۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

خانۀ سالمندان

خوب به سلامتی اولین برف امسال هم دیشب روی زمین نشست. صبح که میومدم سر کار زمینها سفید و یخ بسته بودن و الان هم داره تگرگ از آسمون میباره! اینجاییها که شدیداً علاقه مند به ورزشهای زمستونی هستن دیگه این هفته های اخیر داشتن از نیومدن برف کلافه میشدن. فکر کنم دیگه حالشون با دیدن برف و سرمای امروز حسابی باید خوب شده باشه :)
دوستی قدیمی دارم که همیشه اون قدیما میگفت وقتی آدم حرفی برای گفتن نداره از آب و هوا صحبت میکنه. البته خیلی وقتها ممکنه این مسئله کاملاً درست باشه، ولی توی این مدتی که من توی این قاره زندگی کردم بهم ثابت شده که آب و هوا چقدر توی روحیۀ مردم میتونه تأثیر گذار باشه. شما اگه تابستون به اینجا بیاین و قیافۀ مردم رو زیر نظر بگیرین، تومنی صنار با قیافه اشون توی پیاییز و زمستون فرق میکنه! اصلاً انگار همون آدما نیستن! صورتها همه گرفته و اخمها توی هم، انگار که غم عالم توی وجودشونه. درسته که خیلی ادعا میکنن که زمستون و برف رو دوست دارن، ولی در عمل اگر موقعیتش رو داشته باشن توی همون برفی که بهش عشق میورزن میذارن و میرن به جاهای گرمسیر. شما اگه به آمار گردشگرهای شمال اروپایی توی مناطق حاره یک نگاهی بندازین متوجه میشین که اونا به یقین رتبه های اول رو دارن... بیخود نبود که وقتی ما به اینجا کوچ کردیم با اولین سؤالهایی که توی روزهای اول روبرو میشدیم این بود که نظرمون در مورد آب و هوای اینجا چیه! اوائل ماها خیلی برامون عجیب بود! ولی بعداً که خودمون هم یک جزئی از این جامعه شدیم دیدیم که اینا اونقدرها هم دور از حق سخن نمیگفتن...
سرد بودن و تاریکی در قسمت اعظم سال، باعث بالا رفتن آمار بیماریهای افسردگی و در برخی موارد حتی تا مرحلۀ خودکشی شده. بیشتر هم به طور مشخص در سالمندان این مسئله مشاهده میشه. بنده های خدا وقتی به دوران پیری میرسن به واسطۀ اینکه بچه هاشون در بیشتر موارد اونا رو به حال خودشون رها میکنن، دچار افسردگیهای حاد میشن. در بهترین شرایط اگه جایی توی خانه های سالمندان پیدا کنن، قاعدتاً باید بیشتر بهشون رسیدگی بشه! اونم که این چند وقت اخیر همه اش توی رسانه ها صحبت از بدرفتاری و عدم برخورد انسانی اینجور خونه ها باهاشون هست. یک عمر کار میکنن و مالیاتهای سنگین پرداخت میکنن به امید اینکه در روز پیری بتونن با آسایش زندگی کنن، اونوقت وقتی محتاج میشن نه دولتی که پولهای حاصله از مالیات رو جمع کرده به دادشون میرسه و نه فرزندانی که شاید یک عمر زحمتشون رو کشیده باشن! میبینین که آسمون اینور دنیا هم پررنگتر از اونطرفها نیست :( دیروز با دوستی صحبت میکردم، به هم میگفتیم که شاید بهتر باشه از الان بریم توی صف خانۀ سالمندان که تا دو دهۀ دیگه که وقتش رسید، شاید یک جایی بهمون دادن... چون در انتها بچه های ما هم که توی همین محیط بزرگ شدن، دست کمی از اینجاییها نخواهند داشت، اگه بدتر نباشن!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب را به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۲۰۰ گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند : یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآییدشاید ربطی به موضوع نداشته باشه ،
جائی خوندم خوشم اومد برای شما هم فرستادم

amunaaser گفت...

مطب بسیار جالب و آموزنده ای بود، فقط یک اشکال کوچیک و فنی توش بود و اون اینکه خیلی وقتا خواب دست خود آدما نیست! فکر کنم همۀ آدما که به طریقی درگیر بحرانی میشن از خدا بخوان که مشکلات دست از سرشون توی خواب بردارن ولی واقعیت زندگی اینجاست که تازه اون جریانایی که حتی توی بیداری هم بر ما روشن نیستن، تازه توی خواب خودی نشون میدن! اینم از عجایب مغز ما انسانهاست