اولین جمعه توی این خونه است. برای نصب احتیاج به پیچ گوشتی پیدا کردم و تازه متوجه شدم که تمام ابزارم روی توی اون خونۀ منفور جا گذاشتم. در تمام همسایه های هم طبقه ای رو زدم ولی مگه جمعه شب کسی رو میشه توی خونه های دانشجویی پیدا کرد. دیدم سر و صدای موزیک بلند از طبقۀ پایین میاد. رفتم و خونه ای رو که صدا ازش بیرون میمومد پیدا کردم. زنگ رو که زدم، چند تا دختر جوون با لباسای بالماسکه، شاد و خندون در رو باز کردن و با خوشرویی هر چه پیچ گوشتی داشتن آوردن و بهم دادن...
سالیان سال بود که توی این محیطای دانشجویی نبودم. به یاد حرف فامیلی افتادم که جدیداً توی فیسبوک بعد از بیش از دو دهه پیداش کردم، افتادم. میگفت که جوونی کجایی که یادت به خیر! خوش بودیم اون موقعها، جمعه ها و شنبه ها شب که میشد ما رو با خونه دیگه کاری نبود و تا پاسی از نیمهای شب نمیگذشت، گذارمون به خونه نمیفتاد... رفتم پایین که آشعالها رو بندازم، نگاهی به ساختمونای اطراف انداختم، دیدم توی بالکنای خیلی از خونه ها جوونا غرق در شادی هستن و با صدای بلند موزیکشون صفایی میکنن... واقعاً که جوونی کجایی که یادت به خیر بادا!
سالیان سال بود که توی این محیطای دانشجویی نبودم. به یاد حرف فامیلی افتادم که جدیداً توی فیسبوک بعد از بیش از دو دهه پیداش کردم، افتادم. میگفت که جوونی کجایی که یادت به خیر! خوش بودیم اون موقعها، جمعه ها و شنبه ها شب که میشد ما رو با خونه دیگه کاری نبود و تا پاسی از نیمهای شب نمیگذشت، گذارمون به خونه نمیفتاد... رفتم پایین که آشعالها رو بندازم، نگاهی به ساختمونای اطراف انداختم، دیدم توی بالکنای خیلی از خونه ها جوونا غرق در شادی هستن و با صدای بلند موزیکشون صفایی میکنن... واقعاً که جوونی کجایی که یادت به خیر بادا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر