۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

بازی ارقام در نیمۀ قرن

ای بابا، بازم که این بازی ارقام سر و کله اشون پیدا شد! یعنی نمیشه یک سال دست از سر عموناصر بردارن؟ :) یعنی تو بگو دست از سر کی برمیدارن که عموناصر دومیش باشه! دیگه هر ساله اینقدر که بازیهای جور واجور کرده که ترتیب این سریهای ریاضی و هندسی سالیانه از یادم رفته... باید به مغزم یک فشار درست و حسابی بیارم دوباره انگار... خوب آماده این؟ پس بگیرین که اومد:
اولش صفر و صفر بود، اون موقعها که  یا "وجود داشتن" معنایی هنوز نداشت و یا اینکه در راه آماده برای ظهور بودی.
بعدش شد یک و صفر، دوران خوش بین کودکی و سلطۀ هورمونها بر بدن، وقتی که دیگه هیچ خدایی رو بنده نبودی.
اونوقت نوبت دو و صفر رسید، زمانی که همه تازه میخواستن خود رو پیدا کنن و از جوونی لذت ببرن و تو عزم جزم کردی که با سر خودت رو بندازی توی چاه.
اومدن سه و صفر اجتناب ناپذیر بود، ولی ترکیبش زیاد هم بد نبود، اصلاً انگار این دو تا عدد با هم خوب همکاری میکنن.
چهار و صفر بعد از اون توی صف ایستاده بود! آخ آقا، چهار و صفر دیگه محشر میکنه و زمان "چل چلی" میشه... ولی تو که چیزی ازش نفهمیدی، آخرش هم گفتی که اینا همه اش شایعه بوده و ما که چیزی ندیدیم :)
و اما... اما... حاضرین حالا؟ کمربندها رو بستین؟! آمد به سرم از آنچه میترسیدم... پنج و صفر! سرانجام اومد :) وای خدای من، نیم قرن! :) حتی گفتنش رعشه به اندام آدم میندازه...:) و ناخودآگاه به یاد پدر میفتم که در چنین روزی من و برادرم رو پیش خودش خوند و گفت: حالا که نیم قرنی شدم، وصیتنامه ام رو نوشته ام و دلم میخواد که شما هم در جریان باشین... واقعاً که :)) ...
و این بازی ارقام بدینسان یک بار دیگه در اینجا به پایان میرسه و عموناصر رو به حال خودش رها میکنه، سرمست از احساس خوبش و شاد از آغاز نیم قرنی جدید در کنار نیمۀ گمشده اش...

هیچ نظری موجود نیست: