۱۳۸۶ تیر ۷, پنجشنبه

قیمت تنهایی

آدما واقعاً چقدر از گذشته هاشون درس میگیرند؟ با هر آدم "عاقلی" که صحبت می کنی، پندت میده که گذشته ها رو پشت سر بگذار و فراموششون کن! بهت میگن اگر در این کار موفق نشی، هیچوقت آینده ای رو برای خودت نمیتونی بسازی! ولی آیا فراموش کردن گذشته ها به این معنی نیست که دوباره ممکنه تکرارشون کنی؟ اگر کودکی که دستش رو آتش یکبار سوزونده، درد ناشی از این تجربه رو کاملاً فراموش کنه، آیا به احتمال زیاد، دوباره این خطا رو مرتکب نخواهد شد؟! فکر میکنم پیدا کردن یک راه حل مسالمت آمیز در این وسط اصلاً راحت نیست! در ترس از تکرار اشتباهات گذشته زیستن، باعث میشه که آدم جسارت قدم های جدید برداشتن رو از دست میده و شاید مرتب به دنبال بهانه ای میگرده که اگر حتی قدمی ولو کوچک رو هم برداشته باشه، دست به فرار بزنه و خودش رو به "پنهانگاه امن" خودش برسونه چون اونجا احتمال دروغ، ریا، خیانت و صدمه ی روحی نیست! اونجا فقط آرامش و امنیت هست ولی... به قیمت تنهایی...ا


Helen Sjöholm -Gabriellas sång

Det är nu som livet är mitt زندگی هم اکنون از آن من است
Jag har fått en stund här på jorden چند صباحی در این کره ی خاکی به من داده شده
Och min längtan har fört mig hit و تمنای من مرا به اینجا رسانده
Det jag saknat och det jag fått آنی که به دنبالش بوده ام و آنی که به دست آورده ام

Det är ändå vägen jag valt به هر روی راهیست که خود انتخاب کرده ام
Min förtröstan långt bortom orden اعتمادم فرای کلمات و وصف ناپذیر
Som har visat en liten bit که شمه ای را نشانگر بوده
Av den himmel jag aldrig nått شمه ای از بهشتی که هرگز بدان دست نیافته ام

Jag vill känna att jag lever میخواهم احساس زنده بودن کنم
All den tid jag har زمانی که برایم باقیست
Ska jag leva som jag vill می خواهم آنگونه که خود میخواهم زندگی کنم
Jag vill känna att jag lever میخواهم احساس زنده بودن کنم
Veta att jag räcker till و بدانم که از پس آن بر خواهم آمد

Jag har aldrig glömt vem jag var هرگز فراموش نکردم که "خود" که هستم
Jag har bara låtit det sova و فقط این "خود" را به حال خویش رها کردم
Kanske hade jag inget val شاید که گزینه ای نداشتم
Bara viljan att finnas kvar و فقط خواسته ام برای بقا بود

Jag vill leva lycklig för att jag är jag میخواهم خوشبخت زندگی کنم چون من خودم می باشم
Kunna vara stark och fri می خواهم که یارای قوی و آزاد بودن را داشته باشم
Se hur natten går mot dag و گذر شب را به سوی روز نظاره کنم
Jag är här och mitt liv är bara mitt من هستم و زندگی من فقط از آن من است
Och den himmel jag trodde fanns و بهشتی را که فکر می کردم هست
Ska jag hitta där nånstans در جایی پیدا خواهم کرد

Jag vill känna att jag levt mitt liv می خواهم احساس کنم که "زندگی" کرده ام

هیچ نظری موجود نیست: