۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

آدما آی آدمای روزگار

اول صبح تعداد اتوبوسهایی که از نزدیک خونه ام رد میشن زیاد نیستن، باید حساب دقیقه ها رو داشته باشی که از دست ندی اتوبوس مورد نظر رو. با اینکه چشمم به صفحۀ کامپیوتره و ساعت عبورشون رو از جلوی ساختمونمون میبینم، ولی امروز صبح یک کمی دیر جنبیدم. آسانسور رو هم که طبق معمول اون وقت صبح، پسر زحمتکش خارجی تباری که اعلامیه پخش میکنه، اشغال کرده بود. به هر شکلی بود خودم رو به بیرون ساختمون رسوندم. بارون که طبق معمول این چند وقته شدیداً در حال باریدن بود، در اون ظلمات صبح که چشم چشم رو به زور میبینه و قطرات بارون دید رو صد چندان بدتر میکنه... و سرانجام موفق شدم تا خودم رو به اتوبوس برسونم.
توی شهر ما اگه دقت داشته باشی، دیگه اکثر راننده های اتوبوس و تراموا به طریقی ریشه های خارجی دارن. حتی اگه موقع سوار شدن موفق به دیدن چهره هاشون هم نشی، گاهی صدای رادیوشون رو اونقدر بلند کردن که همۀ مسافرین چاره ای به جز گوش دادن به برنامه های رادیویی محلی به زبونهای جورواجور رو ندارن! و البته که در میون این راننده ها از هموطنای خودمون هم کم یافت نمیشن. خدا رو شکر اینقدر که تعداد رادیوهای محلی فارسی زبون اینجا در این شهر زیاده و مرتب و در تمام ساعات روز برنامه پخش میکنن که هر وقت رادیو رو روشن کنی بالاخره یک موجی رو پیدا میکنی که کسی به زبون طوطی شکرشکن، زبون شیرین پارسی سخن بگه...
امروز هم از شانس خوب من، رانندۀ اتوبوس هموطنی گرامی بود و صدای رادیو تا انتهای اتوبوس که هیچ فکر کنم حتی ماشینهای در حال عبور از کنارش هم میتونستن صدای گوگوش رو بشنون که میخوند:
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
و طبق معمول رفتم و در گوشۀ همیشگی خودم جای کالسکۀ بچه در اتوبوس ایستادم... نمیدونم کدوم موج بود و کدوم آدم خوش ذوقی اون موقع صبح این ترانه رو داشت برای شنونده هاش پخش میکرد، ولی شنیدن هر کلمه و هر جمله دیگه کار خودش رو در من کرد و موفق شد که من رو به اعماق افکارم ببره! آدما آی آدمای روزگار! آدما، چه موجودات غریبی هستیم آخه ما؟! به این دنیا اومدیم و یکبار شانس زندگی بهمون داده شده، فکر میکنیم که ابدی هستیم! نه قدر زندگی و زنده بودن رو میدونیم و نه قدر داشته هامون رو! برادری که قدر برادر رو نمیدونه و فکر میکنه که عمر جاودانیه و همگی همیشه زنده ایم! فرزندی که قدر پدر و مادر رو نمیدونه، پسری که قدر پدر رو نمیدونه و دختری که قدر مادر رو نمیدونه! در خیالات خودمون، یک عمر رو به هدر میدیم و به امید شوالیه ای سوار بر اسب سفید نشستیم، در حالیکه که کافیه که فقط  یک نگاه کوچیک به دور و بر خودمون بندازیم، به اونایی که داریم و هستن در کنار ما... و در عمق اون تراوشات آشفتۀ ذهنی تنها یک سؤال به ذهنم خطور میکرد: تا کی؟ تا کی؟ تا کی؟! یک روزی دیگه خیلی دیر خواهد بود... خیلی دیر!


گوگوش - آدما آی آدما

آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا میذارن
آدما آدمو تنها میذارن

منو دیگه نمیخوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم
منو دیگه نمیخوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم

یادته اون عشق رسوا یادته
اون همه دیوونگی ها یادته
تو میگفتی که گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار
آدما آی آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نمیخوای بمونی توی این خونه
چشم تو دنبال چشمای اونه

همه حرفای تو یک بهونه س
اون جهنمی که میگن این خونه س
همه حرفای تو یک بهونه س
اون جهنمی که میگن این خونه س

هیچ نظری موجود نیست: