۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

باید صبر کرد و چای نوشید

هوای این آخر هفته اینقدر بده که آدم اصلاً دلش نمیخواد پاش رو از خونه بیرون بذاره. اون از دیروز که تمام روز بارونی بود و این هم از امروز که بادهایی در حد طوفان همۀ شهر رو انگاری میخواد از جا بکنه! آدم چند دقیقه ای هم که به هر دلیلی از خونه بیرون میاد، میخواد با سرعت هر چه تمومتر دوباره بدوه بیاد توی خونه و سر بخوره زیر پتوی گرم و نرمش و لم بده جلوی تلویزیون :)
دیشب، شب بسیار خوبی رو با دوستای قدیمی گذروندم. سالیان سال بود که با هم اینجوری بیرون نرفته بودیم. با اینکه هوا به هیچ صورتی، هوای بیرون رفتن نبود، ولی همگی همت کردیم و بدی هوا رو کاملاً نادیده گرفتیم، و به عشق اینکه چند ساعتی رو دور از هر دغدغه ای و به کوری چشم دشمنا، با هم بشینیم و گپی بزنیم، با هم گذروندیم. به من که شخصاً خیلی بهم خوش گذشت و از حال و هوای دوستان هم برمیومد که اونها هم کیف کردند.
فردا هم که دوباره شروع هفته ای نوه و شاید توأمان با اخباری نو! خدا رو چی دیدین، شاید این هفته یک سری اتفاقاتی بیفته و بشه به این امید بود که کریستمس امسال شروع جدیدی برای یک زندگی تازه بشه! ولی خوب از اونجایی که مارگزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه و عموناصر هم این خیل رو به خوبی میشناسه، دیگه میدونه که هرگز توی زندگی نباید توهم داشت! قراره که امروز ایمیلی برسه که تا این لحظه که هنوز خبری ازش نیست! به قول آلمانا: باید صبر کرد و چای نوشید :)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوشحالم که با دوستات حال کردی و خوش گذشت ولی چایتو بنوش و هر چه زودتر اقدام کن