۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

"نامه هایی به مادرم"

توی این سالهای زیادی که اینجا مینویسم چندین بار پیش اومده که دوستان برام چیزایی فرستادن که من اینجا منتشر کنم. خواننده هایی که توی این سالا با من و همراه من بودن، از نظرشون پنهون نیست که حتی یک مدتی اینجا رو با کسی به عنوان دوست تقسیم کردم که متأسفانه همیشه بدترین ضربه ها رو آدم همیشه از "دوست" میخوره، کسی که آدم در خونه اش رو با تمام وجود به روش باز میکنه و اون رو شریک تمام احساساتش میکنه و در انتها خنجر رو به جز "دوست" کسی نیست که از پشت بر گرده ات فرود بیاره...
بگذریم... دوستی خوب شعری برام فرستاده و ازم خواسته که اون رو در اینجا با شما تقسیم کنم. بدون اینکه کوچیکترین تغییری درش به وجود آورده باشم، اون رو در اینجا میارم. نوشته ایست لطیف و پر از احساس، احساس از آن نویسنده است و فقط متعلق به اون در این برهه از زندگیش! درست یا غلطش تنها و تنها مال خودشه! حتی اگر یک روزی هم به این نتیجه برسه که این احساسات تغییر کرده، فرق زیادی نمیکنه! مهم اینجاست که حس واقعیه و وجود داره... در انتها من کی هستم که بخوام در مورد احساسات کس دیگه ای قضاوت کنم!

نامه هایی به مادرم

سلام مادر
شرمسار از اینکه بگویم
عشق در دیار غربت فقط دروغیست
پیوند فقط قراردادیست، با زمان، مکان و انتها
زن مالک است، صاحب است و دورویی بیش نیست
و اگر بیشرمی مرزی ندارد، بگذار تا ابد تنها بمانم!
مادر، علم خواستی، یافتمش
دانش خواستی، هراسان به دنبالش رفتم
و عشق خواستی، هرگر نیافتمش،
چرا که فقط دروغ بود، دروغ است، دروغ خواهد بود!
مادر، به سان پرندگان مهاجریم در این دیار
ولی شرم هرگز بار سفر نبست
شرم ماند در آن دیار اندی...
مادر، گمشده ها در آن دیار، تنی نو یافتند در این دیار
و در زمان دل بستن در این دیار
میدانند تاریخ دل کندن را
مادر، کاش نه ماه هرگز به انتها نمیرسید!
"دوستی شاعر"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این دوست فلکزده تو مثل اینکه زنهای نابکار و دیو صفتی گیرش افتاده که اینقدر ناله میکنه و تازه بیاد مادرش افتاده.