کلاس دیروز خیلی جالبتر از اونی بود که فکر میکردم. در رابطه با مدیریت رویدادها بود، یعنی اینکه اتفاقاتی که منجر به یک حادثۀ بد شده رو چطور میشه آنالیز کرد و در انتها چه پیشنهادهایی وجود داره که میتونه از وقوع دوبارۀ این حوادث جلوگیری کنه. نکتۀ جالب این علم اینه که برعکس خیلی دیگه از درسایی که ما میخونیم و توی زندگی روزمره به هیچ دردی نمیخورن، میشه این متد رو توی زندگی روزمره ازش استفاده کرد. از دیروز که سر این کلاسا بودم همه اش توی ذهنمه که این روش علمی رو توی زندگی خودم و اتفاقات اخیر پیاده کنم. مطمئناً همۀ زندگی رو میشه به پروسه های مختلف تقسیم کرد و حادث شدن همۀ این پروسه ها مسلماً براشون دلیلی وجود داره. بدین شکل به یقین باید بشه این رویدادها رو آنالیز کرد و سرانجام براشون راه حلهایی پیدا کرد که دوباره تکرار نشن... جلسۀ بعد این کلاسها چند ماه دیگه است و براش باید یک مورد خاص رو پیدا کنیم و آنالیزش کنیم. حیف که مورد باید در مورد اتفاقاتی باشه که توی محیط کار میفته، وگرنه میتونستم این مورد خودم رو تحلیل کنم :) ولی در هر صورت خودم قصدم بر اینه که حتماً این کار رو انجام بدم که هم برای خودم تمرینی باشه و هم به درد زندگی آیندۀ عموناصر بخوره...
آدم هر چقدر هم که سعی کنه که از پلیدی و پلیدان به دور باشه، بالاخره همیشه یک راهی و یا کسی هست که به طریقی حرفها رو به گوش آدم برسونه! (این هم البته از اون رویدادهاست که جداً نیاز به مدیریت داره!). قبلاً هم اینجا یادآور شده بودم که آدمایی که جلبزه اصلاً توی وجودشون نیست میرن و جاهای دیگه عربده کشی میکنن. ( یاد داستان اون شهرستانی معروف در اون دیار میفتم که شهرت در "جسور و شیردل" بودن رو داره، که وقتی کسی به طریقی باهاش درمیفته میدوه میاد خونه و از بسته بودن در و پنجره های خونه خوب که مطمئن شد، شروع میکنه به داد و قال و گردنکشی کردن و حریف به میدون میطلبه :)) حالا اینا هم یا میرن توی محیط بستۀ فیسبوک که از قبل همۀ اونایی رو که ممکنه تو روشون وایستن و حقشون رو کف دستشون بذارن، پاک کردن و اونجا شروع میکنن به ناله و زاری، یا اینکه زنگ میزنن به کیلومترها اونورتر تا یه الف بچۀ فکلی زنگ بزنه به هزاران کیلومتر اون طرفتر و در حق کسی که جای مادرش میتونه باشه، فحاشی کنه! هر چند که اصلاً جای هیچگونه تعجبی مثل همیشه نیست چون: پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش نخوانش پسر... در انتها درس خوندن و سواد و معلومات هیچ شعوری بهش اضافه نکرده و "کمثل الحمار یحملوها" ( به مانند خری که بارش کرده باشن)
آدم هر چقدر هم که سعی کنه که از پلیدی و پلیدان به دور باشه، بالاخره همیشه یک راهی و یا کسی هست که به طریقی حرفها رو به گوش آدم برسونه! (این هم البته از اون رویدادهاست که جداً نیاز به مدیریت داره!). قبلاً هم اینجا یادآور شده بودم که آدمایی که جلبزه اصلاً توی وجودشون نیست میرن و جاهای دیگه عربده کشی میکنن. ( یاد داستان اون شهرستانی معروف در اون دیار میفتم که شهرت در "جسور و شیردل" بودن رو داره، که وقتی کسی به طریقی باهاش درمیفته میدوه میاد خونه و از بسته بودن در و پنجره های خونه خوب که مطمئن شد، شروع میکنه به داد و قال و گردنکشی کردن و حریف به میدون میطلبه :)) حالا اینا هم یا میرن توی محیط بستۀ فیسبوک که از قبل همۀ اونایی رو که ممکنه تو روشون وایستن و حقشون رو کف دستشون بذارن، پاک کردن و اونجا شروع میکنن به ناله و زاری، یا اینکه زنگ میزنن به کیلومترها اونورتر تا یه الف بچۀ فکلی زنگ بزنه به هزاران کیلومتر اون طرفتر و در حق کسی که جای مادرش میتونه باشه، فحاشی کنه! هر چند که اصلاً جای هیچگونه تعجبی مثل همیشه نیست چون: پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش نخوانش پسر... در انتها درس خوندن و سواد و معلومات هیچ شعوری بهش اضافه نکرده و "کمثل الحمار یحملوها" ( به مانند خری که بارش کرده باشن)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر