‏نمایش پست‌ها با برچسب موزیک. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب موزیک. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ آذر ۱۳, دوشنبه

شمعی بیافروز




Tänd ett Ljus
شمعی بیافروز

Tänd ett ljus och låt det brinna, låt aldrig hoppet försvinna,
،شمعی بیافروز و بگذار بسوزد، و مگذار که امید ناپدید گردد
.det är mörkt nu, men det blir ljusare igen
تاریکیست لیکن روشنایی در راه است.
.Tänd ett ljus för allt du tror på, för den här planeten vi bor på
شمعی بیافروز به خاطر هر آنچه که اعتفادت است، به خاطر کره ای که در آن زندگی میکنیم.
.Tänd ett ljus för jordens barn
شمعی برای فرزندان این کره بیافروز.

.Jag såg en stjärna falla, det var i natt när alla sov
درخشش ستاره ای را دیدم، امشب آن هنگام که عالم در خواب بود.
.Jag tror jag önskade då att du var nära
به گمانم، آروز کردم که تو نزدیکم بودی.
?För en minut sen brann den en sekund, sen försvann den var det bara jag som såg
و دقیقه ای پیش برای ثانیه ای روشن شد و رفت، آیا تنها من بودم که آنرا دیدم؟
.På radion sjöng dom om fred på jorden, jag ville tro dom slitna orden
در رادیو سخن از صلح بود و من آن سخنان تکراری را میخواستم که باور کنم. 

...Tänd ett ljus
شمعی بیافروز...

.Jag fick ett kort från Wyndham, jag visste inte var det låg
کارت پستالی از ویندهام به دستم رسید و نمیدانستم که آنجا کجاست.
.Jag såg på kartan, du är på andra sidan jorden
نگاهی به نقشه کردم. تو در آنسوی این کره هستی.
,Men det är samma himmel, det är samma hav, och stjärnan som jag såg
آسمان اما همان آسمان است. اقیانوس همان اقیانوس است و ستاره ای که دیدم، 
.föll för allting som vi drömmer, föll för att vi aldrig glömmer
همان است که برای تمامی آروزهامان درخشید، برای آنکه هرگز فراموش نکنیم.

...Tänd ett ljus
شمعی بیافروز...

!God jul och gott nytt år
کریستمس و سال نو مبارک بادا!
.Lova va“ rädd om dig själv, det är den hälsning du får
قول بده که مراقب خود باشی. این پیامیست که (از من) دریافت میکنی.

,Tänd ett ljus och låt det brinna, låt aldrig hoppet försvinna
شمعی بیافروز و بگذار بسوزد، و مگذار که امید ناپدید گردد،
.det är mörkt nu, men det blir ljusare igen
تاریکیست، لیکن روشنایی در راه است.
.Tänd ett ljus för allt du tror på, för den här planeten vi bor på. Tänd ett ljus för jordens barn
شمعی بیافروز به خاطر هر آنچه که اعتفادت است، به خاطر کره ای که در آن زندگی میکنیم.
.Åh. Tänd ett ljus för jordens barn. Tänd ett ljus för jordens barn
آه! شمعی برای فرزندان این کره بیافروز. شمعی برای فرزندان این کره بیافروز. 


۱۳۹۶ آبان ۱۵, دوشنبه

فنجان واژگونم

دلم نمیخواد چیزهای تکراری اینجا بذارم. دوست دارم که همیشه نوشته هام جدید باشن و اگر هم یک موقعی ترانه های رو گلچین میکنم، برای اینجا جدید باشه، ولی چه کنم که زندگیم دستخوش تکرارهاست.  و در این تکرارها ترانه هایی وجود دارن که احساسم رو در این لحظه بیان میکنن...
 نشست.
نشست (زن) و ترس در دیدگانش بود.
 به فنجان واژگونم به دقت نگریست.
 گفت: پسرم اندوهگین مباش!
 پسرم، عشق در سرنوشت توست.
 پسرم عشق در سرنوشت توست.

عبدالحلیم حافظ - قارئه الفنجان
شعر از نزار قبانی

قارئه الفنجان زن فالگیر

جلست نشست.
جلست و الخوف بعينيها نشست (زن) و ترس در دیدگانش بود.
تتامّل فنجاني المغلوب
 به فنجان واژگونم به دقت نگریست.
قالت يا ولدي لاتحزن
 گفت: پسرم، اندوهگین مباش.
فالحبّ عليكَ هوالمكتوب يا ولدي
 پسرم، عشق در سرنوشت توست.
الحبّ عليك هو المكتوب يا ولدي
 پسرم، عشق در سرنوشت توست.
يا ولدي قد مات شهيدا 
ًپسرم، به یقین شهید است،
من مات فداءاً للمحبوب
 آن که در راه محبوب جان بسپارد.
يا ولدي،يا ولدي 
پسرم، پسرم!
بصّرت، بصّرت و نجّمت كثيراً
 بسیار نگریسته ام و ستارگان را بسیار مرور کرده ام،
لكنّي لم اقرا ابداً، فنجانا يشبه فنجانك
 اما فنجانی شبیه فنجان تو نخوانده ام.
بصّرت بصّرت و نجّمت كثيرا
 بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام،
لكني لم اعرف ابداً احزانا تشبه احزانك
 اما غمی که مانند غم تو باشد نشناخته ام.
مقدورك ان تمضي ابداً في بحر الحبّ بغير قلوع
 سرنوشتت، بی بادبان در دریای عشق راندن است،
و تكون حياتك طول العمر، طول العمر كتاب دموع
 و سراسر کتاب زندگی ات کتابی ست از اشک
مقدورك ان تبقي مسجوناً بين الماء و بين النّار 
و تو گرفتار در میان آب و آتش.
فبرغم جميع حرائقه
 با وجود تمامی سوزش ها،
و برغم جميع سوابقه 
و با وجود تمامی پی آمدها،
و برغم الحزن السّاكن فينا ليل نهار
 و با وجود اندوهی که ماندگار است در شب و روز،
و برغم الريح و برغم الجوّ الماطر و الاعصار 
و با وجود باد، گردباد و هوای بارانی،
الحبّ سيبقي يا ولدي
 پسرم، پسرم عشق بر جای می ماند.
الحب سيبقي يا ولدي
 پسرم، پسرم عشق بر جای می ماند.
بحياتك يا ولدي امراة عيناها سبحان المعبود
 در زندگی ات زنی است با چشمانی شکوهمند،
فمها مرسوم كالعنقود
 لبانش چون خوشه ی انگور،
ضحكتها انغام و ورود 
و خنده اش نغمه ی مهربانی.
والشّعر الغجريّ المجنون يسافر في كلّ الدنيا
 موی پریشان او چون مجنون به اکناف دنیا سفر می کند.
قد تغدوا امراة يا ولدي، يهواها القلب هي الدّنيا پسرم زنی را اختیار کرده ای که قلب دنیا دوستدار اوست،
لكن سمائك ممطرة و طريقك مسدود مسدود اما آسمان تو بارانی ست و راه تو بستۀ بسته،
فحبيبة قلبك يا ولدي نائمة في قصر مرصود 
و محبوبه ی قلب تو در کاخی که نگاهبانی دارد در خواب است.
من يدخل حجرتها من يطلب يدها 
هر آن که بخواهد به منزلگاهش وارد شود و هر آن که به خواستگاری اش برود،
من يدنو من سور حديقتها
 هر آن که از پرچین باغش بگذرد،
من حاول فك ضفائرها
 و گرۀ گیسوانش را بگشاید،
يا ولدي مفقود مفقود مفقود
 پسرم، ناپدید می شود، ناپدید، ناپدید.
يا ولدي 
پسرم!
ستفتّش عنها يا ولدي، يا ولدي في كلّ مكان
 پسرم، به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی پرداخت.
و ستسال عنها موج البحر و تسأل فيروز الشّطان
 از موج دریا و کرانه ها سراغش را می گیری،
و تجوب بحاراً بحاراً
 و در می نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را،
وتفيض دموعك انهاراً و اشک های تو رود ها را لبریز خواهد کرد،
و سيكبر حزنك حتّي يصبح اشجاراً اشجاراً 
و غمت چون فزونی می یابد درختان سر بر می کشند.
وسترجع يوماً يا ولدي مهزوماً مكسورا الوجدان
 پسرم، اما روزی بازخواهی گشت، نومید و تن خسته،
و ستعرف بعد رحيل العمر
 و آن زمان از پس گذار عمر خواهی دانست،
بانّك كنت تطارد خيط دخان
 که در تمام زندگی به دنبال رشته ای از دود بوده ای.
فحبيبة قلبك يا ولدي ليس لها ارض او وطن او 
عنوان پسرم، معشوقه ی دلت نه وطنی دارد، نه زمینی و نه نشانی.
ما اصعب ان تهوي امرأة يا ولدي ليس لها عنوان وه چه دشوار است پسرم، عشق تو به زنی که او را نام و نشانی نیست!
يا ولدي،يا ولدي
 پسرم، پسرم!


۱۳۹۶ آبان ۶, شنبه

این نیز بگذشت

آخر هفته ها مثل برق و باد میان و میرن و این بادها هستن که روزهای عمر ما رو با خودشون میارن و با خودشون میبرن. روزیست آفتابی و شاید نه چندان گرم. بادهاست که در حال وزیدن هستند. پاییزه و انتظار بیشتری نمیشه داشت.
این روزها ذهنم مدام درگیره. مرتب در حال فکر کردن هستم. گاهی اینطوره و زندگی همینه دیگه، همونطور که همیشه میگم... ولی یک جایی باید به این افکار خاتمه داد. باید پذیرفت. باید پذیرفت که زندگی ما آدمها شاید بیشتر وقتها باب میلمون نیست و البته عموناصر هم که از پوست و گوشت و استخون تشکیل شده، از این قاعده مستثنی نیست، حتی اگر بخواد هم غیر از این نمیتونه باشه. باید پذیرفت که هیچ چیز توی این دنیا ابدی نیست. همۀ ما یک روزی، نه به خواست خودمون، به این دنیا میایم و یک روزی هم از این دنیا باید بریم. و توی این دنیا که پایه و اساسش بر چیزهای موقتی بنیاد شده، همه چیز یک روزی شروع میشن و یک روزی هم پایان میگیرن، چه ما بخوایم چه نخوایم، این خاصیت زندگیه. پس چه بهتر که از ابتدا این رو بدونیم و همیشه برای پایانها خودمون رو آماده کنیم. باید بپذیریم که بعضی از چیزها توی این زندگی اجتناب ناپذیر هستن و وقتی که پیداشون شد، باید قبول کرد چون راهی دیگه ای به جز اون نیست...
در این لحظه که اینجا در خلوت خودم نشستم و دارم این کلمات رو مرقوم میکنم، چیزی در ذهنم به جز این نیست که باید بپذیرم که این نیز بگذرد... و این نیز بگذشت... برای همیشه! و زندگی ادامه داشت و خواهد داشت.

ابی - محتاج

امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست، نفسی نیست
در خانه کسی نیست 
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند 
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست 
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها، منم تنها
نکن امروز را فردا، بیا با ما، بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار
رهایم کن از این تکرار
آن کهنه درختم که تنم غرقۀ برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست

۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه

"دنیا، قهر قهر تا قیامت!"

روزها برام گمشده ان. باورم نمیشه که امروز جمعه است. چند بار تمام تقویمها رو کنترل کردم تا مطمئن بشم که امروز واقعاً چه روزیه. اصلاً انگار دیروز رو به طور کل از تقویم زندگیم پاک کردن و وجود خارجی نداره... همه چیز اونقدر غیر واقعی به نظر میاد که به تصویر کشیدنش برام میسر نیست...
نمیدونم این دنیا رو چطور میشه توصیف کرد، دنیایی که هیچ چیزش معلوم نیست و همه چیز درش به طور تصادفی اتفاق میفته. زندگی ما آدمها در این دنیا مجموعه ایه از اتفاقات تصادفی، تصادف پشت تصادف. از اون ابتدا که خلق میشی، که فقط وابسته به اینه که کدوم "کفچه ماهی" زودتر به هدف برسه و نطفۀ تو منعقد بشه، بعد بزرگ و بزرگتر میشی تا روزی که باید سر رو به این دنیا بگذاری، تازه اگر شانس داشته باشی، والا باید پا به این دنیای بی معنی بگذاری، اینکه در کجا متولد بشی، والدینت کی باشن و از کجا و و... همه چیز تصادفی!
و آدمها... آدمها در این تصادفها بی اهمیت نیستند: "آدمها سرنوشت خودشون رو خودشون تعیین میکنن ولی شاید نه به شکلی خودشون میخوان"... و آدمها در تلاشن، تلاش برای بهتر، تلاش برای زندگی بهتر. و در این تلاشها انتخاب میکنن، انتخابهای درست و انتخابهای غلط! و تمامی این انتخابهاست که تا اندازه ای مسیر زندگی ما رو تعیین میکنه. آیا همۀ این انتخابها در دست خود ماست؟ نمیدونم! شاید نه همیشه! اونچه که مسلمه برای این انتخابها طبیعت ابزاری به ما داده و اون هم عقل ماست. باید تا اونجایی که ممکنه از این ابزار استفادۀ بهینه بکنیم. ولی این ابزار برای همۀ ما یکجور نیست... و این دقیقاً همونجاست که ما بر اساس شکل و نوع و سلامت این ابزار انتخاب میکنیم و تصمیم میگیریم، تصمیماتی که مسیر زندگی ما رو شاید برای همیشه تغییر بدن!
گفتم که آدمها به دنبال بهتر هستن، اما متاسفانه بیشتر آدمها "نیمۀ خالی لیوان" رو نگاه میکنن و قدر چیزهایی رو که دارن نمیدونن. در سعی در به دست آوردن این بهترها اونی رو که دارن از دست میدن... برای همیشه!
ای چی بگم در این ساعات صبحگاهی که ظلمت و سکوت همه جا رو در این دیار قطبی فرا گرفته! دلم از این دنیای بیهوده گرفته. دلم میخواد مثل بچه های کوچولو باهاش "قهر" کنم و بگم: "دنیا دیگه دوست ندارم. تو که دوستم نداری، پس قهر قهر تا قیامت"!


رضا صادقی - وايسا دنيا

من ديگه خسته شدم بس كه چشام بارونيه
پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من ديگه بسه برام تحمل اين همه غم
بسه جنگ بي ثمر براي هر زياد و كم

وقتي فايده اي نداره . غصه خوردن واسه چي
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نميخوام چوب حراجي رو به قلبم بزنم
نميخوام گناه بي عشقي بيفته گردنم

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

همه حرف خوب ميزنند اما كي خوبه اين وسط
بد و خوبش به شما ما كه رسيديم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غريبي رو زمين
آره دنيا ما نخواستيم دل و با خودت نبین

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا ، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

اين همه چرخيدي و چرخوندي آخرش چي شد
اون بلیت شانس دائم بگو قسمت كي شد
همه درويش همه عارف جاي عاشق پس كجاست
این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست

نميخوام دربه در پيچ و خم اين جاده شم
واسه آتيش همه يه هيزم آماده شم
يا يه موجود كم و خالي پرافاده شم
وايسا دنيا، وايسا دنيا من ميخوام پياده شم

۱۳۹۶ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

خیلی دوستم بدار

این ترانه رو میخوام به پرنده مهاجری تقدیم کنم که یک روز سرد پاییزی به زندگیم وارد شد و امیدوارم که دیگه هرگز مهاجرت نکنه...

 
  تارکان - خیلی دوستم بدار

Beni Çok Sev
خیلی دوستم بدار

Bir kavga nasılda hoyrat
جدال هر چند که سخت
Savaşırken savrulurken büyüttü hayat
زندگی در این جنگ و جدال بزرگمان کرد
Ben sensiz yapayalnızdım
بدون تو تک و تنها بودم
Suyum oldu, aşım oldu ama aşksızdım
آب داشتم، غذا داشتم اما بدون عشق بودم

Bir vurgundu geçtiğim yollar
راه عبورم بسی صعب بود
Düşe kalka yaşanırmış öğretir yıllar
سالها یاد میدهند که افتان و خیزان میتوان زیست
Ben sensiz her şeye sustum
من بدون تو بر همه چیز سکوت کردم
Koca dünya dönüyordu içinde yoktum
دنیای بیکران میچرخید و من در آن نبودم

Sevdanı bulmak yıllar sürdü
یافتن عشق تو سالها به طول انجامید
Hoş geldin gönlüme kaderim güldü
به قلب من خوش آمدی و سرنوشتم لبخندی زد
Tut elimden beni çok sev kimseye verme
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار و آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev, bir günlük sevme
 برای یک عمر دوستم داشته باش، نه برای یک روز

İyi günde kötü günde
در روزهای خوب، در روزهای بد
Sakla göğsünde
در سینه ات نگه دار
Sen bu kalbe iyi geldin
تو برای این قلب خوش یمن بودی
Benden hiç gitme
هرگز رهایم مکن

Tut elimden beni çok sev
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار
Kimseye verme
 آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev
 برای یک عمر دوستم داشته باش
Bir günlük sevme
نه برای یک روز

İyi günde kötü günde
در روزهای خوب، در روزهای بد
Sakla göğsünde
در سینه ات نگه دار
Sen bu kalbe iyi geldin
تو برای این قلب خوش یمن بودی
Benden hiç gitme
هرگز رهایم مکن

Bir sabahsız geceydi gönlüm
قلبم شبی بدون صبح بود
Gün misali gözlerinde güneşi gördüm
در چشمانت خورشید را به مانند روز دیدم
Bir dertli rüzgardım estim
نسیمی دردمند بودم که وزیدم
Umudum sen, huzurum sen yeniden doğdum
امیدم توو آسایشم تو بودی و من دوباره متولد شدم

Sevdanı bulmak yıllar sürdü
یافتن عشق تو سالها به طول انجامید
Hoş geldin gönlüme kaderim güldü
به قلب من خوش آمدی و سرنوشتم لبخندی زد
Tut elimden beni çok sev kimseye verme
دستم را بگیر، خیلی دوستم بدار و آن را به کسی مده
Seveceksen ömürlük sev, bir günlük sevme
 برای یک عمر دوستم داشته باش، نه برای یک روز 

۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

گل همیشه بهار

خواستم اولین نوشته ام رو در سال جدید و آغاز بهار، با ترانه ای که بوی بهار و عشق میده شروع کرده باشم، ترانه ای با صدای جادویی فَیروز، خوانندۀ خوش صدای لبنانی... برای بیان عشق نه مکان اهمیت داره، نه زمان و نه زبون، به هر زبونی میشه اون رو اظهار کرد. در اینجا جا داره که از دوست دیرینه ام تشکر کنم که مثل همیشه در ترجمۀ این ترانۀ لطیف و زیبا من رو یاری داد... و در انتها دوست دارم این ترانه رو در این روز زیبا و البته کمی سرد بهاری در این دیار قطبی، به گل همیشه بهار خودم تقدیم کنم.

فیروز - هنوز ترا در خاطر دارم

طل وسالني اذا نيسان دق الباب
در زد و پرسید: آیا نیسان آمده است  
خبيت وجي وطار البيت فيي وغاب
دلتنگ خود شدم، و در خانه محو 

طل وسالني اذا نيسان دق الباب
در زد و پرسید: آیا نیسان آمده است  
خبيت وجي وطار البيت فيي وغاب
دلتنگ خود شدم، و در خانه محو

حبيت افتحلو
خواستم که دل بگشایم 
عالحب اشرحلو
و شرح عشق دهم 
طليت مالقيت
 دل گشودم
غير الورد عند الباب
و به جز گل بر در نیافتم

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

مرق الصيف بمواعيدو
تابستان گذشت با تمامی قول و قرارها
والهوي لملم عناقيدو
باد خوشه هایش را جمع کرد
مرق الصيف بمواعيدو
تابستان گذشت با تمامی قول و قرارها
والهوي لملم عناقيدو
باد خوشه هایش را جمع کرد
وما عرفنا خبر
و خبری به ما نرسید
عنك ياقمر
از تو ای ماه
ولاحدا لوحلنا بايدو
و هیچکس دستی برایمان نتکاند
وبتطل الليالي وبتروح الليالي
و شبها می آیند و می روند
وبعدك على بالي على بالي
و من هنوز ترا در خاطر دارم، در خاطر دارم

بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياقمر الحلوين
ای ماه زیبا
يازهر التشرين
ای گل پاییزی
يا دهب الغالي
ای طلای گرانبهای من
بعدك على بالي
هنوز ترا در خاطر دارم
ياحلو يا مغرور
ای زیبای مغرور
ياحبق ومنتور
ای رایحۀ گسترده
على سطح العالي
بر بلندیها

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

آدما آی آدمای روزگار

اول صبح تعداد اتوبوسهایی که از نزدیک خونه ام رد میشن زیاد نیستن، باید حساب دقیقه ها رو داشته باشی که از دست ندی اتوبوس مورد نظر رو. با اینکه چشمم به صفحۀ کامپیوتره و ساعت عبورشون رو از جلوی ساختمونمون میبینم، ولی امروز صبح یک کمی دیر جنبیدم. آسانسور رو هم که طبق معمول اون وقت صبح، پسر زحمتکش خارجی تباری که اعلامیه پخش میکنه، اشغال کرده بود. به هر شکلی بود خودم رو به بیرون ساختمون رسوندم. بارون که طبق معمول این چند وقته شدیداً در حال باریدن بود، در اون ظلمات صبح که چشم چشم رو به زور میبینه و قطرات بارون دید رو صد چندان بدتر میکنه... و سرانجام موفق شدم تا خودم رو به اتوبوس برسونم.
توی شهر ما اگه دقت داشته باشی، دیگه اکثر راننده های اتوبوس و تراموا به طریقی ریشه های خارجی دارن. حتی اگه موقع سوار شدن موفق به دیدن چهره هاشون هم نشی، گاهی صدای رادیوشون رو اونقدر بلند کردن که همۀ مسافرین چاره ای به جز گوش دادن به برنامه های رادیویی محلی به زبونهای جورواجور رو ندارن! و البته که در میون این راننده ها از هموطنای خودمون هم کم یافت نمیشن. خدا رو شکر اینقدر که تعداد رادیوهای محلی فارسی زبون اینجا در این شهر زیاده و مرتب و در تمام ساعات روز برنامه پخش میکنن که هر وقت رادیو رو روشن کنی بالاخره یک موجی رو پیدا میکنی که کسی به زبون طوطی شکرشکن، زبون شیرین پارسی سخن بگه...
امروز هم از شانس خوب من، رانندۀ اتوبوس هموطنی گرامی بود و صدای رادیو تا انتهای اتوبوس که هیچ فکر کنم حتی ماشینهای در حال عبور از کنارش هم میتونستن صدای گوگوش رو بشنون که میخوند:
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
و طبق معمول رفتم و در گوشۀ همیشگی خودم جای کالسکۀ بچه در اتوبوس ایستادم... نمیدونم کدوم موج بود و کدوم آدم خوش ذوقی اون موقع صبح این ترانه رو داشت برای شنونده هاش پخش میکرد، ولی شنیدن هر کلمه و هر جمله دیگه کار خودش رو در من کرد و موفق شد که من رو به اعماق افکارم ببره! آدما آی آدمای روزگار! آدما، چه موجودات غریبی هستیم آخه ما؟! به این دنیا اومدیم و یکبار شانس زندگی بهمون داده شده، فکر میکنیم که ابدی هستیم! نه قدر زندگی و زنده بودن رو میدونیم و نه قدر داشته هامون رو! برادری که قدر برادر رو نمیدونه و فکر میکنه که عمر جاودانیه و همگی همیشه زنده ایم! فرزندی که قدر پدر و مادر رو نمیدونه، پسری که قدر پدر رو نمیدونه و دختری که قدر مادر رو نمیدونه! در خیالات خودمون، یک عمر رو به هدر میدیم و به امید شوالیه ای سوار بر اسب سفید نشستیم، در حالیکه که کافیه که فقط  یک نگاه کوچیک به دور و بر خودمون بندازیم، به اونایی که داریم و هستن در کنار ما... و در عمق اون تراوشات آشفتۀ ذهنی تنها یک سؤال به ذهنم خطور میکرد: تا کی؟ تا کی؟ تا کی؟! یک روزی دیگه خیلی دیر خواهد بود... خیلی دیر!


گوگوش - آدما آی آدما

آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا میذارن
آدما آدمو تنها میذارن

منو دیگه نمیخوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم
منو دیگه نمیخوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم

یادته اون عشق رسوا یادته
اون همه دیوونگی ها یادته
تو میگفتی که گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نمیخوای بمونی توی این خونه
چشم تو دنبال چشمای اونه

همه حرفای تو یک بهونه س
اون جهنمی که میگن این خونه س
همه حرفای تو یک بهونه س
اون جهنمی که میگن این خونه س

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

Je suis malade من رنج میبرم

یکی از زیباترین ترانه هاییست که در تمام عمرم شنیدم. همیشه گفتم و باز هم تکرار میکنم که برای چنین صداهایی کلاهم رو از سر بر میدارم و ادای احترام میکنم. خواننده اونقدر از احساساتش مایه میذاره که حتی بعد از قطع شدن موزیک هنوز لرزه رو در صورت و اندامش به وضوح میشه مشاهده کرد! ... و این ترانه و این ترجمه پیشکش به "او" که باعث شد عموناصر برای اولین بار این ترانه رو بشنوه... برگ سبز است تحفۀ درویش!


Lara Fabian - Je suis malade

Je suis malade
من رنج میبرم

Je ne rêve plus je ne fume plus
دیگر نه رؤیایی دارم و نه سیگاری میگیرانم.
Je n'ai même plus d'histoire
دیگر نه حتی تاریخچه ای دارم.
Je suis sale sans toi
بی تو ناپاکم،
Je suis laide sans toi
بی تو زشتم.
Je suis comme un orphelin dans un dortoir
به یتیمی در یتیم خانه ای می مانم.

Je n'ai plus envie de vivre dans ma vie
دیگر خواستار این حیات نمیباشم.
Ma vie cesse quand tu pars
زندگی من پایان میپذیرد آنگاه که تو میروی.
Je n'ais plus de vie et même mon lit
دیگر مرا حیاتی نیست و حتی بسترم
Ce transforme en quai de gare
مبدل به ایستگاه راه آهنی خالی میشود،
Quand tu t'en vas
آنگاه که تو میروی.

Je suis malade
من رنج میبرم،
Complètement malade
رنجی عظیم.
Comme quand ma mère sortait le soir
به سان آنگاه که مادرم شباهنگام به بیرون میرفت
Et qu'elle me laissait seul avec mon désespoir
و مرا با ناامیدیهایم تنها میگذاشت.

Je suis malade parfaitement malade
من رنج میبرم، رنجی در کمال،
T'arrive on ne sait jamais quand
تو میایی و کس نمیداند که کی بازخواهی گشت،
Tu repars on ne sait jamais où
تو میروی و کس نمیداند که به کجا خواهی رفت.
Et ça va faire bientôt deux ans
و به زودی دو سال خواهد بود،
Que tu t'en fous
و چه بی اهمیت بود برای تو! 

Comme à un rocher
به مانند یک صخره،
Comme à un péché
به مانند یک گناه
Je suis accroché à toi
بر تو آویخته ام.
Je suis fatigué je suis épuisé
خسته ام، بیزارم
De faire semblant d'être heureuse quand ils sont là
از خوشحال نشان دادن خود زمانی که آنان اینجایند.

Je bois toutes les nuits
هر شب می میگسارم،
Mais tous les whiskies
لیکن فقط  ویسکی.
Pour moi on le même goût
برای من همگی یک طعم را میدهند،
Et tous les bateaux portent ton drapeau
و همۀ قایقها پرچم تو را حمل میکنند.
Je ne sais plus où aller tu es partout
نمیدانم به کجا بروم، تو در هر مکان هستی.

Je suis malade
 من رنج میبرم،
Complètement malade
رنجی عظیم.
Je verse mon sang dans ton corps
من خون خویشتن را در بدنت میریزم،
Et je suis comme un oiseau mort quand toi tu dors
و من به سان پرنده ای مرده میباشم آنگاه که تو خفته ای.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
Parfaitement malade
رنجی در کمال.
Tu m'as privé de tous mes chants
تو تمامی ترانه هایم را از من ربوده ای،
Tu m'as vidé de tous mes mots
تو مرا از تمامی واژگانم تهی کرده ای،
Pourtant moi j'avais du talent avant ta peau
اگرچه خود قریحه ای داشتم پیش از لمس پوست تو.

Cet amour me tue
این عشق مرا میکشد،
Si ça continue je crèverai seul avec moi
اگر ادامه یابد، در خلوت خویشتن خواهم مرد،
Près de ma radio comme un gosse idiot
در نزدیکی رادیوی خویش به مانند کودکی کودن،
Écoutant ma propre voix qui chantera
در حال گوش فرا دادن به آواز خود.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
Complètement malade
رنجی عظیم.
Comme quand ma mère sortait le soir
به سان آنگاه که مادرم شباهنگام به بیرون میرفت
Et qu'elle me laissait seul avec mon désespoir
و مرا با ناامیدیهایم تنها میگذاشت.

Je suis malade
من رنج میبرم، 
C’est ça je suis malade
اینچنین است، رنج میبرم.
Tu m'as privé de tous mes chants
تو تمامی ترانه هایم را از من ربوده ای،
Tu m'as vidé de tous mes mots
تو مرا از تمامی واژگانم تهی کرده ای،
Et j'ai le coeur complètement malade
و قلبم رنجی عظیم میبرد،
Cerné de barricades
محصور شدۀ حصارها.
T'entends je suis malade
گوش کن، من رنج میبرم!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

او، معنای زندگی من

چند دقیقه ای زود سر ایستگاه رسیدم... طبق معمول! هر کاری میکنم که درست سر وقت خودم رو برسونم و مجبور نشم که بیخودی اونجا علاف بشم، بازم نمیشه انگار! ماشین سرویسهامون رو هم که جدیداً عوض کردن، دفعۀ اول که چند هفته پیش ماشین جدید رو دیدم، به نظرم اومد که پنداری ماشین غول پیکر قبلی زیاد زیر بارون مونده و آب رفته...
برعکس همیشه که اون موقع روز، مشتری این سرویسهای داخلی ما زیاده، هیچ جنبنده ای سر و کله اش پیدا نشد و خودم و خودم تا آخر مسیر بودم. راننده هم مثل همیشه صدای رادیو رو بلند کرده بود. اولش توی افکار خودم غرق بودم ولی رفته رفته صدای رادیو برام واضح و واضحتر شد. مجری با خانم مسنی صحبت میکرد. ظاهراً به خونه اش رفته بود و داشت از کسایی که از طرف شهرداری گاهی توی کارهای خونه به کمکش میومدن، می پرسید. اینطور که از حرفهای خانمه برمیومد بیشترشون خارجی هستن و خلاصه این خانم هم خیلی ازشون تعریف میکرد و میگفت که به هیچ وجه باهاشون مشکل زبان پیدا نمیکنه و همیشه به شکلی مقصود خودش رو بهشون میرسونه... خانمه صدای بسیار مهربونی داشت و انسان دوستی رو میشد کاملاً در صداش حس کرد... و من باز آروم آروم توی افکار خودم رفتم... که ناگهان صدای صحبت کردن توی رادیو مبدل به موزیک شد... مجری ترانۀ محبوب این خانم مسن رو داشت پخش میکرد: "او شاید که چهره ای باشد که فراموش نتوانم کرد..."، ترانۀ زیبای "او" با صدای جادویی شارل آزناور خوانندۀ ارمنی تبار فرانسوی. و چه زیبا "او" رو توصیف میکنه!... "او، معنای زندگی من..."!


Charles Aznavour - She

She may be the face I can't forget
او شاید که چهره ای باشد که فراموش نتوانم کرد،
A trace of pleasure or regret
ردی از خوشی یا پشیمانی،
May be my treasure or the price
شاید که گنج من باشد، و یا بهایی
I have to pay
که باید بپردازم.
She may be the song that summer sings
او، شاید که ترانه ای باشد که تابستان میخواند،
May be the chill that autumn brings
شاید که خنکایی باشد که پاییز به همراه میاورد،
May be a hundred tearful things
شاید که صدها چیز اشک آلود باشد
Within the measure of the day.
در طول روز.

She may be the beauty or the beast
او، شاید که زیبایی باشد ویا شاید که درنده ای،
May be the famine or the feast
شاید که خشکسالی باشد و یا شاید که سرور.
May turn each day into heaven
شاید که هر روز را مبدل به بهشت سازد،
Or a hell
یا که دروزخی.
She may be the mirror of my dreams
او، شاید آینۀ رؤیاهای من باشد،
A smile reflected in a stream
لبخندی منعکس در نهری.
She may not be what she may seem
او، شاید آن نباشد که به چشم میاید، 
Inside a shell
در درون پوسته ای.

She who always seems so happy in a crowd
او، که همواره در جمع خوشبخت به نظر میاید،
Whose eyes can be so private and so proud
که چشمانش شاید چنان درخود و مغرور باشند. 
No one's allowed to see them when they cry
کسی را اذن آن نیست که آنان را به هنگام گریستن ببیند.
She may be the love that can and hope to last
او، شاید که عشقی باشد که آن را توان و امید ادامه میباشد،
May come to me from shadows of the past
شاید که از میان سایه های گذشته ای به سراغم بیاید،
That I remember till the day I die
که تا زنده ام به یاد خواهم آورد.

She may be the reason I survive
او، شاید که دلیل بقای من باشد،
The why and where for I'm alive
علت و مکان زنده بودن من،
The one I'll care for through the rough
آنی که حمایتش خواهم کرد در 
And rainy years
سالهای سخت و بارانی.
Me I'll take her laughter and her tears
من، خنده ها یش را و اشکهایش را خواهم گرفت
And make them all my souvenirs
و از آنان برای خویش یادگاری خواهم ساخت،
For where she goes I got to be
زیرا هر جا که او رود من باید که آنجا باشم.
The meaning of my life is
معنای زندگی من است

She
او،
She
او.
The meaning of my life is
معنای زندگی من است 
She
او.

۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

بی هوا

بعضی از خاطرات رو باید جاودانه کرد، بعضی از لحظه ها رو باید جاودانه کرد... بعضی از هدیه ها رو باید جاودانه کرد. جای این ترانه و این شعر اینجاست، چون متعلق به یک نفر نیست... درست مثل اون گلها... همه و همه فقط نماد و نشونۀ یک چیز هستند... گفت: "چون ما شوی، بدانی!"


امین رستمی - بی هوا

چشای من پُرِ خواهشه
نگاه تو یه نوازشه برای این دلِ دیوونه
دلم بَرات پَر می کشه
صدات واسم آرامشه، نگات مثل نمِ بارونه
دوسِت دارم، دلم می گیره بی تو بی هوا
هر لحظه قلب من می شکنه بی تو بی صدا
عشقت تو خونَمه، قلب تو قلب منه
هر جا تو هر نفَس دل واسه تو می زنه
کی غیر تو عزیزم
همه حرفامو می دونه
اشکامو کی می فهمه
غم چشمامو می خونه
عشقت کار خدا بود
که تو رو به دلم داده
دنیا منو فهمیده
مِهرت به دلم افتاده
دوسِت دارم، دلم می گیره بی تو بی هوا
هر لحظه قلب من می شکنه بی تو بی صدا
عشقت تو خونَمه، قلب تو قلب منه
هر جا تو هر نفَس دل واسه تو می زنه

۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

تئاتر زندگی

چقدر سخته که آدم یک مدت زیادی جایی کار کرده باشه، بعدش یک دفعه بهش بگن که دیگه به واسطۀ سنش نیازی بهش ندارن! از اون بدتر اینه که به تو بگن که باید بری و جای این آدم رو بگیری! جداً چه حس بدی به آدم دست میده! یعنی از یک طرف به هر روی تو باید حرف گوش کنی و کارت رو انجام بدی، و از طرف دیگه احساس میکنی که داری به طریقی اون شخص رو که موهاش رو توی اون کار سفید کرده، از اونجا بیرون میکنی... با خودت فکر میکنی که چه کاری از دستت برمیاد؟ فکر میکنی و فکر میکنی و به هیچ نتیجه ای در انتها نمیرسی. میخوای تا اونجایی که برات امکانش هست با اون شخص رفتاری نکنی که حس کنه که خدای ناکرده این تو هستی که عامل رفتنش هستی، که واقعاً هم نیستی، ولی هر جور هم که سکه رو بالا و پایین میکنی، در نهایت میبینی که راهی نیست...
به خودت میگی: "یک روز هم نوبت من میشه و یک نفر جوونتر از راه میرسه که میخواد همۀ فوت و فنهایی رو که من با خون دل یاد گرفتم، دو روزه ازم یاد بگیره و بعدش هم که دیگه دیدن نیازی بهم نیست، بگن، بفرمایین و خوش اومدین!"... اما، اینه دیگه زندگی و طبق معمول همیشه هم کاریش نمیشه کرد! هیچ رلی رو توی تئاتر زندگی نمیشه تا ابد بازی کرد... همۀ رلها یک روزی شروع میشن و یک روزی هم به پایان میرسن... توی این تئاتر زندگی!


