۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

آواز

بالاخره بعد از چند ماه وقفه دوباره کلاسها از سر گرفته شد. نمیتونم دراین لحظه احساسم رو شرح بدم! اینقدر بهم احساس خوبی داد کلاس امروز که الان بعد از تموم شدنش با اینکه از پنج صبح بیدارم و نه ساعت سر کار بودم و خستگی تمام بدنم رو در خودش بلعیده، ولی از شادی در پوست خودم نمیگنجم :) هیچی توی دنیا به جز موسیقی نمیتونه چنین حسی رو در آدم ایجاد کنه، اونایی که به شکلی با موسیقی سر و کار دارن کاملاً میفهمن من چی میگم! بیخود نبود که یکی از اساتید معاصر موسیقی میهنمون میگفت: کسی که با موسیقی سر وکار نداره یک بعد از زندگی رو از دست میده... و آواز یکی از زیباترین بخشهای این هنره! چنان تمامی وجود آدم سرشار از شعف میشه که آدم احساس میکنه که از خود داره بیخود میشه!
فکر میکردم که توی این چند ماه همه چیز از یادم رفته و حتی تصورش رو نمیکردم که حتی یک دونه نت رو بتونم به خاطر بیارم، درست مثل اون قدیما وقتی برای امتحان خودمون رو میکشتیم و شبانه روز درس میخوندیم. درست چند ساعت قبل از امتحان که میرسید انگار که هیچی به خاطر آدم نمیومد، ولی همینکه چشم به سؤالها میفتاد همۀ اطلاعات دوباره سر جای خودش مینشست! امروز هم دقیقاً من همین حالت رو داشتم، ولی با شروع اولیت نت، تمام اون احساسات، تمام اون زیبایی ها و اون لطافت ها پدیدار شدن و عموناصر رو به اوج بردن... حالا میتونم بگم که دلم فقط برای نوشتن نیست که تنگ میشه، نوشتن دوباره رقیب سرسخت خودش رو دوشادوش دید و خوشحال شد که دیگه تنها نیست!

هیچ نظری موجود نیست: