دیروز نوشته ای نوشتم که کلی از دوستان و عزیزان رو به اشتباه انداخت! همگی متفق القول فکر کرده بودن که طبق معمول خاطرات منه و کلی از این بابت ناراحت و نگران من شده بودن که از این جهت من خیلی متأسف شدم. دیروز برای اولین بار بود که از سر خیال نوشتم و توی این همه سال که مینویسم، برای نخستین بار داستانی رو نوشتم که صرفاً زائیدۀ فانتزی من بود. هر چند که همونجور که شاید قبلاً هم در نوشته ای به این موضوع اشاره کرده باشم، نویسنده هرگز از افکار و تراوشات ذهنی خودش جدا نیست! به هر روی اگر عزیزی رو با این نوشته ناراحت کردم، از صمیم قلب احساس شرمساری میکنم. راستش چندی پیش با عزیزی صحبت میکردم و به من پیشنهاد میداد که چرا من از قلمم برای چنین نوشته هایی استفاده نمیکنم! به همین خاطر فقط خواستم ببینم که آیا به جز از وقایعی که همگی در زندگیم اتفاق میفتن، میتونم بنویسم یا نه؟ و اینطور که از نتیجه اش مشخص شد انگار زیاد هم دور از واقعیت نیست...
در هر حال، عزیزان، اصلاً نگران حال من نباشید! از قدیم و ندیم گفتن: بادمجون بم آفت نداره :) عموناصر یک عمر گلیم خودش رو از آب بیرون کشیده. مسلماً برخوردش با این آدما نه دفعۀ اوله و نه بار آخر. دنیایی که توش زندگی میکنیم پر از این جور آدماست. تنها چیزی که در این باب، باید آدم از زندگی یاد بگیره، حرفیست که دبیری، که یادش بخیر باشه، میزد: اگه به بارِ ... تنه بزنی ... میشی و اگر بارِ ... هم بهت تنه بزنه باز هم ... میشی! این حرفش همیشه آویزۀ گوشم بوده و خواهد بود! اگه زنده است که امیدوارم سالم و سلامت باشه و اگر هم دار فانی رو وداع گفته، امیدوارم که روحش هر جا که هست شاد باشه. باید که از این "مشکهای ..." (اونایی که زبون شیرین ترکی رو بلدن، میدونن که چه اصطلاحی رو دارم استفاده میکنم :)) دوری جست، همین و بس!
در هر حال، عزیزان، اصلاً نگران حال من نباشید! از قدیم و ندیم گفتن: بادمجون بم آفت نداره :) عموناصر یک عمر گلیم خودش رو از آب بیرون کشیده. مسلماً برخوردش با این آدما نه دفعۀ اوله و نه بار آخر. دنیایی که توش زندگی میکنیم پر از این جور آدماست. تنها چیزی که در این باب، باید آدم از زندگی یاد بگیره، حرفیست که دبیری، که یادش بخیر باشه، میزد: اگه به بارِ ... تنه بزنی ... میشی و اگر بارِ ... هم بهت تنه بزنه باز هم ... میشی! این حرفش همیشه آویزۀ گوشم بوده و خواهد بود! اگه زنده است که امیدوارم سالم و سلامت باشه و اگر هم دار فانی رو وداع گفته، امیدوارم که روحش هر جا که هست شاد باشه. باید که از این "مشکهای ..." (اونایی که زبون شیرین ترکی رو بلدن، میدونن که چه اصطلاحی رو دارم استفاده میکنم :)) دوری جست، همین و بس!
۲ نظر:
الحق و ال انصاف قلم شیوائی دارید،شما هم خوب از واقعیت مینویسید هم از خیال،دیروز من به یکی از دوستان که اتفاقن نگران شما شده بود گفتم که عمو ناصر هیچوقت به این خوبی نبوده،وقتی آدم توی یک رابطه اشتباه دست و پا میزنه باید نگرانش بود، حالا که همه چیز تموم شده و دور نگرانی سر اومده ، وقتی آدم با ماهیت افرادی که قبلا باهاشون زیره یک سقف بوده بی میبره و میبینه که چه خوبه دیگه هر روز لازم نیست چشمش تو چشم انها بیوفته ،خودش عین خوشبختیه .شب و روز خوبی براتون آرزو میکنم
متشکر و ممنون برای الطاف همیشگیت! و احسنت به حس باریکبینیت در بارۀ عموناصر :) روز و روزگار بر تو هم خوش باشه، عزیز
ارسال یک نظر