چاوشی - تئاتر زندگی

دوباره بازیچه شدم توی تئاتر زندگی
تو این نمایشنامه دل شکسته شد به سادگی
نقش نبودن واسه توست نقش شکستن واسه من
صندلی خالی از تو شد ای بی صدا حرفی بزن
ای بی صدا حرفی بزن

پیاده تا نبودنت رفتم و تنها تر شدم
توی تئاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم
پیاده تا نبودنت رفتم و تنها تر شدم
توی تئاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم

خورشید ما کاغذی بود فقط دکور بود و همین
گلوله های برفیمون آب نشُدن روی زمین
پرده به آخرش رسید تکرارِ تلخ خواهشم
رو صحنه بی تو حالا من غمگین ترین نمایشم

پیاه تا نبودنت رفتم و تنها تر شدم
توی تئاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم
پیاه تا نبودنت رفتم و تنها تر شدم
توی تئاتر زندگی بغض یه بازیگر شدم

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

روز قلبها

اسمهای زیادی برای این روز شنیدم توی این سالها، روز سن والنتین، روز گلها، روز والنتاین، روز قلبها، روز عشق و... مطمئن هستم که هزار تا اسم دیگه هم براش گذاشته شده. اسم البته اهمیت خاصی نداره، و مهم نفس داستانه. این یک روز رو برای ابراز عشق توی سال مشخص کردن البته اصلاً ایرادی بهش وارد نیست و بسیار هم زیباست، ولی من میگم همۀ روزهای سال باید روز ابراز عشق باشه، و نه فقط به عاشق و به معشوق، به همۀ اونایی که مهرشون در دل آدمه و مهر آدم در دلشونه...
از کشورهای دیگه اطلاع درستی در دست ندارم، بنابرین صرفاً در مورد محل سکونت خودم صحبت میکنم. اینجا تا دو دهۀ پیش شاید بیشتر مردم روحشون از وجود چنین روزی خبر نداشت! توی سالهای اخیر با تبلیغات "سال افزون" چنان این روز رو برای مردم علم کردن که آدم رو جداً به حیرت وامیداره! هدف هم در انتها چیزی نیست به جز اینکه جامعۀ مصرفی رو مصرفی تر کنن و مردم بیشتر بخرن، و فروشگاهها اجناسشون به فروش برن! طیف تبلیغات رو به جایی رسوندن که دیشب توی آگهیهای تجارتی داشتن تبلیغ "پفک نمکی مخصوص روز والنتاین" رو میکردن... و تو خود این حدیث مفصل بخوان از این مجمل:)... یعنی همین رو بگیرید و باقیش رو دیگه خودتون حدس بزنین!
علی ای حال و با تمام این تبلیغات، باز هم نباید نفس این روز رو از خاطر برد، چون هیچ چیزی توی این دنیا زیباتر از مهر و محبت نیست، و از اون زیباتر اینه که آدم اون رو به عزیزش و عزیزانش ابراز بکنه. در اینجا این روز رو به همۀ عاشقان همزبونم تبریک میگم و روزی همراه با مهر، نوازش و بوسه های فراوون از صمیم قلب برای همگی آرزو میکنم.

Lionel Richie - Hello

I've been alone with you inside my mind
با تو در اعماق ذهنم تنها بوده ام
And in my dreams I've kissed your lips a thousand times
و در رؤیاهایم لبانت را هزاران بار بوسیده ام
I sometimes see you pass outside my door
گاه ترا در حال عبور از کنار در خانه ام میبینم
Hello, is it me you're looking for
سلام، آیا به دنبال من میگردی؟

I can see it in your eyes
در چشمانت میتوانم ببینم
I can see it in your smile
در لبخندت میتوانم ببینم
You're all I've ever wanted, (and) my arms are open wide
تو آنی که همیشه خواسته ام، و آغوشم برایت بازِ باز است
'Cause you know just what to say
زیرا که تو دقیقاً میدانی که چه باید گفت
And you know just what to do
وتو دقیقاً میدانی که چه باید کرد
And I want to tell you so much, I love you
و با تو حرفها بسیار دارم، و دوستت میدارم

I long to see the sunlight in your hair
تمنای دیدن نور آفتاب را در گیسوانت دارم
And tell you time and time again how much I care
و اینکه گاه گاه به تو بگویم که چقدر برایم اهمیت داری
Sometimes I feel my heart will overflow
گاه حس میکنم که قلبم سرریز خواهد کرد
Hello, I've just got to let you know
سلام، باید این را به تو بگویم

'Cause I wonder where you are
زیرا که میخواهم بدانم کجایی
And I wonder what you do
و میخواهم بدانم که چه میکنی
Are you somewhere feeling lonely, or is someone loving you
آیا جایی تنهایی، یا کسی دوست میدارد ترا؟
Tell me how to win your heart
به من بگو چگونه قلبت را تسخیر کنم
For I haven't got a clue
زیرا که هیچ نمیدانم
But let me start by saying, I love you
لیکن بگذار چنین آغاز کنم: دوستت میدارم

Hello, is it me you're looking for
سلام، آیا به دنبال من میگردی؟ 
'Cause I wonder where you are
زیرا که میخواهم بدانم کجایی
And I wonder what you do
و میخواهم بدانم که چه میکنی
Are you somewhere feeling lonely or is someone loving you
آیا جایی تنهایی، یا کسی دوست میدارد ترا؟
Tell me how to win your heart
به من بگو چگونه قلبت را تسخیر کنم
For I haven't got a clue
زیرا که هیچ نمیدانم
But let me start by saying I love you
لیکن بگذار چنین آغاز کنم: دوستت میدارم

۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

گاهی خنده، گاهی گریه

دوباره روز جمعه است و متعاقبش آخر هفته و تعطیلات... و من هنوز سر کار! از اتفاقات مهم تاریخه تا این موقع عصر سر کار بودن من :) باور کنین که اصلاً به هیچ شکلی اغراق نمیکنم! یعنی جمعه باشه و روز آخر کاری هفته و عموناصر تا این موقع هنوز مشغول به کار "سخت و طاقت فرسا" باشه، اصلاً غیرممکنه!
چند وقت پیش یکی از همین روزایی که تا دیر وقت سر کار بودم، سراغی از دوست دیرین گرفتم. از اونجایی که شمارۀ سر کار ما وقتی به خارج از کار زنگ میزنیم مخفیه - اونم البته خودش داستانی داره که چرا به این شکله - کلی زنگ خورد و دیدم کسی جواب نمیده! تعجب کردم چون همیشه معمولاً بعد از خوردن دو سه تا زنگ بالاخره یکی پیدا میشه که به خودش زحمت بده و الویی بگه. خلاصه، بعد از کلی زنگ خوردن دوست دیرین جواب داد و با شنیدن صدای من با حیرت پرسید: "شمارۀ مخفی؟!" گفتم: آره هنوز سر کار هستم... و هنوز جملۀ من تموم نشده بود که دیدم از اون طرف سیم قهقه ای سر داده شد :) گفت: چشمم روشن! حالا دیگه کارت به جایی رسیده که صبحها رو دیر میای سر کار و مجبور میشی که تا این موقع کار کنی؟!:) عموناصر، این دیگه از عجایب و غرایب روزگاره!... گفتم: دوست قدیمی، دیگه هیچ چیز توی زندگی من نه خودم رو به تعجب میندازه و نه باید  تو رو که از قدیمی ترین دوستای من هستی، متعجب بکنه! اینجوریه دیگه زندگی! گاهی اینوریه و گاهی اونوری، "گاهی خنده گاهی گریه، آخه این چه کاریه..." به قول این ترانۀ خیلی قدیمی... و شعر ترانه رو البته زیاد هم جدی نگیرین چون فعلاً که حالا همه اش خنده است...  :)

گوگوش - گاهی خنده، گاهی گریه

گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه
بعد تو این دل رسوا 
به کسی دل نمی بنده
دیگه از غصه رو لبها
نمیشینه گل خنده
گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه

آسمون قلب عاشق 
افقش رنگ غروبه
اون وفا و مهربونی 
اگه برگرده چه خوبه
بی تو دل هر شب و هر روز
مثل یک مرغ اسیره
بعد تو دل توی سینه
دوست دارم تنها بمیره
گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه

بعد تو این دل رسوا 
به کسی دل نمی بنده
دیگه از غصه رو لبها
نمیشینه گل خنده
گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه

آسمون قلب عاشق 
افقش رنگ غروبه
اون وفا و مهربونی 
اگه برگرده چه خوبه
بی تو دل هر شب و هر روز
مثل یک مرغ اسیره
بعد تو دل توی سینه
دوست دارم تنها بمیره
گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه

گاهی خنده گاهی گریه
آخه این چه کاریه
سرم از غم تو گریبون
این چه روزگاریه

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

زمانی که محتاج توام (When I Need You)

بعضی از ترانه های قدیمی برای آدم خاطراتی رو در گذشته ها یادآوری میکنن، خواسته یا ناخواسته، ولی زیباییش در اینه که این ترانه ها گاهی مفهومهای قدیمی خودشون رو کاملاً از دست میدن و معنایی جدید به خودشون میگیرن! خاطرات جدید ساخته میشن و حسی جدید به این ترانه ها در تراوشات ذهنی آدم میدن...

Leo Sayer - When I Need You

When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes and I’m with you
تنها چشمانم را می بندم و در کنارت خواهم بود
And all that I so want to give you
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم
It’s only a heartbeat away
 تنها تپش قلبی فاصله دارد.

When I need love
زمانی که به عشق محتاجم 
I hold out my hands and I touch love
دست را دراز کرده و عشق را لمس میکنم
I never knew there was so much love
هرگز نمیدانستم که آنهمه عشق در میان است
Keeping me warm night and day
که مرا شب و روز گرم نگاه میدارد.

Miles and miles of empty space in between us
فرسنگها و فرسنگها جای خالی بین ما
The telephone can’t take the place of your smile
تلفن جای لبخند ترا نمیتواند بگیرد.
But you know I won’t be travelin’ forever
لیک میدانی که من برای همیشه در سفر نخواهم بود.
It’s cold out, but hold out, and do I like I do
بیرون سرد است، اما طاقت بیار و به مانند من رفتار کن!
When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes and I’m with you
تنها چشمانم را می بندم و در کنارت خواهم بود
And all that I so wanna give you babe
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم، عشق من
It’s only a heartbeat away
 تنها تپش قلبی فاصله دارد.

It’s not easy when the road is your driver
زمانی که جاده رانندۀ توست، آسان نیست.
Honey that’s a heavy load that we bear
عزیزم، بار سنگینیست که با خود میکشیم.
But you know I won’t be traveling a lifetime
لیک میدانی که من برای همیشه در سفر نخواهم بود.
It’s cold out but hold out and do like I do
بیرون سرد است، اما طاقت بیار و به مانند من رفتار کن!
Oh, I need you
آه، که چقدر به تو محتاجم!

When I need love
زمانی که به عشق محتاجم،
I hold out my hands and I touch love
دست را دراز کرده و عشق را لمس میکنم.
I never knew there was so much love
هرگز نمیدانستم که آنهمه عشق در میان است
Keeping me warm night and day
که مرا شب و روز گرم نگاه میدارد.

When I need you
زمانی که محتاج توام
I just close my eyes
تنها چشمانم را می بندم
And you’re right here by my side
و تو همینجا در کنارم خواهی بود
Keeping me warm night and day
و شب و روز مرا گرم نگاه خواهی  داشت.

I just hold out my hands
تنها دستانم را دراز میکنم
I just hold out my hands
تنها دستانم را دراز میکنم
And I’m with you darlin
و در کنارت می باشم، عزیزم.
Yes, I’m with you darlin
بلی، عزیزم، در کنارت میباشم.
All I wanna give you
و  آنچه را که میخواهم به پایت بریزم 
It’s only a heartbeat away
تنها  تپش قلبی فاصله دارد.
Oh I need you darling
آه، که چقدر به تو محتاجم، عزیزم!

۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

نیمۀ گمشدۀ من

تقدیم به "نیمۀ گمشدۀ من"... باشد که گمشده ها هرگز و هرگز دیگر راه گم نکنند!

گوگوش - نیمۀ گمشدۀ من

نیمۀ گمشدۀ من
چه کسی می تونه باشه
واسه روح تشنۀ من
همیشه دیونه باشه
کسی که هر کلامش طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما به یک اندازه باشه

اون کسی که خواستن او
با همه فرق داشته باشه
هر چه که از او بخونم
شعر تکراری نباشه
کسی که برای خوندن نشسته تو سینۀ من
نفس هاش هوای عشقه سکوتش صدای عشقه

اون که از نهایت عشق
منو با اسمم بخونه
منو جزئی از وجودش
یا خود خودش بدونه
اون که گم شده از آغاز
تا که من تنها بمونم
جادۀ جستجوهامو
تا قیامت بکشونم
کسی که، همیشه عاشق
مثل من، دیونه باشه
تو دنیا، اگه نباشه
تو آینه، می تونه باشه
کسی که هر کلامش طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما به یک اندازه باشه

۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

جان منست لعل تو

همایون شجریان - ساز و آواز شکسته

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را
گرد در امید تو چند به سر دوانمش
ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد
فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش
آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش
هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه می‌چکانمش
عمر منست زلف تو بو که دراز بینمش
جان منست لعل تو بو که به لب رسانمش
لذت وقت‌های خوش قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش
نیست زمام کام دل در کف اختیار من
گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش
عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من
بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش
پنجه قصد دشمنان می‌نرسد به خون من
وین که به لطف می‌کشد منع نمی‌توانمش
سعدی

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

امروز میخندم (Jag skrattar idag)

چند روز پیش با همکارم صحبت میکردیم، طبق معمول هر روز در حال نوشیدن چای و قهوۀ روزانه، و صحبت مثل همیشه از زندگی شد... مدام حرفهای ما انگار به این کلمه می انجامه! گفت این ترانه رو شنیدی؟ مطمئن هستم که با حال و هوای این روزای تو خیلی مطابقت داره... راستش رو بخواین با اینکه اسم و مشخصات ترانه رو بهم گفت، کلاً از یادم رفت که برم و گوش کنم. تا دیروز آخر وقت دیدم صدام میکنه که به اتاقش برم، و این ترانه رو با صدای بلند برام گذاشته بود :) دیگه کنجکاوم کرده بود و باید حتماً بهش گوش میدادم... و کاملاً حق داشت این دوست همکار! چقدر قشنگ و زیبا افکار این روزای من رو با زبون و کلامی دیگه بیان میکن این جوونهای مهاجر ساکن این کشور با زبونی بسیار عامیانه و مخصوص... "امروز میخندم، شاید که بعد گریستم... فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم. پس امروز میخندم".

Ison & Fille - Jag Skrattar Idag

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم
Jag har aldrig varit rädd, nä. Gått igenom sånt som varit fett wack
هرگز اینگونه هراسناک نبوده ام، نه. با جریانهای وحشتناکی که روبرو بوده ام.
Livet är hårt och det visste jag då men jag följde inga råd jag är självlärd
زندگی سخت است و این را آن زمان میدانستم، لیکن به پند کسی گوش ندادم، من خود آموخته ام
Jag är det. Jag svär, bre
خود آموخته ام، سوگند یاد میکنم، برادر.
Vill leva fullt ut jag är värd det
میخواهم که تمام و کمال زندگی کنم، ارزش آن را دارم.
Jag tuggar och ler. Och jag duckar problem för det är vad det är
در حال جویدن لبخند میزنم. و از مشکلات سر میدزدم، زیرا که دیگر همین است.
Är det sant? Mannen, yeah!
آیا واقعیت دارد؟ هی، تو!
Jag har lärt mig av saker jag gjort. Saker jag sett nära min port
از کرده هایم درس گرفته ام. چیزهایی که در نردیکی دروازه ام دیده ام
Där i min ort där fett med flous jämt saknades, inget vi tog lätt på
در مکان زندگی من همیشه فقدان پول بود، چیزی که برای ما بی اهمیت نبود
Men det var rätt så lätt att bli väck då
اما چه آسان بود به "هپروت" رفتن در آن زمان
Folk i min närhet dom becknade hekton
در پیرامونم مخدرات بود که فروخته میشد
Jag brukade bruka för att lämna misär
و من استعمال میکردم تا از فلاکت بگریزم
Nu gör jag så här
حال اینچنین میکنم

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم

Vissa dagar är brorsan på topp andra dagar är brorsan på noll
بعضی از روزها برادرم در اوج است و دیگر روزها در پستیها
Vissa dagar är jag redo att dra för det känns som
بعضی از روزها آمادۀ گریزم زیرا که چنین احساس میشود
att ingenting spelar någon roll
که دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد
Som när nära går bort, livet tar stopp
به مانند زمانی که عزیزی میمیرد، و زندگی از حرکت بازمی ایستد
Jag lever i nuet vår tid här är kort
من در حال زندگی میکنم، وقت ما در اینجا کوتاه است
Jag pussar min mamma på kinden och ax
روی مادرم را میبوسم و میروم
För benim vill leva ut livet till max
زیرا که این حقیر زندگی را به نحو احسن میخواهد
Är det nånting jag lärt mig i livet är det att aldrig ta nånting för givet
اگر چیزی در این زندگی فرا گرفته باشم، آن است که هرگز چیزی را واضح و مبرهن ندانم
Låt oss skåla för det för man får det man ger
بیایید به سلامتی آن بنوشیم، زیرا آنچه که به دست میاوریم آنیست که میدهیم
Inget mera med det allt är skrivet
و دیگر هیچ، همه چیز مرقوم است
Gårdagen är redan förbi. Morgondagen är för långt bort i tid
دیروز گذشته است. فردا زیاده دور است
Tar vara på tiden jag fått, det är så jag vill leva mitt liv
قدر زمانی که به من داده شده را میدانم، و اینچنین میخواهم زندگی ام را تجربه کنم.

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم

Följde inga råd jag är självlärd
به پند کسی گوش ندادم، من خودآموخته ام
Jag är det. Jag svär, bre
خود آموخته ام، سوگند یاد میکنم، برادر.
Vill leva fullt ut jag är värd det
میخواهم که تمام وکمال زندگی کنم، ارزش آن را دارم.

Jag skrattar idag kanske gråter jag sen
امروز میخندم، شاید که بعد گریستم
Jag vill leva i nuet inte ångra mig sen
میخواهم هم اکنون زندگی کنم، و بعد پشیمان نشوم
Så jag lever idag, idag, idag
پس امروز زندگی میکنم، امروز، امروز
Morgondagen är för långt bort men vi är här idag
فردا زیاده دور است، اما ما امروز در اینجا هستیم
Så jag skrattar idag
پس امروز میخندم


۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

شاید این اتفاق

از صبح تصمیم به نوشتن گرفتم ولی همیشه از این تصمیمها میگیرم و عملاً تا به مرحلۀ اجرا دربیاد کلی طول میکشه و گاهی هم حتی قبل از اینکه صدایی ازش دربیاد در همون نطفه خفه میشه تا به نوبتی بعد موکول بشه! خوانندۀ خوب، تویی که همیشه همگام با من بودی، میخوام اخطار کنم که نوشتۀ امروزم بوی هذیون میده، چون باورت نمیشه که چشمام صفحۀ مونیتور رو تیره و تار میبینن :) از پیرچشمی نیست، باور کن، چون از دیروز تا به امروز بعیده که چشمهام اونقدر ضعیف شده باشن... در این لحظه نمیدونم چرا این شعر نیما همه اش به ذهنم میاد: "غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند"! ولی چرا آخه؟ چرا این شعر؟! نه شبه و نه مهتابی در کاره! کسی هم خواب نیست و از همۀ اونا مهمتر چشم منم به هیچ عنوانی تر نیست! تازه اگر هم کسی قرار باشه که خواب باشه، اون منم، که چشمام به زور دارن جایی رو میبینن! آیا این منم که توی خوابم و دارم رؤیا میبینم؟! آیا این منم که دارم این سطور رو در رؤیاهام مرقوم میکنم؟!... بهتون اخطار قبلی داده بودم که دارم  هذیون میگم! اصلاً بذار دست روی پیشونی بذارم وببینم تب دارم؟! آره، سرم که داغه و یک گرمایی رو توی همۀ بدنم هم احساس میکنم! یعنی دارم سرما میخورم یا شاید هم خورده ام و خودم هم خبر ندارم! ولی نه، من که اصلاً سرما نمیخورم!... بیخود به مغزت داری فشار میاری، عموناصر! خودت رو آزار نده و اعصاب خودت رو هم بیخود و بی جهت با مداد افکار بیهوده ات، خطی خطی نکن! این یک اتفاق ساده است، اتفاقیه که برای همه میفته... زندگی یک اتفاقه... و "این اتفاق شاید برای شما هم بیفته"... مگه نه؟

نیما مسیحا - شاید این اتفاق برای شما هم بیفتد

به شانه های سست باد منم که تکیه داده ام
به این دوچشم بی گناه عذاب گریه داده ام
منم که از کوه خودم، همیشه کاه ساختم
برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم
من از تمام آسمان به یک ستاره دلخوشم
تویی که طول می کشی، منم که وقت می کشم
نگاه کن صداقتم اسیر صد فریب شد
دل من از هرچه که بود همیشه بی نصیب شد
صبح ندیده عمرمان، زود غروب می شود
تو خوب زندگی کن و ببین چه خوب می شود
کسی برای عاشقی حکم قفس نمی دهد
گنه نکرده آدمی تقاص پس نمی دهد
به شانه های سست باد، منم که تکیه داده ام
به این دوچشم بی گناه، عذاب گریه داده ام
منم که از کوه خودم همیشه کاه ساختم
برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

یه تیکه زمین

فقط در این موندم که اونایی که اجازۀ نشر ترانه و آهنگ رو میدن، چطور به عمق اشعار واقف نیستن... بین خودمون باشه: اصلاً جای تعجبی هم نیست!... "کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن، یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن"!

 
محمد اصفهانی - یه تیکه زمین
شعر: روزبه بمانی
آهنگ: علی کهن دیری

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن
عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست
سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه
کنار سفرۀ خالی یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن
نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه
کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز میفهمن چه جوری زندگی کردیم

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

نوای شامگاهی

چه کرده این شاعر گرانقدر، این مرد بزرگ شعر وطن، حافظ:
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا

و عموناصر در دنیای "نوا" سیر میکنه این روزها و در عالم نغمه های این دستگاه قدر و حزن برانگیز موسیقی سنتی ما، در پیشگاه استاد و با همنوازی استاد، نوای شامگاهی سر میده... ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد؟!