، وقت ما در اینجا کوتاه است
Jag pussar min mamma på kinden och ax
روی مادرم را میبوسم و میروم
För benim vill leva ut livet till max
زیرا که این حقیر زندگی را به نحو احسن میخواهد
Är det nånting jag lärt mig i livet är det att aldrig ta nånting för givet
اگر چیزی در این زندگی فرا گرفته باشم، آن است که هرگز چیزی را واضح و مبرهن ندانم
Låt oss skåla för det för man får det man ger
بیایید به سلامتی آن بنوشیم، زیرا آنچه که به دست میاوریم آنیست که میدهیم
Inget mera med det allt är skrivet
و دیگر هیچ، همه چیز مرقوم است
Gårdagen är redan förbi. Morgondagen är för långt bort i tid
دیروز گذشته است. فردا زیاده دور است
Tar vara på tiden jag fått, det är så jag vill leva mitt liv
قدر زمانی که به من داده شده را میدانم، و اینچنین میخواهم زندگی ام را تجربه کنم.

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم

Följde inga råd jag är självlärd
به پند کسی گوش ندادم، من خودآموخته ام
Jag är det. Jag svär, bre
خود آموخته ام، سوگند یاد میکنم، برادر.
Vill leva fullt ut jag är värd det
میخواهم که تمام وکمال زندگی کنم، ارزش آن را دارم.

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم


۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

کوچه را آب پاشی کرده ام (küçələrə su səpmişəm)

به یاد اون عزیزی که این روزا نمیدونم چرا اینقدر ازش یاد میکنم... میگفت که وقتی بچه بود این ترانه رو میخوندن... هر جا که هستی روحت شاد باشه که به جز از نیکی و محبت در حق عموناصر نکردی!

رشید بهبودف - کوچه را آب پاشی کرده ام

küçələrə su səpmişəm
کوچه را آب پاشی کرده ام
yar gələndə toz olmasın
تا با آمدن یار خاک به پا نشود
elə gəlsin elə getsin
چنان بیاید و چنان برود
aramızda söz olmasın
که حرف و حدیثی بینمان نباشد
samavara ot salmışam
سماور را آتش کرده ام
istəkənə qənd salmışam
واستکانها را پر از قند
yarım gedip tək qalmışam
یارم رفته و تنها مانده ام
nə əzizdir yarın canı
چه عزیز است جان یار
nə şirindir yarın canı
چه شیرین است جان یار

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

امید



UMUT
امید

Soğuktan çürüyor bir tarafım
نیمه ای از وجودم، از فرط سرما دارد که می پوسد
Dağ kapalı bir kale, yol kapalı, zaman kapalı
کوه، قصری بسته، راه بسته، زمان بسته
Umudum kar altındaki çiçektir.
.امیدم گُلی زیر آوار برفهاست
Ha açtı ha açacak.
،الان است که باز شود
Ve kar yağıyor
،و برف می بارد
Yağıyor
،می بارد
Yağıyor!..
!می بارد

Yağ kar
!ببار، ای برف
Diren çiçek.
!تاب بیار، ای گل
Sen bu topraktansın, ben bu topraktan.
.تو از این خاکی، و من از این خاک

Renk renk açılacak gökkuşağı
،رنگین کمان ملون می گسترد
Yaşam dolu bir güneşin ardından
،زندگی پس از خورشیدی فراگیر
Bahar yüzlü bir sabahtır umudum.
.بهاری پیش روی صبحگاهان است، امیدم
Işınları tatlı, kırmızı örüklü bir gün.
.و با اشعه هایی دلپذیر، روزی سراپا  سرخ 
Ha doğdu ha doğacak.
.الان است که طلوع کند
Ve kar yağıyor
،و برف می بارد
Yağıyor
،می بارد
Yağıyor!..
!می بارد

Yağ kar
!ببار، ای برف
Diren çiçek
!تاب بیار، ای گل
Kar bir tarafta, sen bir tarafta
،برف از یک سو، و تو از سویی دیگر
Umudum da bahardır.
.امیدم نیز بهاران است

Şiir: Arjen ARÎ
شعر از آرژن آری
Çeviri: Orhan KAYA
ترجمه از اورهان کایا

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

"پس چه شد؟"

باید اعتراف کنم که اگر کمک "آموزگار و دوست قدیمی" خودم نبود، توی کار ترجمۀ یکی دو تا از جمله های شعر این ترانه گیر کرده بودم :) هر چقدر هم که یک زبان رو یاد بگیری باز هم احساس میکنی که یک جاهایی کم میاری! در هر حال ترجمۀ این ترانه هم برای یکی از خواننده های همیشه در صحنۀ عموناصر... به امید اینکه حالا با فهمیدن متن این ترانه ازش بیشتر لذت ببرن :)

Çelik - Hani

Hani yer oynamayacaktı yerinden
 مگر نگفتی که زمین از جای حرکتی نخواهد کرد، پس چه شد؟
Hani gözün vurmayacaktı derinden
 مگر نگفتی که نگاهت مسخ نخواهد کرد، پس چه شد؟
Hani varına tiryaki olmayacaktım
مگر نگفتی که معتاد وجودت نخواهم شد، پس چه شد؟
Hani sevdan belimden bükmeyecekti
مگر نگفتی که عشقت کمرم را نخواهد شکست، پس چه شد؟

Tükenmeden ümitlerim gel yeter
تا امیدم به سر نیامده، بیا، که بس است!
Yaşım başım geçmemişken al yeter
تا عمرم نگذشته، بگیرش،  که بس است!
Ardım sıra gizli gizli dolanıp durma
لطفی کن و مرا مخفیانه تعقیب مکن!
Sonum buysa ben razıyım vur yeter
اگر پایانم این است، خشنودم، بزن، که بس است!

Hani rüyalarımı bölmeyecektin
مگر نگفتی که رؤیاهایم را به نیمی نخواهی کرد، پس چه شد؟
Hani gözyaşlarımı görmeyecektin
مگر نگفتی که اشکهایم را نخواهی دید، پس چه شد؟
Hani sakınacaktın kolum kanadım
مگر نگفتی که پر وبالم را حفاظت خواهی کرد، پس چه شد؟
Hani şefkat güneşim sönmeyecektin
مگر نگفتی، ای خورشید شفقتم، که خاموش نخواهی شد، پس چه شد؟

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

Adagio


Lara Fabian - Adagio

I don't know where to find you
نمیدانم ترا کجا بیابم
I don't know how to reach you
نمیدانم چگونه به تو دست یابم
I hear your voice in the wind
آوایت را در باد میشنوم
I feel you under my skin
و ترا زیر پوست خویش حس میکنم
Within my heart and my soul
در درون قلبم و روحم
I wait for you
ترا انتظار می کشم
Adagio
آداجو

All of these nights without you
تمامی این شبها بدون تو
All of my dreams surround you
تمامی رؤیاهایم گرد تو میگردند
I see and I touch your face
ترا میبینم و چهره ات را لمس میکنم
I fall into your embrace
و در آغوشت رها میشوم
When the time is right I know
و زمانی که وقت آن باشد، می دانم که
You'll be in my arms
 تو در آغوشم خواهی بود
Adagio
آداجو

I close my eyes and I find a way
چشمانم را میبندم و راهی مییابم
No need for me to pray
نیازی به دعا ندارم
I've walked so far
من تا به اینجا آمده ام
I've fought so hard
و من اینچنان سخت جنگیده ام
Nothing more to explain
چیزی برای شرح موجود نمیباشد
I know all that remains
میدانم آنچه که باقی میماند
Is a piano that plays
نوای پیانویی میباشد

If you know where to find me
اگر تو میدانی که مرا کجا بیابی
If you know how to reach me
اگر تو میدانی که به من چگونه دست یابی
Before this light fades away
پیش از آنکه این نور محو شود
Before I run out of faith
پیش از آنکه ایمانم به پایان رسد
Be the only man to say
تنها مردی باش که بگویی
That you'll hear my heart
که صدای قلبم را میشنوی
That you'll give your life
که زندگی ات را عطا میکنی
Forever you'll stay
و همیشه خواهی ماند

Don't let this light fade away
مگذار که این نور محو شود!
Don't let me run out of faith
مگذار که ایمانم به پایان رسد!
Be the only man to say
تنها مردی باش که بگویی
That you believe, make me believe
که مرا باور داری، که مرا متقاعد میسازی
You won't let go
که  تو دست نخواهی کشید
Adagio
آداجو

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

لبخندش

 امروز صبح طبق معمول همیشه اول صبح وقتی فیسبوک رو باز کردم، شعری از دوست دیرین اونجا بود که ضمیمۀ عکس نوۀ تازه به دنیا اومده اش کرده بود. خدای من، عجب احساسی باید باشه نوه دار شدن که اینچنین یک نفر رو بر سر وجد میاره :)... سعی در ترجمۀ این شعر کردم که امیدوارم تا اندازه ای لااقل موفق بوده باشم، با اطلاعات هنوز خیلی ناقصم از این زبون :)

ابتسامة
لبخندش

هناك في البعيد
آنجا در دوردستها،
تبتسمين مع الملائكة
به فرشته ها لبخند میزنی
تدخلين الامل فينا
و (روح) آرزو را در ما میدمی.

المستقبل
آینده،
رائحة السنابل الطرية
بوی خوش سنبلهای لطیف،
اعواد البخور
ترکه های عود،
عطر ريم
عطر آهو،
ورمان شهربان
و انار "شهربان".

ابتسامتك
لبخندت،
خلود
ابدیت است
ومعنى للحياة
و معنای زندگی.

توفیق آلتونچی

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

به چشمانت که مینگرم

Gözlerine bakarken
به چشمانت که مینگرم
güneşli bir toprak kokusu vuruyor başıma,
،عطر خاک آفتاب خورده در سرم میپیچد 
bir buğday tarlasında, ekinlerin içinde
kayboluyorum...
.و در گندمزاری، لابلای کشت گم میشوم 
Yeşil pırıltılarla uçsuz bucaksız bir uçurum,
،پرتگاهی بی مفهوم و پهناوریست که برقی سبز میزند، چشمانت
durup dinlenmeden değişen ebedi madde gibi gözlerin:
 :و به ماده ای ابدی ماند که آسودگی و تغییر را با آن کاری نیست
sırrını her gün bir parça veren
 هر روز بخشی از رازش را پرده بر میدارد
fakat hiç bir zaman
ولی هرگز
büsbütün teslim olmayacak olan...
.نه آن بخشی که تسلیم ناپذیر است

Nazim Hikmet
ناظم حکمت

۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

زمزمه های سحرگاهان

مارمولک میگفت: "راههای رسیدن به خدا زیاده..." :) و راههای رسیدن به سر کار هم زیاده! باید ساده ترین و کوتاهترینش رو برگزید، یا باید پرشیب ترین و صعب ترینش رو انتخاب کرد؟ سؤالی همیشگی توی زندگی، و نه فقط در زندگی عموناصر! و عموناصر راه سخت تر رو انتخاب کرده تا صبحگاهان با خیالی آسوده و دلی سرشار از موسیقی آمیخته به عطر آزادی، برای خودش زمزمه های سحرگاهان رو سر بده... و امروز دلش هوای داغستان و داغستانی رو کرده...


 عموناصر، داغستانی 

بهارُم بی خزون ای بلبلِ مو
baharım, sonbahar oldu, benim bülbülüm
که غم کنده ببُو بیخ و بُنِ مو
üzüntü beni mahv etmiş
برس ای سوته دل یکدم به دردُم
ey kalbı yanmış, yetiş derdime bir an
تِه ای امروز دل تازه کنِ مو
sensin bugün beni sevindiren 
بِشُم آلاله زارُم دل کِرُم شاد
 düğün çiçeklerin sahnasına gideyim, sevineyim diye
دیُوم آلاله هم داغِ تِه دیره
orada düğün çiçeğin de senin hüznü var, görüyorum
چو شو بی تو سَرُم بر بالش آیو
geceler sensiz başım yastiğa gelince
چو نی از استخونم ناله اش آیو
kemiğimden saz sızlanması geliyormuş gibi
شوِ هجرم به جای اشکم از چشم
ayrılık gecesi göz yaşımın yerine
ز مژگون شعله های آتش آیو
ateş alevi kirpiklerimden çıkıyor

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

آینه (Mirror)

بعضی ترانه ها و شعرها دیگه انگار از یاد آدم رفته ولی با شنیدنشون آدم حس میکنه که انگار همین دیروز بود... ترجمۀ شعر هرگز جان کلام رو ادا نمیکنه ولی دلم خواست که این ترانه رو دوستای غیر فارسی زبون هم بتونن متوجه بشن.


فرهاد - آینه
شعر از اردلان سرفراز

می‌بینم صورتمو تو آینه،
,I see my face in the mirror
با لبی خسته می‌پرسم از خودم:
with tired lips I ask myself
این غریبه کیه؟ از من چی می‌خواد؟
?Who is this stranger? What does he want me
اون به من یا من به اون خیره شدم؟
?Is he stairing at me or am I at him

باورم نمیشه هر چی می بینم،
,I can't beleive what I'm seeing
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم،
,I close my eyes for a second
به خودم می‌گم که این صورتکه،
I say to myself that this mask
می‌تونم از صورتم ورش دارم!
.I could take off

می‌کشم دستمو روی صورتم،
,I touch my face with my hand
هر چی باید بدونم دستم می‌گه،
,my hand is revealing what I should know
من‌ و توی آینه نشون می‌ده،
,it points at me in the mirror
می‌گه: این تو یی، نه هیچ کس دیگه!
!it says: this is you and no one else

جای پاهای تموم قصه‌ها،
,The tracks of all stories
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
,the colour of being an stranger in every moment
مونده روی صورتت تا بدونی
is still on your face so that you know
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
.what is left of you today

آینه می‌گه: تو همونی که یه روز
The mirror says: you are the one who
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
,wanted to hold the sun with his hands
ولی امروز شهر شب خو‌نت شده،
,but now the city of night is your home
داری بی‌صدا تو قلبت می‌میری!
!you are dying silently in your heart

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
 I crush the mirror so that it once again
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
,wouldn't talk about the past
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
,the mirror is shattered in thousend pieces
اما باز تو هر تیکش عکس منه
.still my picture shows in every of its pieces

عکسها با دهن کجی بهم می گن 
:The pictures, mugging me, tell me
چشم امید و بِبُر از آسمون 
,Give up the heaven
روزا با هم دیگه فرقی ندارن 
the days are the same
بوی کهنگی میدن تمومشون
.and they all smell old