اینظور که به نظر میاد حدسای من کاملاً داره درست از آب درمیاد. من فکر میکردم که توی اینا یکی آدم تره و حرف حساب سرش میشه، ولی همونجور که حدس میزدم انگار در انتها
گرگ زاده عاقبت گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
انگار از بزرگ شدن توی این جامعه چیزی نگرفته و بدون اینکه خودش هم بدونه داره به ریشه های خودش برمیگرده. انگار من هر چقدر هم که میخوام که کار به جنگ و دعوا نکشه، اینا راه و چاره ای دیگه برام باقی نمیذارن. دیشب با دوستی صحبت میکردم و بهم پند میداد که عموناصر ول کن و همونجور که دفعۀ گذشته جون و اعصاب خودت رو نجات دادی و از خیر همه چیز گذشتی، اینا رو هم بسپر به دست عدالت روزگار! بهش گفتم که به یک نکته توجه نداری، دوست من! من دفعۀ قبل اگر گذشتم به خاطر بچه ام بود و بس. میدونستم که آخرش به شکلی به اون برمیگرده و برگشت. ولی این دفعه هیچ چیزی نیست که بخواد چنین انگیزه ای در من ایجاد کنه. اونم با یه همچین کسایی که توی روز روشن میگن: "همینه که هست، نمیخوای دو سال دیگه همدیگه رو توی دادگاه میبینیم"! عملاً دارن به من میگن ما دزدیم و کلاهبردار و تو هم کاری نمیتونی بکنی! یادم میاد که همش میگفتن:"آخه ما نمیدونیم که این چه شانسیه که ما داریم که همه با ما سر جنگ دارن؟..." آخه، ای ابلهان، یه خورده بشینین فکر کنین و ببینین با مردم چیکار میکنین؟ چطور زندگی آدما رو به بازی میگیرین! دلتون میخواد که سرشون رو توی روز روشن کلاه بذارین و اونا هم مثل بچۀ آدم سرشون رو بندازن پایین و بگن خیلی ممنون از این کلاه گشادی که سر ما گذاشتین، نه؟ تا کی میخواین سرتون رو مثل کبک زیر برف بکنین و هر خبطی رو که دلتون میخواد با قسمت تحتانیتون که رو به هواست بکنین و بعدش هم انتظار داشته باشین که کسی صداش درنیاد؟! بعد هم همه جا بشینین و جار بزنین که "توی این دنیا از ما منصف تر اصلاً خلق نشده"!
در آخر فقط بگم که عموناصر هیچ چیزی برای از دست دادن نداره و خونۀ آخرش قید همه چیز رو میزنه و فرض میکنه که اصلاً این پنج سال توی زندگیش وجود نداشته! ولی شما خیلی چیزا برای از دست دادن دارین، اگه سرتون رو از زیر برف یک لحظه بیرون بیارین و دور و برتون رو یک نگاهی بکنین، اونوقت متوجه میشین که عموناصر هرگز توی زندگیش حرفای "توخالی" نزده و بهتون قول مسلم میدم که این دفعه هم استثنائی نخواهد بود! گذر پوست بالاخره به دباغ خونه میفته!
گرگ زاده عاقبت گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
انگار از بزرگ شدن توی این جامعه چیزی نگرفته و بدون اینکه خودش هم بدونه داره به ریشه های خودش برمیگرده. انگار من هر چقدر هم که میخوام که کار به جنگ و دعوا نکشه، اینا راه و چاره ای دیگه برام باقی نمیذارن. دیشب با دوستی صحبت میکردم و بهم پند میداد که عموناصر ول کن و همونجور که دفعۀ گذشته جون و اعصاب خودت رو نجات دادی و از خیر همه چیز گذشتی، اینا رو هم بسپر به دست عدالت روزگار! بهش گفتم که به یک نکته توجه نداری، دوست من! من دفعۀ قبل اگر گذشتم به خاطر بچه ام بود و بس. میدونستم که آخرش به شکلی به اون برمیگرده و برگشت. ولی این دفعه هیچ چیزی نیست که بخواد چنین انگیزه ای در من ایجاد کنه. اونم با یه همچین کسایی که توی روز روشن میگن: "همینه که هست، نمیخوای دو سال دیگه همدیگه رو توی دادگاه میبینیم"! عملاً دارن به من میگن ما دزدیم و کلاهبردار و تو هم کاری نمیتونی بکنی! یادم میاد که همش میگفتن:"آخه ما نمیدونیم که این چه شانسیه که ما داریم که همه با ما سر جنگ دارن؟..." آخه، ای ابلهان، یه خورده بشینین فکر کنین و ببینین با مردم چیکار میکنین؟ چطور زندگی آدما رو به بازی میگیرین! دلتون میخواد که سرشون رو توی روز روشن کلاه بذارین و اونا هم مثل بچۀ آدم سرشون رو بندازن پایین و بگن خیلی ممنون از این کلاه گشادی که سر ما گذاشتین، نه؟ تا کی میخواین سرتون رو مثل کبک زیر برف بکنین و هر خبطی رو که دلتون میخواد با قسمت تحتانیتون که رو به هواست بکنین و بعدش هم انتظار داشته باشین که کسی صداش درنیاد؟! بعد هم همه جا بشینین و جار بزنین که "توی این دنیا از ما منصف تر اصلاً خلق نشده"!
در آخر فقط بگم که عموناصر هیچ چیزی برای از دست دادن نداره و خونۀ آخرش قید همه چیز رو میزنه و فرض میکنه که اصلاً این پنج سال توی زندگیش وجود نداشته! ولی شما خیلی چیزا برای از دست دادن دارین، اگه سرتون رو از زیر برف یک لحظه بیرون بیارین و دور و برتون رو یک نگاهی بکنین، اونوقت متوجه میشین که عموناصر هرگز توی زندگیش حرفای "توخالی" نزده و بهتون قول مسلم میدم که این دفعه هم استثنائی نخواهد بود! گذر پوست بالاخره به دباغ خونه میفته!
۳ نظر:
چی آدم بگه ،جای ثاسف داره ،اینا جماعتی هستن که حاضرن برای ۱ ریال مال مردمو خوردن خودشون ،و آبروی نداشته شونو به لجن بکشن،کاش میدونستن که به خیال خودشون دوستو رفیقاشون چطور زنگ میزنن به تو و همدردی میکنن و میگن که اگه به حسابه یه سری ملاحضات نبود دورشونو قلم میگرفتن،حیف،،، که تو آدم راز داری هستی و گرنه چه حالی میشدن اگه میفهمیدن قوم و خیش از خواندگان وبلاگت هستن ،و با این مال مردم خوری که میکنن چه آبروی از خودشون بردن ،اونوقت دیگه ادای آدم حسابی ها رو در نمی آوردن
عمو ناصر حرف حساب جواب نداره،دلیلتون برای پیگیریه حقتون کاملا منطقی و بجاست،
من از ابتدا هم نظرم این بود که نیازی به جنگ و دعوا نیست. هنوز هم بر سر این حرفم هستم. نه در شأن منه و نه مطابق با شحصیتم که بخوام سر مال دنیا که مثل چرک کف دست میاد و میره، نزول بکنم... امیدوارم که سر حرفشون باقی بمونن!
ارسال یک نظر