۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

سر وته یک کرباس

امروز از صبح که از خواب پا شدم به جز کارهای روزمرۀ آخر هفته کار به خصوصی انجام ندادم. فکر کنم خستگی سفر هنوز توی تنم مونده باشه چون همش دلم میخواد دراز بکشم و جلوی جعبۀ جادو لم بدم. ولی بعد از ظهر دیگه دیدم زیادی توی خونه موندم و حتماً باید بیرون بزنم و یک نفسی تازه کنم.
دور بودن از اینجا و جریانات اینجاتوی این چند هفته، برام خیلی مفید بود ولی در عین حال هم صحبت نکردن راجع به بعضی مسائل اجتناب ناپذیر بود. به هر حال پرسشهایی برای عزیزان پیش میومد که چاره ای به جز باز کردنشون وجود نداشت. حرفها برای من حرفهای جدیدی نبودند چون اونا رو شاید به کرات برای آدمای مختلف بازگو کرده بودم، ولی در این میون یک سری چیزایی شنیدم که برای خودم هم تازگی داشت، هر دم از این باغ بری میرسد، مثلاً شنیدم که گفته شده من ایشون رو با قبلیه مقایسه کردم و شدیداً به تریج قباشون برخورده بوده! واقعاً که خنده دار بود شنیدن این داستان! بعضیها جداً یا نادونن یا به نادونی تزویر میکنن. آخه یکی نیست که بگه میشه پرسید چه تفاوتی بین شما وجود داشت؟! هر دو فقط به فکر مقاصد خودتون بودید، وقتی به مقصدتون رسیدید و دیگه نفعی در وسط براتون وجود نداشت، گفتین "میدونی چیه؟ مشکل تو نیستی، در واقع مشکل خود منم..." هر دو از صداقت و راستی بویی نبرده بودین، منتها هر کدوم به شکل خودش... در انتها فقط میتونم بگم: سر وته یک کرباسین و مفت چنگ قربانی های بعدیتون!

هیچ نظری موجود نیست: