دیروز بواسطۀ جلسه ای به محل کار قدیمیم رفتم. همیشه دیدن همکارهای قدیمی مایۀ خوشحالی آدم میشه، علی الخصوص وقتی آدم فقط خاطرات خوب ازشون داشته باشه. بعضیهاشون رو گاه گداری در رابطه های مختلف میبینم، ولی خوب از بیشترشون خبر زیادی ندارم، یعنی اونها هم از من خبر ندارن! البته من فکر میکردم که خبرا به هر شکلی باشه پخش میشه و به گوش همه میرسه، ولی ظاهراً اینجورها هم نبود... وقتی یکی از همکارها سراغ "خونه" رو ازم گرفت، متوجه شدم که شاید زیاد پای غیبتهای خانمهای همکار نمیشینه :)
میگفت که توی فیسبوک میبینم یک چیزایی از طرف تو، زندگی همینه، عموناصر؟، ولی دیگه از بقیه اش سر درنمیارم! براش توضیح دادم که اوائل که نوشتن بلاگ رو آغاز کردم در اصل قصدم بر این بود که به هر زبونی که دستم میرسه بنویسم، حتی تا مدتها کلی از نوشته هام به آلمانی بودن (خدا نگذره از من که در مقابل "دشمن" کوتاه اومدم و کلی از نوشته های قدیمیم رو پاک کردم!). اون موقعها حتی به فارسی هم تایپ نمیکردم، ولی رفته رفته نوشته های فارسی بیشتر و بیشتر شدن، تا امروز که صرفاً به فارسی مینویسم. نوشتن به زبونهای دیگه این حسن رو داره که خیلی از دوستای دیگه رو هم به درون افکار خودت راه میدی، ولی از طرف دیگه اون احساسی رو که باید به خود من نمیده! شاید دو دهۀ پیش اینطور نبود، ولی احساس میکنم هر چی سنم بالاتر میره به زبون مادریم نزدیکتر میشم و همین نزدیکیه که احساس آرامش بهم میده... نمیدونم، شاید هم یه روزی دوباره با نوشتن به زبونهای دیگه آشتی کردم و این خونه مجازی رو تبدیل به خونۀ زبونها کردم... کی میدونه؟! :)
میگفت که توی فیسبوک میبینم یک چیزایی از طرف تو، زندگی همینه، عموناصر؟، ولی دیگه از بقیه اش سر درنمیارم! براش توضیح دادم که اوائل که نوشتن بلاگ رو آغاز کردم در اصل قصدم بر این بود که به هر زبونی که دستم میرسه بنویسم، حتی تا مدتها کلی از نوشته هام به آلمانی بودن (خدا نگذره از من که در مقابل "دشمن" کوتاه اومدم و کلی از نوشته های قدیمیم رو پاک کردم!). اون موقعها حتی به فارسی هم تایپ نمیکردم، ولی رفته رفته نوشته های فارسی بیشتر و بیشتر شدن، تا امروز که صرفاً به فارسی مینویسم. نوشتن به زبونهای دیگه این حسن رو داره که خیلی از دوستای دیگه رو هم به درون افکار خودت راه میدی، ولی از طرف دیگه اون احساسی رو که باید به خود من نمیده! شاید دو دهۀ پیش اینطور نبود، ولی احساس میکنم هر چی سنم بالاتر میره به زبون مادریم نزدیکتر میشم و همین نزدیکیه که احساس آرامش بهم میده... نمیدونم، شاید هم یه روزی دوباره با نوشتن به زبونهای دیگه آشتی کردم و این خونه مجازی رو تبدیل به خونۀ زبونها کردم... کی میدونه؟! :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر