مدتهاست که شطرنج بازی نکردم یعنی اصلاً یادم نمیاد که آخرین باری که بازی کردم کی بود! سه دهۀ پیش؟ شاید هم چهار دهۀ پیش؟ ای داد بیداد اینقدر از عمر گذشت و ما بیخبریم؟ :) نمیدونم کی اولین بار شطرنج رو بهم یاد داد، توی دوران بچگی بود در هر حال، ولی از اولش هم زیاد بهش علاقه مند نشدم! شاید هم بازیگر خوبی نبودم، چون از اولش هم از حساب و کتاب کردن و تمام حرکتها رو از قبل تعیین کردن بیزار بودم... و هستم!
با اینکه توی این سالها دیگه هیچوقت دنبال این بازی نرفتم و موقعیتش هم پیش نیومد که بازی کنم ولی یکی از اصطلاحهایی که توی این بازی ازش خیلی استفاده میشه، نمیدونم چرا توی ذهنم نقش بسته، یعنی کلمۀ "آچمز". دلیلش شاید به خاطر خارجی بودن واژه است (ترکی به معنی غیر قابل باز کردن، باز نشو)، شاید هم به خاطر موقعیت خاصیه که توی بازی پیش میاد و در اون مهره ای در وضعیتی قرار میگیره که نه راه پس داره و نه راه پیش، یعنی هیچ حرکتی نمیتونه بکنه... شاید این موقعیته که برام خیلی جالبه و باعث شده که این کلمه توی ذهنم بعد از این همه سال باقی بمونه!
ولی جداً تصورش رو بکننین که آچمز شدن چقدر حالت جالبیه! فکرش رو بکنین که توی زندگی آچمز بشین، یعنی توی موقعیتی قرار بگیرین که در راهی که دارین میرین یک دفعه سر جاتون وایستین و بعد دیگه نتونین از جاتون حرکت بکنین. بعد هم هر کی از راه برسه بهتون چیزی بگه و شما بشنوین و نتونین لام تا کام باز کنین... باید حرفها رو بشنوین و صداتون درنیاد و تازه از اون مهمتر باید به روی خودتون نیارین که شنیدین! باید بخورین و دم نزنین! دیگران نباید متوجه بشن که شما میشنوین، دیگران باید فکر کنن که شما حالتون خیلی خوبه و خیلی "راحت" هستین، و فقط سرجاتون وایستادین تا نفسی تازه کنین و تازه "گوشاتون هم نمیشونه"!
شما فکر نمیکنین که آچمز شدن توی شطرنج یکی از زیباترین حالتهاست؟ :) توی زندگی چطور؟! قشنگترینش اون موقعیه که ماهرترین شطرنجبازها که به خیال خودشون تا صد تا حرکت طرف مقابل رو از قبل خوندن و اونوقت خودشون آچمز بشن... آخ که چه لذتی داره :))
با اینکه توی این سالها دیگه هیچوقت دنبال این بازی نرفتم و موقعیتش هم پیش نیومد که بازی کنم ولی یکی از اصطلاحهایی که توی این بازی ازش خیلی استفاده میشه، نمیدونم چرا توی ذهنم نقش بسته، یعنی کلمۀ "آچمز". دلیلش شاید به خاطر خارجی بودن واژه است (ترکی به معنی غیر قابل باز کردن، باز نشو)، شاید هم به خاطر موقعیت خاصیه که توی بازی پیش میاد و در اون مهره ای در وضعیتی قرار میگیره که نه راه پس داره و نه راه پیش، یعنی هیچ حرکتی نمیتونه بکنه... شاید این موقعیته که برام خیلی جالبه و باعث شده که این کلمه توی ذهنم بعد از این همه سال باقی بمونه!
ولی جداً تصورش رو بکننین که آچمز شدن چقدر حالت جالبیه! فکرش رو بکنین که توی زندگی آچمز بشین، یعنی توی موقعیتی قرار بگیرین که در راهی که دارین میرین یک دفعه سر جاتون وایستین و بعد دیگه نتونین از جاتون حرکت بکنین. بعد هم هر کی از راه برسه بهتون چیزی بگه و شما بشنوین و نتونین لام تا کام باز کنین... باید حرفها رو بشنوین و صداتون درنیاد و تازه از اون مهمتر باید به روی خودتون نیارین که شنیدین! باید بخورین و دم نزنین! دیگران نباید متوجه بشن که شما میشنوین، دیگران باید فکر کنن که شما حالتون خیلی خوبه و خیلی "راحت" هستین، و فقط سرجاتون وایستادین تا نفسی تازه کنین و تازه "گوشاتون هم نمیشونه"!
شما فکر نمیکنین که آچمز شدن توی شطرنج یکی از زیباترین حالتهاست؟ :) توی زندگی چطور؟! قشنگترینش اون موقعیه که ماهرترین شطرنجبازها که به خیال خودشون تا صد تا حرکت طرف مقابل رو از قبل خوندن و اونوقت خودشون آچمز بشن... آخ که چه لذتی داره :))