۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

هدیۀ الهی

میگفت توی خونه اشون تلویزیون نداره، باورم نمیشد! ولی وقتی برای اولین بار به همراه دوست دیرینه پا به منزلشون گذاشتم، دیدم راست میگه. خانمش که اهل همون کشور و شهر بود، میگفت که علت نداشتن جعبۀ جادو در خونه امون اعتیاد شوهرمه! اولش متوجه منظورش نشدم چون قیافه اش اصلاً به آدمای معتاد نمیخورد. یک کمی سبزه رو و سیه چرده بود ولی هرگز نمیشد حدس زد که معتاد باشه! وقتی از خانمش توضیح بیشتری در مورد صحبتش خواستم متوجه شدم که منظورش اعتیاد به تلویزیونه! تو دلم از فکری که کرده بودم خنده ام گرفت :) خانمش میگفت اگه توی خونه تلویزیون داشته باشیم  از صبح سحر میشینه پاش و از جاش تکون نمیخوره تا آخر شب که سرود ملی رو به صدا دربیارن و تلویزیون دیگه به برفک بیفته... جالب بود و در عین حال باورنکردنی که آدمی که تمام عمرش رو در سیاست و نبرد با صدام تکریتی گذرونده بود اینچنین نقطه ضعفی در برابر این جعبۀ داشت... و اون روزی که برای اولین بار به خونۀ "خانم دکتر" پیر و نق نقو اومد و با سه نوجوون تازه از راه رسیده به فارسیی که براشون خیلی شیرین و بامزه بود، سر صحبت رو باز کرد، هرگز به ذهن اون نوجوونها خطور نمیکرد که یک روزی از سیاستمدارهای بزرگ کشورش بشه... یادش به خیر که همیشه بعدها به عموناصر میگفت: "تو آدم خیلی خطرناکی هستی! چطور موفق شدی که زبون ما رو یاد بگیری و به جمع ما راه پیدا کنی، همیشه برای من معمایی بوده!" :)
تلویزیون با کانالهای متعدد و برنامه های جورواجورش واقعاً یک بخش بزرگی از زندگی خیلی از آدمای امروزی رو تشکیل میده. درسته که حتی امروزه هم هنوز هستن کسایی که یا این دستگاه سحرانگیز رو هرگز به خونه اشون راه نمیدن یا اگر هم داده اند شاید روزانه نیم نگاهی هم بهش نندازن. البته خیلیها هم به واسطۀ اومدن اینترنت و داشتن دسترسی به کلی برنامه ها و فیلمهاست که شاید دیگه توجه خاصی به این جعبه نشون نمیدن. اونچه که مسلمه در هر حال برنامه های این جعبۀ جادو زندگی آدما رو به طریقی تحت تآثیر خودشون قرار میدن، علی الخصوص فیلمها! شوربختانه خیلیها به واسطۀ تماشای زیاد این فیلمها که در واقع هدفی به جز سرگرمی و گذران وقت نباید داشته باشن، چنان در دنیای رؤیاها گم میشن که دنیای واقعی رو خود گم میکنن...
در انتها گاهی وقتی فیلمی رو که شاید بارها دیده باشم و تازه آخرهای فیلم به یادم میاد که اون رو قبلاً دیدم، از دست خودم شاید کمی دلخور بشم، اما بعدش با خودم فکر میکنم که طبیعت عجب موهبتی رو نصیب عموناصر کرده که بعد از دیدن هر فیلم خودش بدون اینکه حتی سیگنالی بفرسته روی دگمۀ "کلیر مموری" میزنه و تمام فیلم رو از ذهنش پاک میکنه... یعنی شما فکر میکنین که از این "هدیۀ الهی" بهتر هم پیدا میشه؟ :)

۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

عنکبوت زمان

هی، عموناصر! باهات یک کمی حرفهای جدی دارم! آخه این چه وضعشه، مرد مؤمن؟! مگه اول سال جدید "قول بزرگ" نداده بودی که امسال بیشتر بنویسی؟! بیشتر که ننوشتی هیچ، کمتر هم نوشتی؟!... روزگاره دیگه، چه میشه کرد :)
میتونم در دفاع از خودم هزار تا آسمون و ریسمون ببافم و هزار تا قصه هم سر هم کنم که سرم شلوغ بوده و سر کار همینطور هر روز که میگذره از برکت کارمندان "هموطن" (که هر چی توی این زندگی میکشیم انگار از این هموطناست!) کاره که به کارام اضافه میشه، و بعد هم اوضاع جسمانی که یک مدتیه که زیاد باهام یار نیست و خلاصه هزار و یک جور بهانه! اما خودم و خدای خودم میدونم که به قول اون ترانۀ قدیمی "همۀ این حرفها بهانه است..."، جواب همۀ این کمکاریها فقط و فقط یک کلمه است و اون هم  در کمال شرمندگی اینه: تنبلی :)
واقعیتش وقتی این تنبلی کنار گذاشته میشه و قلم مجازی به دست گرفته میشه و دست شروع به کتابت میکنه، حرف برای گفتن زیاد پیدا میکنه، ولی خوب دیگه چه میشه کرد، رخوت، این واژۀ پلید گاهی حتی به سراغ عموناصر هم میاد دیگه :)
از کجاش شروع کنم؟ خودمم نمیدونم! از اتفاقات توی دنیا بگم که چیز جدیدی نیست و همۀ خواننده ها خودشون به اندازۀ کافی خبر دارن! ولی با این وجود باید حیرت خودم رو ازشنیدن خبر در مورد "داعش" و اعلام خلیفۀ جدید مسلمونای دنیا یعنی شخص شخیص "ابوبکر بغدادی"، ابراز کنم! آقا، شما دیگه کی هستین که روی "باقی" رو دارین با حماقتتون و بربریتتون سفید میکنین؟! از ورزش و فوتبال بگم که این روزها سر زبونهاست که اونم اونقدر خودش به روزه و اینقدر هر روز و همه جا در موردش سخن رونده میشه، که گفتن من قطره ای بیش نیست در این دریای بیکران... اصلاً میدونین چیه، بهتره از خودم بگم، یعنی عموناصر :)
تابستونه و طبق معمول هر ساله قسمت اعظم همکارها مرخصی هستن و من وحداً وحیداً سنگر رو در اینجا حفظ کردم. از طرفی یک کمی تنها بودن در محیط کار خسته کننده است ولی از طرف دیگه هم خوبه که هر کاری که دلت بخواد میتونی انجام بدی بدون اینکه بخوای ملاحظۀ همکارها رو بکنی! یادمه چندین سال پیش که توی یک شرکت خصوصی کار میکردم همین موقعها بود که قرار بود چندین هفته من تنها سر کار باشم. رئیسم روز آخر موقع حداحافظی گفت: حالا میتونی تمام روز آهنگهای ایرانی بذاری و صداش رو تا اونجایی که میخوای بلند کنی... راست میگفت و چه کیفی داد اون چند هفته!
خوب دوستای خوب که توی این مدت همینطور من رو مورد الطاف خودتون قرار دادین و مرتب سراغ نوشته هام رو گرفتین، امیدوارم هر جا که هستین تابستون خوبی رو شروع کرده باشین! دیگه قول نمیخوام بدم، ولی تلاشم رو خواهم کرد که هر روز یک چیزهایی بنویسم و نوشتن مجموعه هام رو تدریجاً دوباره از سر بگیرم، قبل از اینکه خاطرات در ذهنم تار عنکبوت ببندن، اونم چه عنکبوتی، عنکبوت زمان! :)