۱۳۸۵ تیر ۳۰, جمعه

چوب دو سر طلا

این هفته هم مثل هفته ی پیش و هفته های پیش گذشت. مهمونام چند روز دیگه بیشتر پیشم نیستند. این چند هفته خیلی به بودنشون توی خونه عادت کردم. بعد از رفتنشون خونه خیلی خالی خواهد شد و خلاصه دوباره علی میمونه و حوضش! بهم همه اصرار میکنن که برگرد ولی بعد از گذشت این همه سال و دوری از موطنم، اونجا هم غربته! نسل ما به قول مهدی سهیلی "چوب دو سر طلا" ست! نه در اینجا ما رو از خود می دونند و نه در اونجا... میگن آدم مؤمن اونیه که دو بار از یک سوراخ گزیده نشه، که البته شعار قشنگیه، ولی متأسفانه واقعیت زندگی چیز دیگه اییه... گاهی اوقات حتی "ایمان" هم نمیتونه سد راه تکرار دوباره ی اشتباهات ما در زندگی بشه... برگشت به وطن رو من سالیان پیش امتحان کردم و به قولی "اگه هوسه یه دفعه بسه"!... من غم تنهایی رو در این دیار غربت به جون می خرم... "هراس من باری از مردن در سرزمینیست که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد"...ا

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من غم تنهایی رو در این دیار غربت به جون می خرم...؟ من مرتب به وبلاگت سر می زنم... پس تنها نیستی!

amunaaser گفت...

ممنون از لطفت "خدا" :) تنهایی بعضی آدما خیلی وقتا فیزیکی نیست، انگار از بدو تولدشون "تنها" به دنیا میاند!...ا