۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

نیستی

برای همه امون پیش اومده که گاهی نغمه ای، ترانه ای رو ناخودآگاه زیر لب زمزمه میکنیم و بعدش همه اش به این فکر میکنیم که این چه آهنگیه و چرا باید همین الان به ذهنمون برسه! توی این ماههای اخیر هر بار که توی ماشین نشستم و سرم به رانندگی گرم بوده، بدون اینکه خودم هم بدونم چرا، ترانۀ زیر، زیر لبهام زمزمه شد، آیا به خاطر موزیکش بوده یا اینکه شعرش به طریقی برام تداعی میشده، خودم هم نمیدونم... این هم از اون سؤالهای بی جوابه، یا حداقل در این لحظه من پاسخ درستی براش ندارم. اینقدر رو میدونم که به هنگام شنیدنش کلی خاطرات در ذهنم تازه میشن، خاطرات تلخ و خاطرات شیرین. شعر بسیار زیباست ولی نمیتونم بگم که وصف الحال عموناصره در این لحظه که داره بر روی دگمه های کیبورد تق و تق ضربه هایی رو وارد میکنه و یک ورق دیگه از کتاب زندگیش رو برای خواننده برمیگردونه... هر چه که هست، زیباست و شنیدنی!


داریوش - نیستی

چنان دل کندم از دنیا، که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ مرا در خویش، که مرگ من تماشایی ست
مرا در اوج می خواهی، تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز، مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند

شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند

رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند

اردلان سرفراز

هیچ نظری موجود نیست: