۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

خوشحال باش، عموناصر!

ای کاش میتونستم نامرد باشم
چون دنیا، دنیای نامردهاست!
ای کاش میتونستم فقط به فکر خودم باشم و دیگه به هیچ کس دیگه ای تو این دنیا فکر نکنم
چون دنیا، دنیای خودخواههاست!
ای کاش میتونستم، فقط به اندازۀ سر سوزنی بد باشم و بدی کنم
چون دنیا، دنیای پلیدهاست!
ای کاش میتونستم، بی معرفت باشم و همه چیز رو زیر پا بذارم
چون دنیا، دنیای بی معرفتهاست!
ای کاش میتونستم دروغ بگم و برای رسیدن به مقاصدم از هیچ کذبی کم نذارم
چون دنیا، دنیای  کذابین و دروغگوهاست!
ای کاش میتونستم، دون باشم و پستی کنم
چون دنیا، دنیای رذیلها و دونهاست!
ای کاش میتونستم، دستخوش احساسات کینه جویانه بشم و کمر به انتقام ببندم
چون دنیا، دنیای انتقامجوهاست!
ای کاش میتونستم، دلرحمیها رو ثانیه ای به کناری بذارم و ظلم کنم
چون دنیا، دنیای ظالمهاست!

ای کاش میتونستم، برای یک لحظه، فقط برای یک لحظه
دیگه عموناصر نباشم!
ای کاش میتونستم...

ولی نه، عموناصر!
خوشحال باش که نامرد نیستی!
خوشجال باش که خودخواهی توی قاموست یافت نمیشه!
خوشحال باش که هنوز بدی در وجودت رخنه نکرده!
خوشحال باش که اگه همه چیزت رو زیر پا بذاری، معرفتت توی قلبته!
خوشحال باش که تو رو با کذب و دروغ کاری نیست!
خوشحال باش که هنوز اونقدر نزول نکردی که به پستیها برسی!
خوشحال باش که تمامی عمرت هنوز انتقام رو به لذت عفو ترجیح ندادی!
خوشحال باش که هرگز توی این دنیای ظالم در حق هیچکس ظلمی روا نداشتی!
خوشحال باش که تو، عمو ناصری،
و شب سرت رو با وجدانی آسوده بر بالین میذاری...

هیچ نظری موجود نیست: