خوب انگار حدسی که میزدم کاملاً درست بود و عموناصر باید آمادۀ جنگ بشه، ولی اینجور که به نظر میاد در این نبرد احتیاج به قشون و لشکرکشی نیست! اینطور که از ظواهر امر برمیاد خود عموناصر به تنهایی و به طور صد درصد از عهدۀ قوم دغل برمیاد...
چرا ما آدما اون موقع که جیک جیک مستونمونه یک چهره از خودمون نشون میدیم و بعد که برف زمستون اومد چهره امون عوض میشه؟ ولی البته اصلاً جای تعجبی نیست چون همه چیز اول به ذات ما برمیگرده بعدش هم به تربیت خانوادگیمون. وقتی از بچگی جلوی چشم ما همه اش دروغ و حقه بازی صورت گرفته باشه، چیز دیگه ای نمیتونیم که یاد گرفته باشیم! نتیجه اش این میشه که از نظر ما همۀ آدما میخوان سر ما رو کلاه بذارن پس ما باید پیش دستی کنیم و سر اونا رو کلاه بذاریم! حتی خیلی از دزدیها دیگه به چشممون نمیاد! توی مغازه هم که رفتیم خوراکی رو میخوریم بدون اینکه بهش فکر کنیم که این کار دزدیه! حالا اگه همین کار رو توی مغازۀ ما بکنن، آبا و اجداد طرف رو جلوی چشمش میاریم...
ای، چی بگم که نگفتنم بهتره! این قصه سر دراز داره و اینجور که به نظر میاد به این زودیها هم تمومی نداره! دلم میخواست همه چیز زودتر تموم میشد و میتونستم به زندگی نرمالم دوباره ادامه بدم. جایی شنیدم که میگفتن: کاش میشد دفتر زندگی رو با مداد نوشت تا هر موقع که ضروری بود، نوشته های منحوسش رو با مداد پاک کن پاک کرد... ولی متأسفانه اعمال ما با جوهری نوشته میشه که پاک کردنش حتی با رفتن ما از این دنیا هم دیگه میسر نمیشه... خود کرده و خودسوخته!
چرا ما آدما اون موقع که جیک جیک مستونمونه یک چهره از خودمون نشون میدیم و بعد که برف زمستون اومد چهره امون عوض میشه؟ ولی البته اصلاً جای تعجبی نیست چون همه چیز اول به ذات ما برمیگرده بعدش هم به تربیت خانوادگیمون. وقتی از بچگی جلوی چشم ما همه اش دروغ و حقه بازی صورت گرفته باشه، چیز دیگه ای نمیتونیم که یاد گرفته باشیم! نتیجه اش این میشه که از نظر ما همۀ آدما میخوان سر ما رو کلاه بذارن پس ما باید پیش دستی کنیم و سر اونا رو کلاه بذاریم! حتی خیلی از دزدیها دیگه به چشممون نمیاد! توی مغازه هم که رفتیم خوراکی رو میخوریم بدون اینکه بهش فکر کنیم که این کار دزدیه! حالا اگه همین کار رو توی مغازۀ ما بکنن، آبا و اجداد طرف رو جلوی چشمش میاریم...
ای، چی بگم که نگفتنم بهتره! این قصه سر دراز داره و اینجور که به نظر میاد به این زودیها هم تمومی نداره! دلم میخواست همه چیز زودتر تموم میشد و میتونستم به زندگی نرمالم دوباره ادامه بدم. جایی شنیدم که میگفتن: کاش میشد دفتر زندگی رو با مداد نوشت تا هر موقع که ضروری بود، نوشته های منحوسش رو با مداد پاک کن پاک کرد... ولی متأسفانه اعمال ما با جوهری نوشته میشه که پاک کردنش حتی با رفتن ما از این دنیا هم دیگه میسر نمیشه... خود کرده و خودسوخته!
۱ نظر:
ناصر جان ! تو کار خودتو انجام بده اجازه بده ما هم کاره خودمونو بکنیم باور کن ما یه اش یه تلفن ،ما که از پشت پرده خبر داریم ،اگه بعظی ها هم خبر دار بشن ،باید خر و بیارنو باغالیها رو بارش کنن ،خدا هم که حسابش جداست طوری میزاره تو کاسشون که بیا و تماشا کن ،البته اگه چشم بینا داشتن که ندارن ،الان هم دارن توی بد بختی دستو پا میزنن ،خودشون هم میدونن اما خودشونو میزنن به نفهمی ،چی از این بدتر که تو این سن و سال با اون کارنامه درخشان ،هنوز هم طفیلییه خونه بابات باشی ، باز از نو شروع کنی به نقشه کشیدن برای مردای درست حسابی واسه سرکیسه کردنشون .،برای ریس قبیله هم همین بس که عروسک گردون باشه و دونه دونه از هم پاشیده شدن زندگی بچه هاشو ببینه خلاصه که خیالی نیست ،شده تمام پولی که قراره از حق تو توی جیبه اونا بره بدی بوکیل اجازه نده حق تورو بخورن ..
ارسال یک نظر