۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبه

در غربت

امشب از اون شباییه که دلم میخواد بنویسم و اینقدر حرف برای نوشتن دارم که از زیادیشون نمیدونم چی بنویسم! مسخره است، نه؟ شاید هم نه! چون انگار تمام گفتنی هام بوی غم، بوی درد و بوی غربت خواهد داشت. چند روز پیش داشتم توی پرلاشز دنبال قبر زنده یاد ساعدی می گشتم که تصادفاً به قبراحمد کایا، یکی از شاعر ها و موسیقیدانهای معروف ترکیه برخوردم. روی قبرش یکی از شعرهاشو نوشته بودند:
در دردی وصف ناپذیر به سر میبرم
در غربت
دوباره غروب شد
و من به دنبال باد در حال دویدنم
از وطنم به دور
در میان باران به سر میبرم
غروب شد و
جوانه ها در سکوتند
با خودم فکر کردم که چقدر زیادن از این انسانهای بزرگ در این غربت سرا و چه شبها که با غم تنهاییوشون ساغری میزنند... دریغا و صد دریغا!

هیچ نظری موجود نیست: