۱۳۸۵ مرداد ۲۶, پنجشنبه

وجدان آسوده

بچه که بودم، پدرم همیشه می گفت: هیچ چیز توی زندگی مهم تر از وجدان راحت نیست، اینکه شب که می خوای سرت روی بالش بذاری، با خیالی آسوده چشماتو ببنندی... و این برای من همیشه توی زندگیم سرمشق و دستور بوده... می دونم که گاهی حتی این روش باعث شده که تصمیم هایی بگیرم که مورد پسند عزیزانم نبوده، ولی همونطور که اشاره کردم، وجدان آسوده برای من اصل بوده...ا
و امروز احساس می کنم که وجدانم از همیشه راحت تره، چون لا اقل من سعی خودم رو کردم... و وقتی به این مرحله رسیده که حتی به تلفن من پاسخ نمیدید، باقیه داستان قابل حدسه... دیگه نمی گم انتظار نداشتم، چون کلاً دیگه هیچ چیزی توی زندگی متعجبم نمیکنه، مطلقاً هیچ چیزی!... اگر اون که پاره ی تنمه، این چنین می کنه، از شما چه توقعی میشه داشت؟!!... می دونم که به اینجا سر می زنید و حتی از اون ور دنیا "دوستان" رو از نوشته های اینجا با خبر می کنید... دنیا خیلی کوچیک تر از اونیه که فکر می کنید!... میگن " کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه..." و اون موقعی که رسید، خیلی دلم می خواد ببینم، چطور در چشمان هم نگاه می کنند؟!!...ا

۴ نظر:

ناشناس گفت...

yek azizi be man migoft..sobh ke az khab boland mishi bayad betooni toye ayeneh too cheshmaye khodet negah koni!!!

adama beham miresan, va too cheshmaye hamam negah mikonan va az kenare ham be rahati migzaran!!Man yad gerftam ke bepaziram: Bozorgie donyaye hameye adama hame beyek andazeh nist..

"an kas ke nadanad va nadanad ke nadanad......dar jahle morakab abaado dahr bemand!!"

amunaaser گفت...

ممکنه که آدما به چشمهای هم نگاه کرده و خیلی راحت از کنار هم بگذرند، ولی در خلوت خودشون از کنار نگاههای وجدانشون به این سادگیها نمی تونند بگذرند...ا

ناشناس گفت...

آره...اما گاهی وجدان هم عادت می کنه که بی خیال بعضی چیزا بشه... مگه نه؟

amunaaser گفت...

وجدان اگر وجود داشته باشه، بی خیال چیزی نمیتونه بشه! اونجایی که چشمها در برابر نادرستیها و بی عدالتیها، چه از طرف خود و چه از طرف دیگران، با بی خیالی بسته میمونه، مطمئن باش که اثری از وجدان در اون میون نیست!...ا