۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

هنوز هم تعجب، عموناصر؟!

هنوز هم تعجب، عموناصر؟! آخه تا کی، مرد مؤمن؟! ... نمیدونم چرا هنوز هم تعجب میکنم وقتی یک سری جریانا پیش میاد! توی این مدت بهم ثابت کردن که میتونن خیلی پست و نامرد باشن ولی تا این اندازه؟! دزدی و دروغ توی روز روشن؟! کلاهبرداری و حقه بازی در حق کسی که چند سال به جز خوبی و نیکی در حقشون نکرده و نون و نمکش رو خوردن؟! جالب اینجاست که که یکیشون به من میگفت: تو مطمئن باش که اون به هیچ وجه نمیخواد سرت کلاه بذاره! اینجوری؟! یعنی واقعاً خودت هم به این حرفی که میزدی اعتقاد داشتی؟ اگه داشتی جداً از صمیم قلب برات متأسفم! ولی خودت هم میدونی که اینطور نبود! اگه ریگی به کفشتون نبود که جواب تلفن و پیامک پسرم رو میدادین! خودتون هم میدونستین که با پست فطرتی هر چه تمومتر چه نقشه هایی کشیدید، مثل همیشه! ولی روزگار اینطوری نمیمونه، مطمئن باشین! بهتون قول میدم که مال حروم از گلوی هیچکس پایین نرفته و یک روزی یک جایی همون لقمۀ حروم چنان توی گلوتون گیر میکنه که هیچ طبیبی توی این دنیا قادر نخواهد بود که کمکی بهتون بکنه! اگر بهشت و جهنمی وجود داشته باشه، این رو به یقین بهتون میگم که توی همین دنیاست...
قبلاً هم نوشته بودم و بازم تکرار میکنم که دست آخر اگر دست خالی هم از اون زندگی منفور بیرون اومده باشم، فقط همون دستان خالی ام رو چند بار دور سر پسرم میچرخونم و میگم صدقۀ سر تو که یک موی گندیده ات میارزه به صد هزار تا از این ناجوونمردای دغل... در انتها من زندگیم رو نجات دادم  و از شر این نامردها و پست فطرتها خلاص شدم  که همه چیزشون رو، شرف و حیثت و آبروشون رو به خاطر دو زار، فقط دو زار، حاضرند بفروشن! ننگ بر شما! 

هیچ نظری موجود نیست: