۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

قول

امروز نیز روزی دیگر است. شاید با روزهای دیگه فرق زیادی نداشته باشه، ولی جمعه است و کار به زودی برای این هفته به پایان میرسه. از اون مهمتر جشن عزیزیه که مایۀ شادی و نشاط عموناصره... و از همۀ اینها مهمتر اینه که عموناصر چند روزی شاید دور از این غوغا و آشوب باشه. غوغایی که احتمالش خیلی زیاده که تا هفتۀ آینده به پایان برسه و من برای همیشه از جریان منفور خلاص بشم! ولی نه، به اندازۀ کافی توی این دنیا زخم خوردم که بدونم جریان به این سادگیها نیست! دیگه باید اینقدر از این دنیا یاد گرفته باشم که بدونم آدمای بدذات تا زهر خودشون رو مثل مار غاشیه نریزن دست بردار نیستن، بنابرین خیلی ساده لوحانه است اگر فکر کنم که همه چیز برای همیشه خاتمه پیدا میکنه! باید منطقی فکر کرد و این واقعیت رو مد نظر داشت که توی شرایط فعلی فعلاً کاری دیگه از دست من ساخته نیست. من تمام تلاش خودم رو تا آخرین لحظه کردم که این ماجرا بدون درگیری به اتمام برسه و بیشتر از این دیگه کاری ازم برنمیاد! در حالیکه همۀ عزیزانم متفق القول معتقد بودن که من نباید به هیچ عنوان کوتاه بیام، ولی من تا ثانیۀ آخر ساعی در حل و فصل این قضیه به طریق مسالمت آمیز بودم و هستم. اگر از این به بعد شمشیرها از رو بسته شه و فقط قصد به دعوا در کار باشه، دیگه چاره ای برای عموناصر باقی نمیمونه که با سلاح خودشون رو در روشون بایسته... دیگه در اون صورت راه دیگه ای برای آشتی وجود نخواهد داشت! به یقین این قولیه که عموناصر نه فقط به خودش داده، بلکه اخطاری بسیار جدیه که به تمام اوناییه که حتی فقط در ذهنشون این خیال رو در سر میپرورونن که آرامش عموناصر رو به هم بزنن... و عموناصر تا این لحظه حرف توخالی توی زندگیش نزده و مطمئناً این بار هم استثنائی در کار نخواهد بود!

هیچ نظری موجود نیست: