نمیدونم تا کی ماها مجازیم که از کلمۀ غربت استفاده کنیم بدون اینکه کسی بتونه بهمون ایراد بگیره، یعنی غربت رو به طور قطع باید در ارتباط نزدیک با غریبه بودن، دونست. آیا بعد از گذشت چندین دهه هنوز هم ما غریبه به حساب میایم و اینجا هم غربت؟! راستش، هر بار که به وطن سفر میکنم، این سؤالیه که برام مطرح میشه و همیشه سعی میکنم احساساتم رو یک ارزیابی بکنم، اینکه اونجا بیشتر غریبی میکنم یا اینجا!... و جواب صادقانه اینه که هنوز هم جوابی برای این سؤال پیدا نکردم!
چه این طرف و چه اون طرف، فرقی نمیکنه، دلم برای بعضی از دوستای قدیمی خیلی تنگ میشه گاهی، دوستایی که دیگه هیچ ردی ازشون ندارم و امیدی هم به پیدا کردنشون نیست. بارها از طریق دنیای مجازی سعی کردم که پیداشون کنم ولی انگار که آب شدن و رفتن توی زمین! اونایی که خیلی قدیمی هستن و دهه هاست که هیچ خبری ازشون ندارم، اونایی که احتمالاً هنوز در وطن هستن، اونایی که اصولاً نمیدونم آیا در قید حیات هستن یا نه، اونایی که شاید ازدواج کرده باشن و این طرف فامیلشون تغییر کرده باشه... همه و همه مجموعه ای رو تشکیل میدن که فکر کردن بهشون، در من شدیداً ایجاد حس دلتنگی میکنه! راستی چقدر خوبه که آدم اونایی رو که باهاشون تماس داره رو دست کم قدرشون رو بدونه و سعی کنه که تماسش باهاشون قطع نشه، اینطور نیست؟ چون اگر رشتۀ ارتباط گسسته شد دیگه خدا میدونه که دوباره چطور باید سر نخها رو پیدا کرد و به هم گره اشون زد...
تازه اون دوستایی که ردی ازشون نیست، تو خیالم هنوز هستن و با من. در توهماتم همگی خوش و خرم هستن و آرزوی قلبیم اینه که همیشه شاد و سربلند باشن... و چقدر خوبه گاهی در توهمات زندگی کردن، اینطور نیست؟! گاهی دونستن واقعیات تلخ، به آدم هیچ کمکی نمیکنه، گاهی بهتره که دوستای قدیمی در خیال ما زنده باشن... چون اونایی که رفتن و میدونیم که رفتن و دیگه هیچوقت به این دنیا برنمیگردن، جاشون خالیه و همیشه خالی خواهد بود... تا اونا رو روزی دیگر و شاید در دنیایی دیگر ملاقات کنیم... شاید... جای دوست خیلی خالیه! :(
چه این طرف و چه اون طرف، فرقی نمیکنه، دلم برای بعضی از دوستای قدیمی خیلی تنگ میشه گاهی، دوستایی که دیگه هیچ ردی ازشون ندارم و امیدی هم به پیدا کردنشون نیست. بارها از طریق دنیای مجازی سعی کردم که پیداشون کنم ولی انگار که آب شدن و رفتن توی زمین! اونایی که خیلی قدیمی هستن و دهه هاست که هیچ خبری ازشون ندارم، اونایی که احتمالاً هنوز در وطن هستن، اونایی که اصولاً نمیدونم آیا در قید حیات هستن یا نه، اونایی که شاید ازدواج کرده باشن و این طرف فامیلشون تغییر کرده باشه... همه و همه مجموعه ای رو تشکیل میدن که فکر کردن بهشون، در من شدیداً ایجاد حس دلتنگی میکنه! راستی چقدر خوبه که آدم اونایی رو که باهاشون تماس داره رو دست کم قدرشون رو بدونه و سعی کنه که تماسش باهاشون قطع نشه، اینطور نیست؟ چون اگر رشتۀ ارتباط گسسته شد دیگه خدا میدونه که دوباره چطور باید سر نخها رو پیدا کرد و به هم گره اشون زد...
تازه اون دوستایی که ردی ازشون نیست، تو خیالم هنوز هستن و با من. در توهماتم همگی خوش و خرم هستن و آرزوی قلبیم اینه که همیشه شاد و سربلند باشن... و چقدر خوبه گاهی در توهمات زندگی کردن، اینطور نیست؟! گاهی دونستن واقعیات تلخ، به آدم هیچ کمکی نمیکنه، گاهی بهتره که دوستای قدیمی در خیال ما زنده باشن... چون اونایی که رفتن و میدونیم که رفتن و دیگه هیچوقت به این دنیا برنمیگردن، جاشون خالیه و همیشه خالی خواهد بود... تا اونا رو روزی دیگر و شاید در دنیایی دیگر ملاقات کنیم... شاید... جای دوست خیلی خالیه! :(
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر