امشب درازترین شب ساله، شب یلداست. شب یلدا رو زیاد توی این چند بهاری که از عمرم میگذره دیدم، ولی این شب یلدا رو هرگز فراموش نخواهم کرد. امروز بالاخره بعد از پنج ماه درگیر بودن در این جریان منفور و جداً نفرت انگیز سرانجام همه چیز به پایان رسید. امضا کردن چند تا ورقه به خودی خود هیچ معنیی نداشت! الان که دارم این سطور رو مرقوم میکنم این کاغذا جلوی چشمم هستن و هر چی بهشون نگاه میکنم به جز چند تا برگۀ معمولی به نظرم نمیان، ولی حقیقتی در این کاغدها نهفته است که فقط اونایی که زیرش رو امضا کردن میدونن چه معنایی داره: این برگه ها چیزی به جز حکم آزادی من نیستن! حکم آزادی از آلوده شدن توی دروغ و کذب، تهمت و افترا، فحاشی و هر چیز منفی دیگه ای که آدمی ممکنه به ذهنش برسه...
شب یلدایی است نه زیاد سرد. شهر پر از آدمای رنگ و وارنگ بود که در آخرین لحظه داشتن کادوهای کریستمشون رو تهیه میکردن. دلم میخواست در این درازترین شب سال تا صبح توی خیابونا راه میرفتم و اگر روش رو داشتم نعره ای از ته دل برمیاوردم که:
اینک،
شب یلدا،
دریاب مرا
که نفسی گرم
از شادی جان برآرم
در این ظلمت نورانی
مزین به
چلچراغهای رنگارنگ...
شب، شب یلداست...
و هرگز
از خاطر نخواهد رفت!
شب یلدایی است نه زیاد سرد. شهر پر از آدمای رنگ و وارنگ بود که در آخرین لحظه داشتن کادوهای کریستمشون رو تهیه میکردن. دلم میخواست در این درازترین شب سال تا صبح توی خیابونا راه میرفتم و اگر روش رو داشتم نعره ای از ته دل برمیاوردم که:
اینک،
شب یلدا،
دریاب مرا
که نفسی گرم
از شادی جان برآرم
در این ظلمت نورانی
مزین به
چلچراغهای رنگارنگ...
شب، شب یلداست...
و هرگز
از خاطر نخواهد رفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر