۱۳۸۵ خرداد ۹, سه‌شنبه

...let it go...

If you ever want something badly, let it go. If it comes back to you, then it's yours forever. If it doesn't, then it was never yours to begin with!".

اگر چیزی را در زندگی از صمیم قلب می خواهی، باید که رهایش کنی. اگربه سوی تو بازگشت برای همیشه متعلق به تومی باشد، وگرنه هرگز به تو تعلق نداشته است...ا

۱۳۸۵ خرداد ۸, دوشنبه

شکنجه

بالاخره بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم، تصمیمم رو گرفتم: نمیرم! هر جور که فکرش رو میکنم میبینم که تحملش رو ندارم و ادای قهرمان ها رو هم نمی خوام در بیارم. می دونم که شاید خیلی ها از دستم دلخور بشند ولی اوناییکه درک می کنند، می فهمند که من چی میگم و اوناییم که درک نمی کنند، کاری از دست من براشون بر نمی آد!...ا
چند روز پیش داشتم برای یکی می گفتم: اگه سالیان سال تو زندان شکنجه بشی و مدتها طول بکشه تا جای زخمات خوب بشند، آیا حتی با شنیدن اسم شکنجه گرت جای زخمات شروع به تیر کشیدن نمی کنند؟ تا چه برسه به اینکه بخوای ببینیش!... الان اصلا نمی خوام خودم رو مورد چنین عذابی قرار بدم...ا

۱۳۸۵ خرداد ۷, یکشنبه

What A Wonderful World

این آخر هفته هم مثل بقیه ی آخر هفته ها گذشت! دوباره یکشنبه غروب غم انگیز که دقیقا همون احساس عصر جمعه ها رو به آدم میده: فردا دوباره روز از نو و روزی از نو...ا
هفته ای آینده اصلا هفته ی جذابی برام نیست! کاش میتونستم یه جوری از توی تقویمم پاکش کنم... کاش می شد خیلی از هفته ها رو از توی تقویم عمر پاک کرد، ولی زندگیه دیگه... روزای خوب و بد، همه رو باید زندگی کرد...ا
امشب خیلی دلم میخواد بنویسم، ولی میدونم که اگه ادامه بدم فقط گله و شکایت خواهد بود و راستش دیگه از نالیدن خسته شدم، از همیشه قربانی بودن خسته شدم و از دایما مورد ظلم قرار گرفتن خسته شدم... فردا نیز روزی دگر است، به امید فردایی بهتر... چه دنیای زیبایی، عمو ناصر...ا

Louis Armstrong - What A Wonderful World


I see trees of green, red roses too
I see them bloom for me and you
.And I think to myself what a wonderful world

I see skies of blue and clouds of white
The bright blessed day, the dark sacred night
.And I think to myself what a wonderful world

The colors of the rainbow so pretty in the sky
Are also on the faces of people going by
I see friends shaking hands saying how do you do
.They're really saying I love you

I hear babies cry, I watch them grow
They'll learn much more than I'll never know
And I think to myself what a wonderful world
.Yes I think to myself what a wonderful world

۱۳۸۵ خرداد ۶, شنبه

درس عبرت

بعضی وقتا به سرم میزنه که بشینم و تمام خاطرات زندگیمو به روی کاغذ بیارم، ولی بعدش پشیمون میشم. با خودم فکر می کنم که یادآوری گذشته ها فقط میتونه دردناک باشه. شاید هم اشتباه می کنم و به یاد آوردن یک سری اتفاقات، شاید کمکی به حال و آینده باشه و باعث بشه، آدم یک سری از اشتباهات گذشته رو دوباره تکرار نکنه! به هر حال تا حالا که در این مورد نتونستم با خودم کنار بیام. شاید هم یک روزی این فکر رو عملی کردم و تمامی خاطرات چند دهه ی اخیر رو اینجا تعریف کردم! کسی چه میدونه، یک وقت هم دیدی که کسانی در این دنیای خاکی هستند که از گذشته های تو، عمو ناصر، درس عبرت گرفتند... شاید که یاد گرفتند که قدر هم رو تو زندگی بدونند و از ایثار عشقشون نسبت به هم دریغ نکنند، زیرا که هیچ لحظه ای توی زندگی دیگه بر نمیگرده... فردا شاید خیلی دیر باشه... خیلی دیر...

۱۳۸۵ خرداد ۳, چهارشنبه

سکوت علامت رضاست

جالبه که من فکر می کردم که خودم توی زندگی در رابطه با اظهار نظر کردن در مورد دیگران خیلی محتاطم! میگن دست بالای دست بسیار است، از من محتاط تر هم وجود داشته... نمیدونم آیا این روش اصولا درسته یا نه؟ گاهی اوقات ما با سکوتمون صحه روی قایم کاریها و لاپوشونیهای حتی نزدیکترینهامون میذاریم و به خیال خودمون "در کارشون دخالت نمی کنیم"، در حالیکه همیشه «سکوت علامت رضاست»...ا

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۹, جمعه

بیان احساسات

هیچ وقت تو زندگیم از بیان احساساتم ابایی نداشتم و شاید گاهی وقتها به این خاطر بهم برچسب احساستی چسبوندند و کسانی بودند که از این هم فراتر رفتند و منو ضعیف دونستند! اگر نشون دادن احساسات جرمه، پس من اعتراف می کنم که جزو بزرگترین مجرمها هستم و اگر محاکمه ای در کاره با افتخار خواهم گفت: لایق اشد مجازاتم... به آتش عشق بسوزانید مرا...ا

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

سنگ خارا

گاهی اوقات هوس یک آهنگایی می کنم که خودم هم تعجب می کنم. در هر حال حیفم میاد که اینجا با شما قسمتش نکنم


مرضیه - سنگ خارا


جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون


شمع خود سوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دل خوش با همین دنیای خویشم


جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

حکم آزادی

همین الآن که داشتم از سر کاربرمیگشتم بهم زنگ زدند و گفتند که «حکم آزادی» شما صادر شد! خدا حافظ دو دهه زندگی فلاکت بار! به امید شروعی تاره...ا

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۳, شنبه

از نور ماه چیزی نمیروید

یادمه خیلی سال پیش یک فیلم نروژی اینجا دیدم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. محتوای فیلم شاید زیاد مهم نباشه، ولی اسمش اون موقع برام خیلی جالب بود:
Av måneskinn gror ingenting
از نور ماه چیزی نمیروید

الان که به زندگیم نگاه میکنم، میبنم که شاید میبایست از این جمله درس میگرفتم! یک عمر فکر میکردم که خورشید من است در حالی که ماه بود و توان آن را نداشت که زندگی ببخشد، فقط نوری بود که گاه ظاهر میشد و با اشعۀ کمرنگش ادای خورشید را در میاورد.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

ماهی سیاه کوچولو

"مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد، اما من تا مي توانم زندگي کنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يک وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم، که ميشوم، مهم نيست، مهم اين است که زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد."
ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

صلیب

ای عموناصر چرا زانوی غم به بغل گرفتی؟ مگه خودت همیشه نمیگی که آدم تو زندگی برای اینکه خودش باشه باید بهای زیادی پرداخت کنه؟ این هم اون بهایی که بایست پرداخت کنی ایثار کنی و انتظار جواب نداشته باشی؛ مگه مسیحیا نمیگن همه آدمها وقتی به دنیا میان صلیبی به دوش دارن که تا آخر عمر به دوش میکشند خوب انگار این هم صلیب توست که باید تا زنده هستی به دوش بکشی وگرنه تو خودت نیستی

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

داستان پدر و پسر

engaar ke emruz man kheyli delam pore ke inghadr injaa miyaam... delam az hameh chiz pore: az ruzegaar, az zamuneh, az dustaa, az bachehaam. hameh engaar hamisheh vojude mano ye chize vaazeh o mobarhani mibinand, che az un farzandam, hamkhunam, ke faghat vaghti chizi mikhaad baahaam tamaas migireh, va che az un yeki bachehaam ke baa inke hamkhunam nistand be andaazeye ye hamkhun baraam azizand: "AmuNaaser hamishe AmuNaasere... bel'akhare un hamishe az maa soraagh migireh... hattaa ageh maa haftehaa o mahhaa ham na behesh zang bezanim, na azash soraagh begirim..." eybi nadaareh, bachehaaye man! shomaa har kaari dar haghe "pedaretun" bekonid, baaz ham bachehaaye man hastid va man az samime ghalb dusetun daaram... faghat yaadetun nareh ke ye ruzi khodetun ham bachedaar mishid va ye ruzi bechehaaye shomaa ham mizaarand mirand va shomaa tanhaa mishid... migan "gozare pust be dabbaaghkhuneh miyoteh bel'akhare"...
yaade ye daastaani oftaadam ke pedaram baraam ta'rif mikard: ke ye pesari pedare pir o farsudasho ba'd az e'laane jange zanesh ke yaa jaaye man tu in khunast yaa jaaye pedaret, kul migireh va mibareh tu biyaabun ke be haale khodesh rahaash koneh taa to'meye darandegaan besheh. ye derakhti peydaa mikoneh va pedare bichararo minshuneh paash. surate pedar ro mibuseh va raahesh ro mikesheh ke bereh. chand ghadam ke dur misheh, barmigardeh be pedaresh ye negaahi mikoneh, mibineh pedare daareh behesh labkhand mizaneh. boraagh misheh ke, man piremerad ro injaa rahaa kardam ke nasibe gorgo o khers besheh, va unvaght daareh labkhand mizaneh!? barmigardeh be tarafe piremard va jaryaan ro azash miporeh. pedare pir migeh: ey pesar, daashtam be in fekr mikardam ke 20 saale pish man ham pedaram ro zire hamin derakht rahaash kardam!!!

nemidunam, shaayad ham kami hasaas shodam! faghat enghadr midunam ke kheyli khaste'am. yek omr aslam hamisheh bar in budeh ke az hichkas tu in donyaa nabaayad entezaar daasht, chon baa'es mishe ke za'if beshi va behet zarbeh bezanan. vaghti az kasi entezaar nadaashti unvaght zarbeh ham nemikhori. vali vaaghe'iyatesh kaare aasuni nist: hamash daadan va dar moghaabel chizi nagereftan... taa key, amunaaser? taa key?!!!

زخمهای عمیق

emruz engaar az un ruzaast! az sobh ke bidaar shodam nemidunam cheraa hamash kalfaae'am.
nemidunam cheraa, vali ba'd az gozashtane bishtar az 1 saal hanuz, shenidane esmesh ham aazaaram mideh! engaar tamaame zakhmaam 2baareh sar baaz mikonan. chetowr mitunam be dustaam begam hattaa esmesh ro jeloye man nayaaran? shaayad be nazare khodam ham bachegaanast, vali daste khodam nist, chikaar mitunam bekonam...
al'aan baa to ke mesle pedar baraam azizi sohbat kardam. nemidunam chi tu sedaate ke behem ye aaraameshe khaasi mideh... shaayadam midunam ke chetowr dardam ro dark mikoni. to miduni ke cheghadr zakhmaam amighan va baa kuchiktarin harkati dar zehnam hamashun engaar baa ham yek daf'eh baaz mishan va dardi ro dar vojudam ijaad mikonan ke nasibe gorge biyaabun nakoneh...

مهتاب


می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح، می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر خواری لیکن
از ره این سفرم می شکند
***
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می شکند
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند


نیما یوشیج

The moon beams
the glow-worm glows
sleep is seldom ruined, but
worry over this heedless lot
ruins sleep in my tearful eyes.
Dawn stands worried at my side
morning urges me to announce
its arrival to the lot.
alas! a thorn inside,
stops me in my tracks.
***
A delicate rose stem
which I planted with my hands
and watered with my life
its thorns break inside me.
I fumble about to open a door
uselessly expecting someone to meet
a jumble of walls and doors
crumbles over my head.
***
The moon beams
the glow-worm glows
blisters marking a distant road
Standing before the village
a single man
knapsack on his back, hand on the knocker, murmurs
"Worry over this lot
ruins sleep in my tearful eyes."


Nima Youshij

* Translated by Iran Chamber Society