روز خیلی طولانیی رو پشت سر گذاشتم. از فوائد نزدیک بودن محل کار به خونه است دیگه! آدم به جای اینکه دیرتر بره سر کار و زودتر برگرده، درست برعکس عمل میکنه: صبح ها زودتر میری و عصرها دیرتر برمیگردی :) نمیدونم، شاید هم از فوائد تنها زندگی کردن باشه، چون دیگه نباید همش عذاب وجدان داشته باشی که الان توی خونه منتظرت هستن و بچه بی غذا مونده، یا اگر هم غذا توی یخچال هست و فقط احتیاج به گرم کردن داره، بچه اینقدر تنبله که حتی این زحمت رو به خودش نمیده که چهار تا پله رو پایین بیاد و بره برای خودش گرمش کنه! اینقدر گرسنگی رو تحمل میکنه تا عموناصر برسه خونه، غذا رو گرم کنه، بعد صداش کنه که تشریف فرما بشین. تازه بعدش هم چون خودش رو به کامپیوترش انگار زنجیر کرده باشن، طولش بده و وقتی اومد غذاش ماسیده باشه... ای، چی بگم، که وقتی بعضی از چیزا گاهی یادم میفته، آتیش میگیرم! البته خدا رو شکر شعله اش هر چی میگذره کمتر میشه و مطمئن هستم که به مرور زمان دیگه به جای آتیش فقط لبخندی به لبانم خواهد نشست، یعنی از ته دل امیدوارم که اینطور بشه...
گاهی اوقات پیش خودم فکر میکنم که چرا بعضی از ما آدما خودمون رو وادار میکنیم که یک موجود دیگه ای رو به این دنیا بیاریم؟! آخه، بابا، مگه مجبوریم؟! خودمون چه گلی به سر پدر و مادرامون زدیم آخه؟ یا اونا چه گلی به سر ما زدند؟! ببخشید، ولی فکر میکنیم که پس انداختن هنریه؟ بابا، هر خر نری و هر ماچه الاغ ماده ای هم میتونه پس بندازه! بیچاره ها رو میاریم توی این دنیای نامرد، بعد هم تازه دوقورت و نیممون سرشون باقیه و منت سرشون میذاریم که از ما سپاسگزار باشین که شما رو به هزار زور و با هزار کلک کشوندیمتون توی این دغل بازار! و وقتی به حرف ما گوش نمیکنن و میخوان راه خودشون رو برن، یا شیرمون رو حلالشون نمیکنیم و یا آقشونم میکنیم! چرا، چون به خودخواهیهای ما لبیک نگفتن!... ولش کن اصلاً، چون درد دلم که باز بشه دیگه هیچ احدالناسی جلودار نوشتنم نمیشه:) بگذریم، که سعی کردن ولی بعد از ترس مجبور شدن برن شلواراشون رو عوض کنن!
گاهی اوقات پیش خودم فکر میکنم که چرا بعضی از ما آدما خودمون رو وادار میکنیم که یک موجود دیگه ای رو به این دنیا بیاریم؟! آخه، بابا، مگه مجبوریم؟! خودمون چه گلی به سر پدر و مادرامون زدیم آخه؟ یا اونا چه گلی به سر ما زدند؟! ببخشید، ولی فکر میکنیم که پس انداختن هنریه؟ بابا، هر خر نری و هر ماچه الاغ ماده ای هم میتونه پس بندازه! بیچاره ها رو میاریم توی این دنیای نامرد، بعد هم تازه دوقورت و نیممون سرشون باقیه و منت سرشون میذاریم که از ما سپاسگزار باشین که شما رو به هزار زور و با هزار کلک کشوندیمتون توی این دغل بازار! و وقتی به حرف ما گوش نمیکنن و میخوان راه خودشون رو برن، یا شیرمون رو حلالشون نمیکنیم و یا آقشونم میکنیم! چرا، چون به خودخواهیهای ما لبیک نگفتن!... ولش کن اصلاً، چون درد دلم که باز بشه دیگه هیچ احدالناسی جلودار نوشتنم نمیشه:) بگذریم، که سعی کردن ولی بعد از ترس مجبور شدن برن شلواراشون رو عوض کنن!
۲ نظر:
بله اینجوریه دیگه عمو ناصر ،همینطوری ، بارامدیم این همه هم زندگی کردیم و نفهمیدیم که غلطه،نسله بعد از خودمون رو هم همینطوری به زور داریم خراب میکنیم تا ثریا میرود دیوار کج هر کی هم این وسط بخواد بگه بابا راهه راست اینه ، میگیم این بی احساسه ،حالیش نیست ،ما عقل کل هستیم
یعنی شما شک دارین که "ما" عقل کلیم؟! بابا، استغفر الله :))) خدا یه وقت اون روز رو نیاره که کسی همچین ادعایی بکنه...:)
ارسال یک نظر