۱۳۸۵ مرداد ۲۷, جمعه

مژده ای دل، که مسیحا نَفَسی می آید

کی گفته که همیشه باید در اینجا از غم و درد و ناراحتی ها بنویسم؟!! درسته که دنیا پر از اینهاست ولی در کنارشون گاهی شادی و مسرت هم یک سرکی می کشند... حتی اگر مدت بودنشون زیاد هم طولانی نباشه!... دیروز و فردا وجود ندارند، فقط امروز هست... مهم اینه که من امروز خوشحالم و از این خوشحالیم کمال لذت رو می برم، چون از فردای خودم خبری ندارم... آدمی توی زندگی به امید زنده است و من امیدم اینه که فردا و فرداها این خوشحالیه من دوام داشته باشه... ندای باطنیم قوی تر از همیشه میگه که اینطور خواهد بود

مژده ای دل، که مسیحا نَفَسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کَسی می آید
از غم هجر نکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید

۲ نظر:

ناشناس گفت...

Ishala ke hamishe shad o salamat bashi....

amunaaser گفت...

مرسی عزیز، لطف داری...ا