۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

دروغگوی کم حافظه

بچه که بودم کارتون رو خیلی دوست داشتم، یعنی شاید تقریباً مثل هر بچۀ دیگه ای. یادم میاد که روزهای جمعه همیشه دنیای والت دیسنی رو تلویزیون پخش میکرد. چهار تا دنیای مختلف بود که یکی از اونا همیشه کارتون بود. وقتی اونای دیگر رو میذاشتن اخمای من هم تو هم میرفت :) از کارتونهای مورد علاقه ام داستان پینوکیو بود. توی دوران بچگی با خودم فکر میکردم که چقدر خوب بود اگه همۀ آدمای دروغگو دماغشون مثل پینوکیو دراز میشد. اونجوری دیگه هیچکس توی دنیا نمیتونست به سادگی دروغ بگه و به محض به زبون آوردن هر کذبی با دراز شدن بینیش پته اش پیش همه روی آب ریخته میشد... ای، عالم کودکی کجایی که یادت به خیر!
ولی از دوران کودکی و خواب خیال اون موقعها گذشته، چقدر جالب بود اگه آدما دیگه نمیتونستن دروغ بگن! هیچ فکرش رو کردین که دنیای ما امروز به چه شکلی بود؟ یعنی فکر میکنین دیگه هیچکس حاضر بود مثلاً سیاستمدار بشه؟ یا وکیل؟ یا دلال؟ یاد فیلم "دروغگو دروغگو" افتادم که یک آقای وکیل پسر کوچولوش موقع فوت کردن شمعهای تولدش آرزو میکنه که پدرش دیگه نتونه دروغ بگه و تصور کنین وکیلی که نتونه توی دادگاه آسمون ریسمون ببافه :)... ولی چه میشه کرد که واقعیت دنیای ما چیز دیگه ایه و دروغ جزئی لاینفک از این دنیای پست و نامرده! بعضی از آدما انگار توی ذاتشونه که باید دروغ بگن. گاهی اینقدر دروغ میگن که خودشون هم دیگه یادشون میره که راستش چی بوده: نامه رو میفرستن و تاریخش رو میزنن مال چند روز قبل، و اینقدر که نشستن و نقشه کشیدن که تاریخ حساب و کتابی رو چند روز قبل فرستادن و دوباره ضمیمۀ همون نامه کردن رو مینویسن مال چند ماه قبل! از قدیم و ندیم بیخود نمیگفتن که دروغگو کم حافظه میشه!

هیچ نظری موجود نیست: