مثل اینکه شوخی شوخی بیشتر از یک هفته ای هست که اینجا نبودم، یعنی وقتی به تاریخ نوشتۀ قبلی نگاه کردم تازه متوجه شدم :) ای بابا، زمان دیگه انگار فقط در حال حرکت نیست، داره میدوه اونم چه دویدنی، مثل صاعقه و برق آسا...
غیبتم در اینجا البته کاملاً موجه بود، حداقل از نظر خودم :) سرانجام بعد از یک سال آوارگی و دربدری به خونۀ جدید نقل مکان کردم. عجب اسباب کشیی! فکر کنم باید در تاریخ ثبت بشه، یعنی به عنوان کوتاهترین جابجایی از نظر زمانی! خودمون هم باورمون نمیشد که اینقدر سریع پیش بره... همه چیز طبق برنامه پیش رفت الی یک چیز: وقتی کلیدها رو تحویل گرفتم و سری به خونه زدم که بازرسی کنم و ببینم همه چیز سر جاشه، متوجه شدم که رنگ کردن فقط دو تا دیوار (که کاغذ دیواریهای خیلی زشتی داشتن) دیگه افاقه نمیکنه و کل خونه باید رنگ بشه. و خلاصه با رسیدن "کمک از غیب" و یاری دوستای خوب، داستان رنگرزی هم در عرض دو روز به خیر و خوشی گذشت و به پایان رسید... و حالا عموناصر در خونه ای لخت و خالی نشسته، و در حال تایپ گردن این کلماته، و حتی صدای برخورد انگشتانش به روی کیبورد هم توی اتاق پژواکی برپا میکنه که بیا و ببین :) ای روزگار، دوباره روز از نو و روزی از نو! دوباره به دنبال وسائل خونه گشتن و برای خویشتن خویش "جهاز" درست کردن :) یعنی این بار آخره؟! دیگه اینقدر از زندگی یاد گرفتم که هالوگری رو کنار بذارم و جوابی پر از توهمات به این سؤال ندم... هرگز نخواهی دونست! زندگی همینه، عموناصر!
بگذریم از از این داستان اسباب کشی و جابجایی که صحبت کردن در موردش انگاری هرگز تمومی نداره و مثنوی گویی هفتاد منه! این هفته رو چون توی مرخصی هستم روزها از دستم دررفته. داشتم تاریخ روز نگاه میکردم متوجه شدم که امروز پنجم ماه ژوییه است. پیش خودم یک لحظه فکر کردم که چقدر این تاریخ برام آشناست ولی هر چی به مغزم فشار آوردم یادم نیومد که این روز چه روزیه! به تقویمم مراجعه کردم گفتم نکنه روز تولد کسی باشه و من فراموش کرده باشم، ولی هرچی بیشتر گشتم کمتر یافتم، و روز تولد کسی هم نبود این امروز! تا سرانجام ناگهان به یادم افتاد و چقدر خوب که از یاد برده بودمش: روز خریت شمارۀ یک :) آخه میدونین، وقتی خریت توی زندگی یک بار اتفاق بیفته به تنهایی همون کلمه برای عطف دادن بهش کفایت میکنه ولی وقتی رقم از یک گذشت دیگه چاره ای به جز شماره گذاری نیست :)... و از اونجایی که عموناصر در کمال ساده لوحی در این امر به یک بار بسنده نکرد بنابرین این روز در تقومیش به عنوان سالگرد خریت شمارۀ 1 به ثبت رسید!
غیبتم در اینجا البته کاملاً موجه بود، حداقل از نظر خودم :) سرانجام بعد از یک سال آوارگی و دربدری به خونۀ جدید نقل مکان کردم. عجب اسباب کشیی! فکر کنم باید در تاریخ ثبت بشه، یعنی به عنوان کوتاهترین جابجایی از نظر زمانی! خودمون هم باورمون نمیشد که اینقدر سریع پیش بره... همه چیز طبق برنامه پیش رفت الی یک چیز: وقتی کلیدها رو تحویل گرفتم و سری به خونه زدم که بازرسی کنم و ببینم همه چیز سر جاشه، متوجه شدم که رنگ کردن فقط دو تا دیوار (که کاغذ دیواریهای خیلی زشتی داشتن) دیگه افاقه نمیکنه و کل خونه باید رنگ بشه. و خلاصه با رسیدن "کمک از غیب" و یاری دوستای خوب، داستان رنگرزی هم در عرض دو روز به خیر و خوشی گذشت و به پایان رسید... و حالا عموناصر در خونه ای لخت و خالی نشسته، و در حال تایپ گردن این کلماته، و حتی صدای برخورد انگشتانش به روی کیبورد هم توی اتاق پژواکی برپا میکنه که بیا و ببین :) ای روزگار، دوباره روز از نو و روزی از نو! دوباره به دنبال وسائل خونه گشتن و برای خویشتن خویش "جهاز" درست کردن :) یعنی این بار آخره؟! دیگه اینقدر از زندگی یاد گرفتم که هالوگری رو کنار بذارم و جوابی پر از توهمات به این سؤال ندم... هرگز نخواهی دونست! زندگی همینه، عموناصر!
بگذریم از از این داستان اسباب کشی و جابجایی که صحبت کردن در موردش انگاری هرگز تمومی نداره و مثنوی گویی هفتاد منه! این هفته رو چون توی مرخصی هستم روزها از دستم دررفته. داشتم تاریخ روز نگاه میکردم متوجه شدم که امروز پنجم ماه ژوییه است. پیش خودم یک لحظه فکر کردم که چقدر این تاریخ برام آشناست ولی هر چی به مغزم فشار آوردم یادم نیومد که این روز چه روزیه! به تقویمم مراجعه کردم گفتم نکنه روز تولد کسی باشه و من فراموش کرده باشم، ولی هرچی بیشتر گشتم کمتر یافتم، و روز تولد کسی هم نبود این امروز! تا سرانجام ناگهان به یادم افتاد و چقدر خوب که از یاد برده بودمش: روز خریت شمارۀ یک :) آخه میدونین، وقتی خریت توی زندگی یک بار اتفاق بیفته به تنهایی همون کلمه برای عطف دادن بهش کفایت میکنه ولی وقتی رقم از یک گذشت دیگه چاره ای به جز شماره گذاری نیست :)... و از اونجایی که عموناصر در کمال ساده لوحی در این امر به یک بار بسنده نکرد بنابرین این روز در تقومیش به عنوان سالگرد خریت شمارۀ 1 به ثبت رسید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر