۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

میدان خالی

عزیزی برام نوشته بود که به سادگی میدون رو خالی نکن! یاد یک جریانی افتادم که چند سال پیش برام اتفاق افتاده بود. جایی تقاضای کار داده بودم. برعکس خیلی از کارفرماها که حتی یک جواب خشک و خالی هم به تقاضای کار آدم نمیدن، نمیدونم چطور شد که اینا علی رغم "اسم عجیب و غریبم" ازم دعوت به مصاحبه کردن. اینجا رایجه که جدای تمام اطلاعات مربوط به سابقه و تحصیلات و از این قبیل، نامه ای هم باید ضمیمۀ درخواست بشه که یک کمی شخصی تره و بیشتر آدم از خودش و علایقش مینویسه. توی اون من نامه رو بر طبق روال همیشه با این جمله به پایان برده بودم: هرگز میدان را خالی نخواهم کرد. مصاحبه کننده بعد از کلی سؤالات در مورد زمینۀ کاری و تحصیلی من، پرسشی کرد که برای همیشه اثر خاص خودش رو توی ذهنم باقی گذاشت! گفت که توی نامه ات یک چنین چیزی نوشتی. میتونم ازت بپرسم که آیا فکر میکنی که این خوبه که هیچ وقت حوله رو وسط رینگ نندازی؟ آیا گاهی اوقات توی زندگی ضروری نیست که آدم به این نتیجه برسه که باید رها کنه و پشت سر بذاره؟!
توی این چند صباحی که از عمرم گذشته هرگز توی زندگیم کاری رو نیمه تموم نذاشتم. بابت این مسئله هم توی زندگیم گاهی بهای گزافی پرداخت کردم. میدونم که آدما همه یک جور نیستن و همه با یک دید به این جریان نگاه نمیکنن، فقط اینقدر رو میدونم که میدون رو به سادگی خالی کردن با طبیعتم سازگار نیست! شاید هم اون مصاحبه گر کاملاً برحق بود و آدم گاهی اوقات توی زندگی باید حتی یک کار رو نیمه تموم رها کنه چون ضررش در انتها بیشتر از منفعتشه... شاید! در این لحظه باید اذعان کنم که جواب درستی برای این موضوع ندارم! شاید هم در آینده این جریان بیشتر بهم ثابت بشه! شاید هم واقعاً بهتره که گاهی "ترسو و بی اثر" بود و عطای بعضی چیزا رو به لقاشون بخشید!

هیچ نظری موجود نیست: