امروز تمام روز رو قراره سر کلاس باشم. یک روز کامل سر کلاس نشستن دیگه مثل اون قدیما راحت نیست، آدم دیگه از عادت افتاده و بالاخره یه چند سالی هم از عمر گذشته. یادش به خیر اون دوران قدیم که ساعتها سر کلاس درس مینشستیم و آخ هم نمیگفتیم! اصلاً نمیفهمیدیم که روزها و ساعتها سر درس چطور میگذره، ولی حالا حتی چند ساعت هم به آدم فشار میاره و خسته میشه. وقتی قدیما این حرفها رو از اوناییکه چند تا پیرهن بیشتر ازما پاره کرده بودن میشنیدیم چقدر برامون عجیب به نظر میومد! پیش خودمون فکر میکردیم که اینا چی دارن میگن؟! یعنی ممکنه که خود ما هم یه روزی اینجوری بشیم؟! که در انتها شدیم!
صبح توی راه که داشتم میومدم، با خودم فکر میکردم که اگه آدم به زندگی از دیدگاه علمی تری نگاه کنه میبینه که درسته که به ظاهر خیلی پیچیده به نظر میاد، ولی با نگاه عمیقتر بهش میشه دریافت که اونقدرها هم پیچیده نیست. یک سری چیزا مرتب توش تکرار میشه! ممکنه که این اتفاقات پوسته اشون تغییر کرده باشه ولی باطنشون مثل همدیگه است: خر همون خره و فقط پالونش عوض میشه! مثلاً روابط آدما رو در نظر بگیرین! به کسی اطمینان میکنی و اون رو وارد زندگیت میکنی. بعد از یک مدت متوجه میشی که فقط مار توی آستین پروروندی و به هر قیمتی هست این مار رو از آستین بیرون میکشی و امیدت به اینه که این مار "خوش خط و خال" دیگه به هیچ وجه با نگاه شیطانیش نتونه تأثیری توی زندگیت بذاره! ولی غافلی از اینکه کینۀ بعضی ازمارها رو نباید دست کم گرفت و اونا به هر شکلی که هست باید یه جایی زهرش رو خالی کنن. در انتها بالاخره اگر مستقیماً هم نتونن خودت رو نیش بزنن قربانیی پیدا میکنن که جلوی چشمات اون رو مسخ کنن و نابکارش کنن... و این جریان بارها و بارها ممکنه توی زندگیت اتفاق بیفته، فقط مارها رنگ عوض میکنن و قربانیها شکل و شمایل...
صبح توی راه که داشتم میومدم، با خودم فکر میکردم که اگه آدم به زندگی از دیدگاه علمی تری نگاه کنه میبینه که درسته که به ظاهر خیلی پیچیده به نظر میاد، ولی با نگاه عمیقتر بهش میشه دریافت که اونقدرها هم پیچیده نیست. یک سری چیزا مرتب توش تکرار میشه! ممکنه که این اتفاقات پوسته اشون تغییر کرده باشه ولی باطنشون مثل همدیگه است: خر همون خره و فقط پالونش عوض میشه! مثلاً روابط آدما رو در نظر بگیرین! به کسی اطمینان میکنی و اون رو وارد زندگیت میکنی. بعد از یک مدت متوجه میشی که فقط مار توی آستین پروروندی و به هر قیمتی هست این مار رو از آستین بیرون میکشی و امیدت به اینه که این مار "خوش خط و خال" دیگه به هیچ وجه با نگاه شیطانیش نتونه تأثیری توی زندگیت بذاره! ولی غافلی از اینکه کینۀ بعضی ازمارها رو نباید دست کم گرفت و اونا به هر شکلی که هست باید یه جایی زهرش رو خالی کنن. در انتها بالاخره اگر مستقیماً هم نتونن خودت رو نیش بزنن قربانیی پیدا میکنن که جلوی چشمات اون رو مسخ کنن و نابکارش کنن... و این جریان بارها و بارها ممکنه توی زندگیت اتفاق بیفته، فقط مارها رنگ عوض میکنن و قربانیها شکل و شمایل...
۲ نظر:
ناصر جان ،مار حداقل خوش خط و خال ،این بابا که اون خط و خال رو هم نداره ،اما بهرحال وجود زهرآگین آخر سر، خود شخص رو از بین میبره ،فقط خودش خیال میکنه به دیگران ضربه میزنه ،در حالی که قربانی اصلی خودشه
ایندفعه نوبت توهست تبدیل به مار خوش خط و خال بشی و همه رو از تهران و لندن و سوءد نیش بزنی اخ چه کیفی داره نیش زدن.....
ارسال یک نظر