یکشنبه بعدازظهر رو هر کارش هم بکنی باز حال و هوای جمعه ها غروب رو توی وطن داره، غم انگیز و خسته کننده... با اینکه کلی کار انجام دادم، سه جا رو رفتم و نگاه کردم و صد تا کار دیگه رو به اتمام رسوندم، ولی هنوز هم از این روز چندین ساعت حداقل برای من باقی مونده...
امروز بعد از چندین هفته سرما آخرش یک کمی تخفیف داد و دمای هوا برگشت دوباره حوالی صفر، حتی چند درجه هم بالای صفر. روز بسیار آفتابی و دل انگیزی بود که بعد از مدتها حسابی کیف داد. اینجور که هواشناسی پیش بینی کرده حداقل دو هفتۀ آینده هم به همین منوال باقی خواهد موند. امیدوارم که پیش بینیشون درست باشه و بعدش هم بهار، این فصل زیبای سال، دوباره بیاد و در طبیعت و زندگی روحی تازه بدمه...
دنبال خونه گشتن برای بعضی آدما تفریحه، از رفتن توی خونۀ مردم لذت میبرن و احتمالاً این لذت بردن باید یک رابطۀ مستقیم با حس فضولی داشته باشه :) من که شخصاً برام هیچ جالب نیست و راستش توی هر خونه ای که پا میذارم، انگار دارن گوشت تنم رو میخورن! ولی در عین حال هم کلی وقتم رو میگیره و شاید هم به عبارتی بشه گفت که پر میکنه. نتیجۀ اخلاقی اینه که آدم کمتر فرصت پیدا میکنه به "مهمات" زندگی فکر کنه، یا کلاً کمتر فرصت فکر کردن داشته باشه! ولی بعضی از افکار ظاهراً اجتناب ناپذیر هستن و سر آدم هر چقدر هم که شلوغ باشه، باز ذهن رو به خودشون مشغول میکنن. چیزی که چند روزی هست که درش تعمق میکنم رفتار ما پدر و مادرها و تأثیر اونا بر روی فرزندان ماست. بذارین بدون حاشیه رفتن و آسمون و ریسمون بافتن، برم سر اصل مطلب: اگه من پدر یا مادر توی سنین میونسالی برم به سراغ کسی که به راحتی میتونه جای بچۀ خودم باشه (سر چند سال بالا و پایین معامله رو به هم نزنین ها :))، اونوقت اگه بچۀ خود من چند سال بعد بره و با کسی روی هم بریزه که هم سن و سال خودمه، حالا من پدر یا مادر چه حرفی برای گفتن در برابر فرزندم دارم؟! آیا میتونم و بشینم شروع کنم به نصیحت کردن؟! و انتظار این رو داشته باشم که اون بچه هم برای حرفهای من تره خورد کنه؟ یعنی ما آدما نباید گاهی اوقات سعی کنیم از نوک بینی خودمون اون طرفتر رو هم نگاه کنیم؟! تا در نهایت برنگردن بهمون بگن: رطب خورده منع رطب کی کند؟!
امروز بعد از چندین هفته سرما آخرش یک کمی تخفیف داد و دمای هوا برگشت دوباره حوالی صفر، حتی چند درجه هم بالای صفر. روز بسیار آفتابی و دل انگیزی بود که بعد از مدتها حسابی کیف داد. اینجور که هواشناسی پیش بینی کرده حداقل دو هفتۀ آینده هم به همین منوال باقی خواهد موند. امیدوارم که پیش بینیشون درست باشه و بعدش هم بهار، این فصل زیبای سال، دوباره بیاد و در طبیعت و زندگی روحی تازه بدمه...
دنبال خونه گشتن برای بعضی آدما تفریحه، از رفتن توی خونۀ مردم لذت میبرن و احتمالاً این لذت بردن باید یک رابطۀ مستقیم با حس فضولی داشته باشه :) من که شخصاً برام هیچ جالب نیست و راستش توی هر خونه ای که پا میذارم، انگار دارن گوشت تنم رو میخورن! ولی در عین حال هم کلی وقتم رو میگیره و شاید هم به عبارتی بشه گفت که پر میکنه. نتیجۀ اخلاقی اینه که آدم کمتر فرصت پیدا میکنه به "مهمات" زندگی فکر کنه، یا کلاً کمتر فرصت فکر کردن داشته باشه! ولی بعضی از افکار ظاهراً اجتناب ناپذیر هستن و سر آدم هر چقدر هم که شلوغ باشه، باز ذهن رو به خودشون مشغول میکنن. چیزی که چند روزی هست که درش تعمق میکنم رفتار ما پدر و مادرها و تأثیر اونا بر روی فرزندان ماست. بذارین بدون حاشیه رفتن و آسمون و ریسمون بافتن، برم سر اصل مطلب: اگه من پدر یا مادر توی سنین میونسالی برم به سراغ کسی که به راحتی میتونه جای بچۀ خودم باشه (سر چند سال بالا و پایین معامله رو به هم نزنین ها :))، اونوقت اگه بچۀ خود من چند سال بعد بره و با کسی روی هم بریزه که هم سن و سال خودمه، حالا من پدر یا مادر چه حرفی برای گفتن در برابر فرزندم دارم؟! آیا میتونم و بشینم شروع کنم به نصیحت کردن؟! و انتظار این رو داشته باشم که اون بچه هم برای حرفهای من تره خورد کنه؟ یعنی ما آدما نباید گاهی اوقات سعی کنیم از نوک بینی خودمون اون طرفتر رو هم نگاه کنیم؟! تا در نهایت برنگردن بهمون بگن: رطب خورده منع رطب کی کند؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر