دیگه به هیچ وجه اجازه نمیدم هیچ چیزی آرامشی رو که خیلی سخت به دستش آوردم خراب کنه. هیچکس و هیچ چیز دیگه ارزشش رو نداره! مگه آدم چقدر دیگه زنده است که بخواد بذاره هر پدر نامردی مخل آسایشش توی زندگی بشه؟ هیچکس از حتی چند لحظۀ آینده اش هم خبر نداره و نمیدونه چه اتفاقی ممکنه براش بیفته... میدونم که دارم با صدای بلند فکر میکنم و الان در این لحظه نوشته ام فقظ بازتاب افکارمه... به یک جایی رسیدم که گذشته ها توی ذهنم کاملاً کم رنگ شدن. دلم نمیخواد که مداد رنگی دست بگیرم و دوباره شروع به رنگ آمیزی خاطرات تلخ و سیاه کنم. به قول فرانک سیناترای مرحوم "من به طریق خود رفتار کردم..."! درست یا غلط، تصمیمهایی بود که خودم توی زندگی گرفتم و هیچ کس دیگه ای رو براش نمیتونم سرزنش کنم: من خودم بودم! شاید باید اینقدر عجله نمیکردم و از ترس تنها موندن تا آخر عمر به هر آشغالی اجازه نمیدادم که وارد زندگیم بشه و بخواد بر زندگی من حکومت کنه، شاید اون موقع که فهمیدم با چه اوباشی هم پیاله هستم باید سکوتم رو میشکستم و فریاد برمیاوردم: نه، شاید باید اون موقع که اون "الهۀ وجاهت" که تمامی زندگیش پر از عقدۀ زیبایی بود، به خودش اجازه داد که در کمال وقاحت به من بگه:"جول و پلاست رو جمع کن و برو"، به کسی که اون چندین سال همه چیزش رو باهاش تقسیم کرده بود الا راستی و درستیش رو، باید میگفتم: نه و میموندم و تا حق قانونی خودم رو نمیگرفتم پام رو از اونجا بیرون نمیذاشتم و یا حتی اگر میتونستم بد باشم، اینقدر آزار و اذیت میکردم که حتی مجبور بشن آوارۀ کوچه و خیابون بشن... ولی به من طریق خودم رفتار کردم، به طریقی که شایستۀ من و در شأن من بود، به طریقی که به صلاح سلامت روح و روان من بود... و من هرگز از کردۀ خودم پشیمون نیستم چون در انتها من به طریق خود رفتار کردم!
۱ نظر:
رای اینکه تو به معنای واقعی ادمی مثل بعضی ها نیستی که از ادمیت و انسانیت کوچکترین بویی نبرده اندو تحصیلاتی که در خارج از ایران کردند فقط به درد لای جرز دیوار میخورد پنج سال پیش که ترا که از تنهایی مینالیدی فریب داد و منزل به اون زیباییتو فروختی و همه سرمایتو به باد دادی و با اون شریک شدیو لله بچه اش شدی و از تو بنحو احسن سواستفاده کرد و وقتی خرش از پل گذشت و پسرش هم از اب و گل در امد تو اخ شدی ولی اگر یک جو انسانیت داشت همه چیز رو میتونست بخوبی تموم کنه و پول زحمت کشیده ترو که حقت و سهمت بود بهت بده لاقل به اعتمادی که بهش کردی و ورقه رو امضا کردی باید این کار رو میکرد راستی امروز برای دیدن دوستم که وکیله رفتم خیلی وقت بود که ندیده بودمش خونش تو مقدس اردبیلی کوچه......بود کلی یاد تو کردم ناصر عزیزم قوی باش بعضی ادما برای دادن یک مقدار ناچیز ممکنه چیزای بیشتری رو از دست بدن امیدوار باش خدا بزرگه...
ارسال یک نظر