۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

"صدا هایی" میشنوم؟!

بالاخره این جستجو به پایان رسید. خودم هم فکر نمیکردم که به این سرعت انجام بشه و بتونم اینقدر زود اون چیزی رو که دنبالش هستم پیدا کنم، ولی خوب دیگه مثل همۀ چیزای دیگه توی زندگی، اینم به شانس و اقبال بستگی داره... داشتم به یکی چند روز پیشا میگفتم که نمیشه هم که آدم همه اش بد شانسی بیاره، بالاخره یک جایی هم آدم باید خوش شانسی بیاره دیگه :)
دیروز خلاصه قرار بر کاغذبازیهاش و این داستانا بود. هوا هم که دیگه از کار که زدم بیرون بارونی بود و نهضت همچنان ادامه داشت. قصد داشتم یک سر برم وسط شهر و یک خرید کوچولو بکنم. باد و بارون به شدت ادامه داشت. اولش فکر کردم از صرافت بیفتم و برم طرف خونه، ولی اینقدر خوشحال بودم که دلم نیومد. ماهها بود که اون طرفای شهر پیدام نشده بود و احساس کردم یک چیزایی باید تغییر کرده باشه، چون به نظرم کمی متفاوت میومدن. خریدم رو کردم و غذایی خوردم و خودم رو به اولین تراموا رسوندم. باد شدید همچنان وزان بود. از شدتش گوشهام دیگه به درد اومده بودن. توی تراموا حسابی شلوغ بود، همهمۀ جمعیت، صداهایی که از بلندگو میومد، صدای حرکت واگن رو ریلها، همه و همه باعث میشدن که گوشم صداهای دیگه رو قادر به شنیدن نباشه! توی این همه سر و صدا احساس کردم که دو نفر دارن فارسی صحبت میکنن، درست با همون لحن و آهنگی که آدم پای تلفن حرف میزنه! هرچی دور و برم رو نگاه کردم، خبری از هموطنان نبود! هر چی تراموا بیشتر به مقصد نزدیک میشد، از تعداد مسافرهه هم کاسته میشد و نتیجتاً دور و برم خلوت تر میشد. صدای مکالمه هنوز هم به گوش میرسید! دیگه از تعجب داشت دو تا شاخ روی سرم سبز میشد:) گوشهام رو حسابی تیز کردم. با خودم فکر کردم که حتماً باید رانندۀ این تراموا هموطن باشه و به طریقی میکروفونش قطع نشده و صداش میاد، آره حتماً توضیحش باید همین باشه...
تراموا به آخر خط رسید و همه من جمله خودم دیگه باید پیاده میشدیم. پیاده که شدم پیش خودم فکر کردم که عجب جالب بود شنیدن این صداها و از همه جالبتر اینکه هیچکس دیگه ای به جز من هم اونا رو نمیشنید :) نکنه به سرم زده و "صدا هایی" میشنوم؟!... ای بابا، صداها هنوز هم میومدن و دیگه از بلندگوی تراموا هم خبری نبود... و دستم رو توی جیب بغل کتم کردم... و یکبار دیگه این ضبط صوت کوچولو که برای اهداف هنری بهم کادو داده شده بود، موفق شد که "اساسی" گولم بزنه :) و صداهای شنیده شده، صدای کسی نبود به جز صدای استاد و هنرجوهاش...:))

پ. ن. داستان این ضبط صوت کوچولو و شیره هایی رو که تا به حال چندین بار سر عموناصر مالیده رو در یک فرصت دیگه تعریف خواهم کرد! اگه هر کی بگه که مؤمن اونه که از یک سوراخ فقط یکبار گزیده بشه، میگم که به خدای عز و جل مؤمنم و باز هم گزیده شدم :))

هیچ نظری موجود نیست: