۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

پسر نوح با بدان بنشست...

از آقایی پرسیدن اهل کجایی؟ با اینکه خودش مال پایتخت بود، اونجا به دنیا اومده بود و بزرگ شدۀ همونجا بود، جواب داد شمالی هستم! بهش گفتن آخه مرد حسابی تو رو با شمال اصلاً کاری نیست، نه پدرت اونجایی بوده، نه مادرت و نه آباء و اجدادت! چرا همچین جوابی دادی؟! گفت: آخه خانمم شمالیه!... قدیما شاید به این جریان لبخندی میزدم و از روش رد میشدم. ولی درست که فکر کنیین، میبینین که یک واقعیت تلخی پشت این جریان نهفته است. متأسفانه ما آدما رو فقط با مقیاس اینکه خودمون کی هستیم نمیسنجن، بلکه  اونایی که باهاشون همدم میشیم رو هم جزو ضریبهای معادله به حساب میارن! چیزی که من شخصاً تا همین امروز بهش فکر نکرده بودم. امروز کسی یادآور این قضیه برای من شد. همیشه فکر میکردم که دور و بریها عموناصر رو فقط عموناصر میبینن و اونایی که بشناسنش به هیچ وجه به اطرفیانش توجهی ندارن! البته واقعیت اینجاست که اونایی که آدم رو درست بشناسن این مسائل در قضاوتشون به هیچ عنوان تأثیری نمیذاره و در اصل نباید هم بذاره، ولی یاد شعری افتادم که درسا عکس این رو میگه و شاید با این مقوله زیاد هم بی ربط نباشه:
پسر نوح با بدان بنشست 
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند 
پی مردم گرفت و مردم شد

عموناصر، این درسی برات توی زندگی باشه که در آینده اول از همه وقتی ندای درونیت داره فریاد میزنه و صدات میکنه، پنبه ها رو از توی گوشت دربیاری! وقتی بهت میگه که هر فرصت طلب تازه به دوران رسیده ای رو آدم توی زندگیش راه نمیده، سر برنگردونی و خودت رو به اون راه بزنی! وقتی بهت میگه کسی که با دیگران بدی کرد، مطمئناً یه روی هم نوبت به تو خواهد رسید و هیچ دلیلی برای این وجود نداره که تو استثنا باشی، چون این جور آدما اصولاً کلمۀ استثنا توی فرهنگ لغتشون یافت نمیشه، تنها کلمه ای که زیاد توی اون قاموس قلابیشون هست "زمانه"، اگه امروز نشه، یقین داشته باش که فردا میشه و اگه فردا نشد به حتم پس فردایی هست که انتطارت رو بکشه. اگه بهت گفت، هی، حاج عموناصر، برادر معتقد به علم و دانش، قانون مورفی رو هرگز از یاد نبر، چون اگر شانس خراب شدن چیزی وجود داشته باشه، شک نکن که اتفاق خواهد افتاد، چون "دیر و زود داره ولی سوخت وسوز نداره"!

هیچ نظری موجود نیست: