راستی هیچ به این مسئله فکر کردین که ما موجودات زمینی (توی پرانتز مینویسم آدمها، یا شاید بهتره بنویسم انسانها که یک وقت خدای ناکرده به کسی برنخوره!) چقدر از رفتار و کردارمون رو به ارث میبریم؟ مطمئنم که البته که به این موضوع فکر کردین و تازه اگه شما هم نکرده باشین کلی از محققین قرنهاست که در این مورد پژوهش میکنن و به یک سری نتایج هم دست یافتن. سؤالی که در این بین شاید برای خیلی از ماها مطرح باشه اینه که آیا ما چاره ای جز این نداریم که به مانند پدر و مادرهای خودمون بشیم در نهایت؟جداً امیدوارم که اینطور نباشه! نه اینکه ایرادی به این باشه که آدم مثل پدر و مادرش بشه ها، یک موقعی به تریج قبای پدر و مادری اینجا برنخوره که طبیعتاً اولیش هم خودم هستم. اگر این تئوری درست باشه یعنی این که پسر من هم در انتها "لنگۀ" خودم میشه!
راستش رو بخواین، الان مدتهاست که به این جریان فکر میکنم و در انتها هم جواب درستی براش پیدا نمیکنم. نمیدونم چرا در این رابطه همه اش به یاد سریال شیرین دائی جان ناپلئون میفتم که در اون شخصیت اصلی داستان، یعنی "سعید عاشق" از رسیدن به "لیلی معشوقش" محروم میشه، چون دائی جان بسیار قاطعانه معتقده که "گرگ زاده عاقبت گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود"! با خودم فکر میکنم که یعنی باید رفتار آدما رو بر اساس اینکه پدرشون چکارها کرده و یا اینکه مادرشون چه رفتارهایی ازش سرزده، توجیه کرد؟ یعنی اگر هرکاری که دلشون خواست بکنن و در انتها فقط به اینکه "اونم بچۀ همون باباست" یا "دختر همون مادره" بسنده کرد؟ اگه اینطور باشه پس تکلیف فکر خود شخص و قدرت اراده و تصمیم گیریش این وسط چی میشه؟ اگر ما یه روزی سرانجام "چشمهامون" رو باز کردیم و به این نتیجه رسیدیم که پیشینیان ما اشتباه میکردن، آیا از اون لحظه به بعد ما مسئول نیستیم که حداقل در خودمون تغییر به وجود بیاریم و اشتباهات گذشتگامون رو به کرات و به دفعات دوباره و دوباره تکرار نکنیم؟ با تمام احترامی که برای شیخ اجل سعدی بزرگوار دارم، آیا وقت این نیست که شعر این شاعر بزرگ رو به گونه ای دیگر سرود؟... دلم میخواد که از صمیم قلبم این رو باور داشته باشم! هر بار که این "گرگ زاده" ها رو میبینم، دلم میخواد که باور کنم که "گرگ زاده شاید که گرگ شود، آنگه که با آدمی بزرگ شود"... نمیدونم، شاید هم نشسته ام و دارم در این روز روشن برای خودم خیالبافی میکنم، در حالیکه ته دلم میدونم که اینچنین نیست و اینچنین نیز نخواهد بود... کی میدونه؟!
راستش رو بخواین، الان مدتهاست که به این جریان فکر میکنم و در انتها هم جواب درستی براش پیدا نمیکنم. نمیدونم چرا در این رابطه همه اش به یاد سریال شیرین دائی جان ناپلئون میفتم که در اون شخصیت اصلی داستان، یعنی "سعید عاشق" از رسیدن به "لیلی معشوقش" محروم میشه، چون دائی جان بسیار قاطعانه معتقده که "گرگ زاده عاقبت گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود"! با خودم فکر میکنم که یعنی باید رفتار آدما رو بر اساس اینکه پدرشون چکارها کرده و یا اینکه مادرشون چه رفتارهایی ازش سرزده، توجیه کرد؟ یعنی اگر هرکاری که دلشون خواست بکنن و در انتها فقط به اینکه "اونم بچۀ همون باباست" یا "دختر همون مادره" بسنده کرد؟ اگه اینطور باشه پس تکلیف فکر خود شخص و قدرت اراده و تصمیم گیریش این وسط چی میشه؟ اگر ما یه روزی سرانجام "چشمهامون" رو باز کردیم و به این نتیجه رسیدیم که پیشینیان ما اشتباه میکردن، آیا از اون لحظه به بعد ما مسئول نیستیم که حداقل در خودمون تغییر به وجود بیاریم و اشتباهات گذشتگامون رو به کرات و به دفعات دوباره و دوباره تکرار نکنیم؟ با تمام احترامی که برای شیخ اجل سعدی بزرگوار دارم، آیا وقت این نیست که شعر این شاعر بزرگ رو به گونه ای دیگر سرود؟... دلم میخواد که از صمیم قلبم این رو باور داشته باشم! هر بار که این "گرگ زاده" ها رو میبینم، دلم میخواد که باور کنم که "گرگ زاده شاید که گرگ شود، آنگه که با آدمی بزرگ شود"... نمیدونم، شاید هم نشسته ام و دارم در این روز روشن برای خودم خیالبافی میکنم، در حالیکه ته دلم میدونم که اینچنین نیست و اینچنین نیز نخواهد بود... کی میدونه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر