۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

نه به آن شوری شور..

شنیدن بعضی از اخبار چنان آدم رو به حیرت میندازه که تا چند دقیقه آدم هاج و واج به اطراف نگاه میکنه و چه بسا یک تلنگری به خودش میزنه و یا شاید هم نیشگونی از لپ خودش میگیره تا مطمئن بشه که خواب نیست :) خبر از این قراره که خانمی که به واسطۀ قتلی که حدود شیش سال پیش مرتکب شده و به حبس ابد محکوم شده، از مسئولین زندان طلب حق و حقوق مرخصی بابت این چند سالی که توی زندان کار کرده رو کرده! یعنی باورتون میشه شما؟! طرف زده یکی رو به هر دلیلی نابکار کرده و خداوند خیلی دوستش داشته که توی این کشور این جنایت انجام شده، وگرنه که سرش بالای چوبۀ دار بود همون موقع، اونوقت حالا اومده از دولت تقاضای مرخصی و حق و حقوق هم میکنه! بابا، رو رو برم! به سنگ پای قزوین یک سور اساسی زده :)...
البته بذارین یک توضیح هم بدم که تقصیر خودش نیست، این سیستمه که اینجور آدما رو پررو کرده! وقتی زندان با هتل فرق زیادی نداشته باشه و شاید در بعضی از موارد حتی بهتر هم باشه، نتیجه اش بهتر از این هم نمیتونه باشه! خطرناکترین بزهکارها بهشون مرخصی داده میشه که برن بیرون و با خیال راحت هر جور که میخوان برای جنایات بعدیشون برنامه ریزی کنن! یاد یک موردی میفتم که خیلی سال پیش اتفاق افتاده بود. قاتلی با در دست داشتن سر بریده مقتول در کیف دستیش دستگیر شد، که البته این فقط یک مورد از اعمال شنیعی بود که انجام داده بود، اونوقت بهش مرتب مرخصی میدادن که از زندان بیاد بیرون و "مثلاً" خانواده اش رو ببینه. ایشون هم قشنگ برنامه ریزی میکنه و در یکی از مرخصیها فرار رو بر قرار ترجیح میده و به یک کشور دیگۀ اروپایی میره... حالا اون بدو و سیستم قضایی اینجا به دنبالش بدو!
متأسفانه همه جا افراط و تفریط هست، یعنی نه به اون سیستمی که توی اون دیار هست و نه به اینی که اینجاهاست، به قولی نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی! یادمه تازه به این دیار اومده بودیم. دوستی تعریف میکرد که از پنجرۀ خونه اش شاهد این بوده که همسایه ای موقع پارک کردن ماشینش به ماشین همسایۀ دیگه ای "میمالونه". در هر حال صاحب ماشین مالونده شده خودش شاهد این جریان بوده و راوی ما رو به عنوان شاهد به پلیس گزارش میکنه. اینجای جریان جالبه، دقت کنین! پلیس این دوست ما رو میخواد و ازش شروع به بازپرسی میکنه، کاملاً مؤدبانه:
- شما در روز فلان از پنجرۀ خونه اتون شاهد چنین جریانی بودین؟
- نه خیر!
- مطمئن هستین؟
- بله، 100% مطمئن هستم!
- خب، پس ببخشین که مزاحم شما شدیم!
...
حالا فقط همین سناریو اگر توی وطن اتفاق افتاده بود رو تصور کنین و فقط پیش خودتون مجسم کنین که چگونه میشد :) تصویر رو به فانتزی خوانندۀ دانا و آگاه واگذار میکنم :)

هیچ نظری موجود نیست: