۱۳۹۵ آذر ۲۵, پنجشنبه

زمین قطبی: مسابقه در خواب

هیچکس تو این دنیا کامل نیست، اصلاً چیزی به نام کامل وجود خارجی نداره. تازه اینکه در سطح فردیه، در مقیاس بزرگترش، هیچ ملتی هم کامل نیست و مثل همه چیز توی این دنیای پهناور مزایا و نواقص خودش رو داره. هر ملتی هم که توی این کرۀ خاکی ادعا کرده باشه و یا ادعا بکنه که از هر نظر جامع و کامله، ببخشید، شکر زیادی خورده!
اینجایی که الان یواش یواش داره نزدیک به سه دهه ای میشه که ساکن دیارشون هستم، خیلی به گردنم حق دارن. بی انصاف نیستم که نمک رو بخورم و نمکدون رو بشکنم. مثل همۀ ملتهای دیگه همونجور که گفتم هم خوبیهایی دارن و هم بدیهایی، چیزای خوبی دارن که سعی کردم ازشون یاد بگیرم و خیلی هم خوشحالم که این امکان رو به دست آوردم. ولی امروز توی این نوشته ام و احتمالاً یک سری دیگه در آینده، نمیخوام از خوبیهاشون صحبت کنم، مطمئناً در مطالب دیگه ای به این مقوله هم خواهم پرداخت، چون باید همیشه حد انصاف رو رعایت کرد... البته تأکید میکنم که اینها صد در صد فقط از نگاهه منه و شاید دیگران با نظر من موافق نباشن، و از همۀ اینها مهمتر اینکه قصدم تنها کمی مزاحه و بیشتر هیچ، چون برای همۀ ملیتها توی این دنیا احترام قائل هستم و به هیچ شکلی قصد توهین ندارم.

مسابقه در خواب
هیچ ملتی رو تو این کرۀ خاکی ندیدم که به اندازۀ اینها از مسابقه دادن خوششون بیاد، یعنی شما فقط کافیه بخواین این کلمه رو به زبون بیارین و هنوز به بای وسط کلمه نرسیدین که اونا رو آمادۀ کارزار میبینین. باور نمکنین که یکی از تفریحاتی که دارن اینه که بعد از کار دسته جمعی به شهر بازی این شهر برن و اونجا در زمینه های مختلف با هم به مصاف مسابقه برن. راستش بعد از این همه سال هنوز هم نفهمیدم که چه نیرویی اونها رو اینچنین به این قضیه برمی انگیزه؟ آیا برد و باخته، یا صرف دادن مسابقه و یا اصولاً چیز دیگه ایه که به عقل شیطون هم شاید قد نده! نکتۀ جالب اینجاست که این مسابقه دادن به طوری زندگی اینها رو تحت الشعاع خودش قرار میده که گاهی خودشون هم حتی بهش واقف نیستن. نمیخوام اسم چشم و هم چشمی روش بذارم ولی در نهایت یک چیزی شبیه اون. سالها پیش سر یک جریانی مدتی کوتاه به کسی در یک کافه تریایی کمک میکردم. بهم میگفت: "باور نمیکنی ولی اینا انگار از نظر روحی به هم وصل هستن! یک روز از سر صبح میان و همه مثلاً قهوه با شیر میخوان، یک روز دیگه هر کی میاد فقط کاپوچینو طلب میکنه..." و البته من اوائل ناباورانه فقط لبخندی میزدم، ولی به مرور زمان هر چی بیشتر گذشت خودم هم بیشتر بر این باور شدم که حقیقتی در پس پردۀ این داستان نهفته است... و حالا پس از گذشت سالها دیگه به این نتیجه رسیدم که این چشم سبزها در این زمین قطبی حتی در خوابشون هم با هم در حال مسابقه دادن و "چشم و هم چشمی" هستن :)

۱۳۹۵ آذر ۱۵, دوشنبه

آواز دهل شنیدن از دور خوش است!

دیروز انتخابات ریاست جمهوری توی کشوری بود که من سالها پیش توش زندگی کردم. هر چند که چند دهه است از اون کشور دورم، ولی با این وجود وضعیت به خصوص خارجیها در اون دیار برام جالب بوده و هست. توی این چند روز اخیر رسانه های این قاره مرتب اخبار مربوط به این انتخابات رو پوشش دادن. این انتخابات از این دید جنجال برانگیز بود چون این احتمال میرفت که کاندید حزب شدیداً دست راستی و بیگانه ستیزش برنده بشه. خوشبختانه طبق آمار امروز صبح این حزب با اختلاف نسبتاً زیادی باخت و حداقل برای چند سالی خیال مردم و به ویژه خارجیها کمی راحت شد...
اما خطر هرگز به طور کل رفع نشده. اگر اینها این دوره شکست خوردن به یقین در دورۀ بعد قویتر از قبل باز هم به میدان خواهند اومد. و از همه مهمتر اینکه این خطر تنها متوجه این کشور نیست و این روندیه که کلاً طی سالهای اخیر توی این قاره و شاید هم در قاره های دیگه در جریانه. بارها در همینجا از این خطر که متوجه کشوری که الان دارم توش زندگی میکنم نوشتم و در موردش صحبت کردم. متأسفانه خیلیها ساده لوحانه این رو باور ندارن و نمیخوان بپذیرن که شصت هفتاد سال پیش نازیها هم به این شکل بر سر کار اومدن و سرنوشت نه فقط کشور خودشون بلکه تمامی دنیا رو برای دست کم یک دهه رقم زدن... و میدونین، این ساده لوحی رو اگر در جوامع اون طرف ببینیم شاید نشه خردۀ زیادی بهشون گرفت، یعنی با در نظر گرفتن سطح آگاهی مردم در اون جوامع، ولی اینها که اینقدر دم از آزادی و برابری انسانها با هم میزنن، واقعاً و جداً که آدم انگشت بر دهان میمونه! فقط جهت اطلاع اون دسته از عزیزانی که فکر میکنن جوامع اینطرف دنیا مهد آگاهی و دمکراسی هستن، فقط باید بگم: عزیزان عموناصر، آواز دهل شنیدن از دور خوش است!

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

حرف دل

ارتباطات این دوره زمونه زمین تا آسمون با قدیما فرق میکنه، با اون موقعها که من نوجوون بودم، اون دوران که نه موبایلی بود و نه اینترنتی. با این وجود احساس میکنم که آدما راحتتر با هم ارتباط برقرار میکردن و حرف دل همدیگه رو میفهمیدن.
اون دوران ارزوی من این بود که بیسیمی درست کنم و بتونم از اون طریق با کسایی که "جامعه" اون زمان اجازه نمیداد آزادانه باهاشون در ارتباط باشم، تماس داشته باشم. مغازه محبوبم مهران کیت واقع در پشت شهرداری اون دوران بود. از رادیوی یک موج تا هفت موج و آژیر و انواع و اقسام کیتهای الکترونیکی رو با شوق و ذوق درست میکردم. و بالاخره یک روز یک بیسیم درست کردم ولی کار نکرد که نکرد... و من آرزوی داشتن این وسیله ارتباطی رو با نوجوونیهای خودم مدفون کردم...
امروز همه جور وسیله برای ارتباط  برقرار کردن هست. اون بیسیم آرزوی نوجوونیهای من تقریبا دیگه دست هر پیر و جوونی هست، حتی دیگه به صدا بسنده نمیکنیم و تصویر همدیگه رو میبینیم، از این سر دنیا تا به اون سر دنیا، ایمیل هست و چت واَپهای  رنگ و وارنگ، ولی دریغا و صد دریغا که نمیتونیم با هم حرف بزنیم و اونچه که در دل داریم رو به زبون بیاریم! اینهمه پیشرفت کردیم و خیلی هم شاد و خرامانیم از این همه فتوحات علمی که انجام دادیم ولی واقعا به کجا رسیدیم و به کجا داریم میریم... به کجا؟!

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برامدیم و بر باد شدیم


خیام

۱۳۹۵ آذر ۱۱, پنجشنبه

عید بخت برگشتگان

این کار مگه میذاره آدم چهار تا کلمه اینجا بنویسه! هر چقدر هم که انتظار سیر نزولی رو میکشم انگار اصلا و ابدا خبری ازش نیست که نیست. حتی ثابت هم نیست این سیر که آدم دلش رو به اون خوش کنه و پیش خودش بگه که دست کم باز جای شکرش باقیه که سیر صعودی نداره!
این روزا اینجاییها دیگه فکر و ذکرشون خرید این ایامه. با هر کی هم که صحبت میکنی شکایت از این داره که دیگه امسال این آخرین باریه که خودش رو درگیر این جریان میکنه، ولی باز سال دیگه همین موقعها انگار که همه چیز رو فراموش کرده باشن، باز فیلشون یاد هندستون میکنه! دلیل خاصی برای چیزی که میخوام الان بگم هنوز پیدا نکردم ولی با دلیل یا بدون دلیل فرق زیادی نمیکنه: من اصلاً این ایام رو دوست ندارم! این همه سال توی این قاره بودم و خیلی هم سعی کردم که بهش علاقه پیدا کنم ولی دست خودم نیست دیگه، وقتی این عید اینا نزدیک میشه من ناخواسته فقط دلم میگیره! نه مذهبی هستم و نه اصولاً مذهب اینارو دارم. تازه اینا خودشون هم بیشترشون دلایلی به جز مذهب دارن که جشن میگیرن و در اصل بیشتر بچه ها هستن که از اومدن این عید به دلیل گرفتن کادوهای جورواجور خوشحال میشن.
امسال توی رادیو و تلویزیون به جز تبلیغ کالاهای مخصوص کریستمس تبلیغات دیگه ای رو دیدم که برام تازگی داره، اینکه به جای این همه اسراف در خرید کادوهای کریستمس به یاد اونایی باشیم که به هر دلیلی از ساده ترین امکانات زندگی محروم هستن، به دلیل جنگ و آوارگی، به دلیل فقر و... چقدر خوب میشد اگه همونجور که اون آگهی های تجارتی که خیلی از ماها رو مسخ خودش میکنه و ناخودآگاه به طرف فروشگاهها سرازیر میشیم، اثری اینجوری روی ماها میگذاشت و دست کم یک بخش کوچیکی از اون پولارو صرف این بخت برگشتگانی میکردیم که اگه اونا نبودن ماها اینچنین توی این کشورهای ثروتمند در رفاه زندگی نمیکردیم.  بیخود نیست که میگن "هیچ کاخی بنا نمیشه اگه کوخی در کنارش ساخته نشه!" نه عزیزان، از این عید اون بخت برگشتگان سهمی نداشتن و نخواهند داشت!