۱۳۸۵ مرداد ۵, پنجشنبه

"دست می خوای چیکار، جونت سلامت باشه"

امروز برای معاینه ی دستم دوباره به بیمارستان رفته بودم. چند هفته ی پیش، روز قبل از مرخص شدنم از بیمارستان کلی آزمایشات جور و اجور ازم گرفته بودند. خلاصه امروز با هزار آمال و آرزو، و با امید اینکه بالاخره چیزی پیدا می کنند، به اونجا رفتم... و دست از پا درازتر برگشتم! همه ی همکاران سابقم در عجبند... علائم با هیچ بیماریی که تا به حال دیدند، جور در نمیاد!... فقط روز به روز حس می کنم که داره بدتر میشه!... ای بابا، مثبت باید فکر کرد، از این بدتر هم میتونست باشه! به نیمه ی پر لیوان باید نگاه کرد... در ضمن، به قول یکی از دوستهای قدیمی دوران دبیرستان، "دست می خوای چیکار، جونت سلامت باشه!" :)...ا

هیچ نظری موجود نیست: