نمیدونم چرا از صبح تا به حال این اصطلاح "غلطهای زیادی" چسبیده توی ذهنم و انگار قصد جدا شدن هم نداره، درست مثل همون موقعها که یک آهنگی ناخودآگاه هی زیر لب زمزمه میشه و زمزمه میشه تا وقتی که آدم ناگهان خودش متوجه میشه که داره به دلیلی اون آهنگ رو زمزمه میکنه! حالا من هم خدا عالمه که شب چه خوابی دیدم که کلید رمزش این دو کلمه بوده...
اول فکر کردم که باید اسم یکی از کتابهایی باشه که قبلاً خونده ام. کلمۀ "زیادی" خیلی برام آشنا بود و در کنارش جلال آل احمد هی رژه میرفت (خدا بیامرزدش و روحش شاد باشه این نویسندۀ و متفکر بزرگ!) ولی نه، اون کتابی به این اسم نداشت! آها یادم اومد الان، اسم کتاب اون "زن زیادی" بود! یعنی به هم ربط دارن این دو تا ترکیب؟! :) الله اعلم! این هم که نبود، پس این امروز، روز یکشنبه و آفتابی، با این هوای مطبوع و دل انگیز، از کدوم سوراخی و به قول مامان بزرگ خدا بیامرز "چِلو دَوِس" (به مازندرانی یعنی کسی که در چاه بسته شده. حدس من بر اینه که قدیما یک از روشهای زندونی کردن آدما این بوده که مینداختنشون توی چاه ، که زیاد هم شاید بی ربط نباشه، با درنظر گرفتن داستان یوسف پیغمبر و برادراش) کجا بوده که ذهن ما رو از صبح تا به حال به چالش گرفته... نه هنوز هم چیزی به ذهنم نمیرسه...
اصلاً بذارین از حل مسئله به عنوان سرنخ استفاده کنیم تا شاید صورت مسئله رو یافتیم! کِی این اصطلاح رو توی زبون شکر ما استفاده میکنن؟ کِی آدم ممکنه غلطهای زیادی بکنه؟ موقعی نیست که ندونسته یک کاری رو بکنی، بدون اینکه به عواقبش فکر کنی؟ (برای بعضیها البته شاید این یک عادت همیشگی باشه!) اون موقع نیست که میگی غلط زیادی کردم؟! اون موقعی که یک حرفی رو میزنی و پیش خودت اصلاً فکرش رو هم نمیکنی که این حرفت در عرض چند ثانیه ممکنه زندگیت و مسیرش رو تغییر صد و هشتاد درجه ای بده، و عکس العملی که دریافت میکنی دنیا رو در برابر چشمات تیره و تار میکنه... و بعداً بدون اینکه صداش رو جایی در بیاری، آیا پیش خودت نمیگی که این چه غلط زیادیی بود که کردم؟ حالا بعدش دیگه اگه تمام دروغهای دنیا رو هم بتونی سر هم کنی و به خورد اول خودت و بعد اطرافیانت بدی، دیگه خیلی دیر شده و حرف زیادی هم دیگه برای گفتن باقی نمیمونه مگر همین دو کلمه، که با گفتنش جان کلام ادا میشه و نیازی به توضیح بیشتر وجود نخواهد داشت: غلطهای زیادی!
اول فکر کردم که باید اسم یکی از کتابهایی باشه که قبلاً خونده ام. کلمۀ "زیادی" خیلی برام آشنا بود و در کنارش جلال آل احمد هی رژه میرفت (خدا بیامرزدش و روحش شاد باشه این نویسندۀ و متفکر بزرگ!) ولی نه، اون کتابی به این اسم نداشت! آها یادم اومد الان، اسم کتاب اون "زن زیادی" بود! یعنی به هم ربط دارن این دو تا ترکیب؟! :) الله اعلم! این هم که نبود، پس این امروز، روز یکشنبه و آفتابی، با این هوای مطبوع و دل انگیز، از کدوم سوراخی و به قول مامان بزرگ خدا بیامرز "چِلو دَوِس" (به مازندرانی یعنی کسی که در چاه بسته شده. حدس من بر اینه که قدیما یک از روشهای زندونی کردن آدما این بوده که مینداختنشون توی چاه ، که زیاد هم شاید بی ربط نباشه، با درنظر گرفتن داستان یوسف پیغمبر و برادراش) کجا بوده که ذهن ما رو از صبح تا به حال به چالش گرفته... نه هنوز هم چیزی به ذهنم نمیرسه...
اصلاً بذارین از حل مسئله به عنوان سرنخ استفاده کنیم تا شاید صورت مسئله رو یافتیم! کِی این اصطلاح رو توی زبون شکر ما استفاده میکنن؟ کِی آدم ممکنه غلطهای زیادی بکنه؟ موقعی نیست که ندونسته یک کاری رو بکنی، بدون اینکه به عواقبش فکر کنی؟ (برای بعضیها البته شاید این یک عادت همیشگی باشه!) اون موقع نیست که میگی غلط زیادی کردم؟! اون موقعی که یک حرفی رو میزنی و پیش خودت اصلاً فکرش رو هم نمیکنی که این حرفت در عرض چند ثانیه ممکنه زندگیت و مسیرش رو تغییر صد و هشتاد درجه ای بده، و عکس العملی که دریافت میکنی دنیا رو در برابر چشمات تیره و تار میکنه... و بعداً بدون اینکه صداش رو جایی در بیاری، آیا پیش خودت نمیگی که این چه غلط زیادیی بود که کردم؟ حالا بعدش دیگه اگه تمام دروغهای دنیا رو هم بتونی سر هم کنی و به خورد اول خودت و بعد اطرافیانت بدی، دیگه خیلی دیر شده و حرف زیادی هم دیگه برای گفتن باقی نمیمونه مگر همین دو کلمه، که با گفتنش جان کلام ادا میشه و نیازی به توضیح بیشتر وجود نخواهد داشت: غلطهای زیادی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر