داشتیم از هر دری حرف میزدیم، از نوشته ها، از گذشته ها، از اینکه آدم باید از خودش اثری به جای بذاره، و چه اثری بهتر از نوشته های آدم! بهم میگفت: دوست من، همه امون یک روز از این دنیا میریم و نصیب خاک میشیم. وقتی که رفتیم دیگه رفتیم، ولی بهتره که از خودمون چیزی به جای بذاریم... و حرفاش کاملاً منطقی بودن.
از موقعی که شناختمش همیشه مینوشت. اون موقعها که نه اینترنتی در کار بود و نه نوشتن به این راحتی امروز. گاهی دفتر شعراش رو که از ایام قدیم جوونی توش نوشته بود، بیرون میاورد و برام میخوند و سعی میکرد که برام ترجمه کنه. از همون موقع میدونستم که هنرمنده ولی هرگز فکر نمیکردم که یک روزی اینقدر حس نوشتنش قوی بشه که چندین کتاب به انتشار برسونه. آخ که چقدر دلم میخواست میتونستم کتابهاش رو بخونم و ازشون سر در بیارم، ولی زبان حائلیه بین من و کتابهاش! وقتی فکر میکنم که بیش از سه دهه است که با هم دوستیم و هنوز زبونی رو که افکارش رو باهاش به قلم میکشه رو، اونجور که باید یاد نگرفتم، گاهی از خودم خجالت میکشم. از طرف دیگه هم خیلی حیفم میاد که کتاباش توی این کشور و به زبون اینجا ترجمه نمیشه. میدونم که این کار برا ی خودش آسون نیست و ترجمه کردن برای من هم، برای اینکه بخوام به اونجا برسم در یاد گرفتن اون زبون، راهیه بس طویل و دراز، زبونی که شاید قسمت اعظم ملتم الان سالهاست که بهش به دیدۀ نفرت نگاه میکنن! ولی به خودم قول دادم که باید این زبون رو یک روزی به خوبی یاد بگیرم، یک جورایی انگار توی دلم مونده...
رفت و آخرین کتابش رو آورد و به مانند بقیۀ کتاباش بهم هدیه کرد. توی صفحۀ اولش بالای عنوان اینطور نوشته بود:
دوست من،
کلمات به مانند همیشه سخن میگویند...
و من با افتخار از داشتن این دوست فرهیخته، کتابش رو ورق زدم، به امید اون روز که بتونم کلمه به کلمه اش رو ترجمه کنم...
داشت میگفت که ادبیات شرق بهمون حس دیگه ای میده، حسی که هر چقدر هم نوشته های نویسنده های معروف اینا رو بخونی، رو پیدا نمیکنی. کاملاً باهاش موافق بودم ولی نوشته ای رو به یاد آوردم که اتفاقاً همین چند وقت پیش خودم ناگهانی به خاطر آورده بودم و ترجمه اش کرده بودم. گفتم: درست میگی، ولی توصیه میکنم که حتماً این نوشته رو بخونی! و در کمال تعجب گفت: این رو که من حدود دو دهۀ پیش ترجمه کردم و در فلان سایت منتشر کردم! و جداً برای هر دوی ما این قضیه بسیار جالب بود! بدون اینکه با هم در عرض این همه سال صحبتی در مورد این نوشته کرده باشیم، در دو برهه با فاصلۀ بیست سال، این نوشته رو ترجمه میکنیم که احتمالاً تنها نسخه های ترجمه شده به این زبونها در دنیا هستند!... و این ترجمه رو یکبار دیگه دوباره بعد از دو دهه به انتشار رسوند...
از موقعی که شناختمش همیشه مینوشت. اون موقعها که نه اینترنتی در کار بود و نه نوشتن به این راحتی امروز. گاهی دفتر شعراش رو که از ایام قدیم جوونی توش نوشته بود، بیرون میاورد و برام میخوند و سعی میکرد که برام ترجمه کنه. از همون موقع میدونستم که هنرمنده ولی هرگز فکر نمیکردم که یک روزی اینقدر حس نوشتنش قوی بشه که چندین کتاب به انتشار برسونه. آخ که چقدر دلم میخواست میتونستم کتابهاش رو بخونم و ازشون سر در بیارم، ولی زبان حائلیه بین من و کتابهاش! وقتی فکر میکنم که بیش از سه دهه است که با هم دوستیم و هنوز زبونی رو که افکارش رو باهاش به قلم میکشه رو، اونجور که باید یاد نگرفتم، گاهی از خودم خجالت میکشم. از طرف دیگه هم خیلی حیفم میاد که کتاباش توی این کشور و به زبون اینجا ترجمه نمیشه. میدونم که این کار برا ی خودش آسون نیست و ترجمه کردن برای من هم، برای اینکه بخوام به اونجا برسم در یاد گرفتن اون زبون، راهیه بس طویل و دراز، زبونی که شاید قسمت اعظم ملتم الان سالهاست که بهش به دیدۀ نفرت نگاه میکنن! ولی به خودم قول دادم که باید این زبون رو یک روزی به خوبی یاد بگیرم، یک جورایی انگار توی دلم مونده...
رفت و آخرین کتابش رو آورد و به مانند بقیۀ کتاباش بهم هدیه کرد. توی صفحۀ اولش بالای عنوان اینطور نوشته بود:
دوست من،
کلمات به مانند همیشه سخن میگویند...
و من با افتخار از داشتن این دوست فرهیخته، کتابش رو ورق زدم، به امید اون روز که بتونم کلمه به کلمه اش رو ترجمه کنم...
داشت میگفت که ادبیات شرق بهمون حس دیگه ای میده، حسی که هر چقدر هم نوشته های نویسنده های معروف اینا رو بخونی، رو پیدا نمیکنی. کاملاً باهاش موافق بودم ولی نوشته ای رو به یاد آوردم که اتفاقاً همین چند وقت پیش خودم ناگهانی به خاطر آورده بودم و ترجمه اش کرده بودم. گفتم: درست میگی، ولی توصیه میکنم که حتماً این نوشته رو بخونی! و در کمال تعجب گفت: این رو که من حدود دو دهۀ پیش ترجمه کردم و در فلان سایت منتشر کردم! و جداً برای هر دوی ما این قضیه بسیار جالب بود! بدون اینکه با هم در عرض این همه سال صحبتی در مورد این نوشته کرده باشیم، در دو برهه با فاصلۀ بیست سال، این نوشته رو ترجمه میکنیم که احتمالاً تنها نسخه های ترجمه شده به این زبونها در دنیا هستند!... و این ترجمه رو یکبار دیگه دوباره بعد از دو دهه به انتشار رسوند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر