۱۳۸۵ مرداد ۹, دوشنبه

بردی از یادم


دلکش و ویگن - بردی از یادم


بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ای شمع سحرم
در بزمم نفسی بنشین تاج سرم تا از جان گذرم
پا به سرم نه جان به تنم ده
چون به سر آمد عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبار غم زآنکه من در دیار غم
گشته ام غمگسار غم
امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی
آفت جان ما تویی
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام... بقیه قصه چی شد؟ نگو که نمی خوای ادامه بدی

amunaaser گفت...

مونس عزیز، فکر کنم توی مرورگرت صفحه ی منو به روز نمی کنی! همین الآن آخرین نوشته ام رو فرستادم!... برای دیدن آخرین نوشته ها، مستقیم به اینجا برو
http://amunaaser.blogspot.com/
دو نوشته ی آخر
http://amunaaser.blogspot.com/2006/08/4.html
http://amunaaser.blogspot.com/2006/08/5.html