۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

ترانۀ گابریلا (Gabriellas sång)

موسیقی همیشه جزئی از زندگی من بوده و هست، وقتی که نیست خلأ بزرگی رو در خودم احساس میکنم. کانال تلویزیونی ملی این دیار سالیان ساله که برنامه ای رو پخش میکنه که در اون چندین خواننده و هنرمند همیشه شرکت دارن و فی البداهه کلی ترانه های قدیمی و جدید رو اجرا میکنن. قبلاً این برنامه رو روزهای جمعه شب نشون میداد و معمولاً اون روز همیشه آدم یا جایی بود و یا کاری داشت. ولی الان چند هفته است که یکشنبه ها شب پخشش میکنه، بهترین زمان برای گرفتن انرژی پیش از خواب، قبل از شروع یک هفتۀ کاری جدید :)
دیشب توی این برنامه ترانه ای رو شنیدم که مدتها بود بهش گوش نداده بودم. ناگهان احساس کردم که تمام موهای بدنم سیخ شده و اشک توی چشمام جمع شده (خوب بود که کسی اون دور و برها نبود :))! نزدیک به پنج سال پیش وقتی این نوشته رو نوشتم و این ترانه و ترجمه اش رو گذاشتم، اولین بار نبود! قبلش هم گذاشته بودم توی اون دوران خراب، ولی بعدها توی باقی نوشته هام که "سانسور" شدن، اون هم از بین رفت. خوندن این نوشته برام خیلی جالب بود! از خودم این سؤال رو کردم که چقدر به اون چیزهایی که پنج سال پیش در مورد "قیمت تنهایی" نوشتم، هنوز اعتقاد دارم... و جوابش برام به هیچ عنوان سخت نیست و به طور حتم نخواهد بود...
نمیتونم قول بدم که این ترانه رو برای آخرین بار هست که اینجا میذارم! چرا آدم باید قولی بده که نتونه سرش بایسته، مگه نه؟ متن این ترانه احساس من در اون سالها بود و هنوز هم هست. اون رو با اجرایی جدید توسط خواننده ای جوون و بسیار خوش صدا دوباره بشنوید!


Molly Sanden - Gabriellas sång

Det är nu som livet är mitt 
زندگی هم اکنون از آن من است
Jag har fått en stund här på jorden 
چند صباحی در این کرۀ خاکی به من داده شده
Och min längtan har fört mig hit 
و تمنای من مرا به اینجا رسانده
Det jag saknat och det jag fått 
آنی که به دنبالش بوده ام و آنی که به دست آورده ام
Det är ändå vägen jag valt 
به هر روی راهیست که خود انتخاب کرده ام
Min förtröstan långt bortom orden 
اعتمادم فرای کلمات و وصف ناپذیر
Som har visat en liten bit 
که شمه ای را نشانگر بوده
Av den himmel jag aldrig nått 
شمه ای از بهشتی که هرگز بدان دست نیافته ام

Jag vill känna att jag lever 
میخواهم احساس زنده بودن کنم
All den tid jag har 
در زمانی که برایم باقیست
Ska jag leva som jag vill 
می خواهم آنگونه که خود میخواهم زندگی کنم
Jag vill känna att jag lever 
میخواهم احساس زنده بودن کنم
Veta att jag räcker till 
و بدانم که از پس آن بر خواهم آمد

Jag har aldrig glömt vem jag var 
هرگز فراموش نکردم که "خود" که هستم
Jag har bara låtit det sova 
و فقط این "خود" را به حال خویش رها کردم
Kanske hade jag inget val 
شاید که گزینه ای نداشتم
Bara viljan att finnas kvar 
و فقط خواسته ام برای بقا بود

Jag vill leva lycklig för att jag är jag 
میخواهم خوشبخت زندگی کنم چون من خودم می باشم
Kunna vara stark och fri 
می خواهم که یارای قوی و آزاد بودن را داشته باشم
Se hur natten går mot dag 
و گذر شب را به سوی روز نظاره کنم
Jag är här och mitt liv är bara mitt 
من هستم و زندگی من فقط از آن من است
Och den himmel jag trodde fanns 
و بهشتی را که فکر می کردم هست
Ska jag hitta där nånstans 
در جایی پیدا خواهم کرد

Jag vill känna att jag levt mitt liv 
می خواهم احساس کنم که "زندگی" کرده ام

هیچ نظری موجود نیست: