چپ و راست به من ایراد میگیرن که چرا از شادیها و خوشیها توی زندگی نمینویسی، و چرا همه اش باید همه چیز رو "سیاه" ببینی! آخه کجای این دنیا رو بگیری که توش فقط شادیه که آدم دلش رو به اون خوش بکنه؟! مگه میشه به همین سادگی چشمها رو بست و به روی خود نیاورد؟! دنیا رو هر جاش رو که نگاه میکنی همه اش بدبختیه و فلاکت به یک شکلی، یک عده ای رو توی فقر مطلق نگه میدارن، یک عده ای رو اسیر جنگ میکنن و یک عده ای هم میشینن و از قبل این بدبختیها و جنگها میخورن! این ور دنیا فکرو ذکرشون اینه که چرا "مردم برای کریستمس کم خرید میکنن" و اون طرف دنیا بچه هایی هستن که نون شبشون رو ندارن بخورن!
همکار جدیدی داریم که البته خیلی هم جدید نیست! چندین سال پیش که اینجا آغاز به کار کردم با هم در یک جا کار میکردیم. بعدش اون کارش رو عوض کرد چند بار و دست آخر هم سر از ارتش درآورد. دست روزگار حالا بعد از چندین سال دوباره به اینجا برش گردوند و دوباره با هم همکارمون کرد که هیچ، حالا همسایۀ دیوار به دیوار هم هستیم سر کار. توی کار آخرش توی ارتش انگار چندین بار برای مأموریت فرستاده بودنش افغانستان. میگفت: "با رفتن به اونجا نگاهم به همه چیز کلاً تغییر کرده! وقتی میبینم که مردمم اینجا توی روزنامه و رادیو و تلویزیون نق میزنن، دلم میخواد برم کلۀ تک تکشون رو بکنم! میخوام بهشون بگم که آخه برای چی اینقدر نق میزنین؟! اینکه اتوبوستون مثلاً دو دقیقه دیر اومد امروز؟! یا دوچرخه سوارها موقع حرکت رعایت حال عابرین پیاده رو نمیکنن و در این راه مشترکی که براشون درست کردن، یک همزیستی مسالمت آمیز با عابرین ندارن؟! یا اینکه چرا بعضیها به خودشون عطر میزنن و سوار اتوبوس میشن و اصلاً فکر اونایی که آلرژی دارن رو نمیکنن؟! آخه، پدر آمرزیده ها، شما چه میدونین مردم کشورهای محروم توی اقصی نقاط دنیا دارن چی میکشن؟!"... و در انتها ادامه داد: "اگر کاری از دستتون برای اونا برنمیاد، حداقل دیگه اینقدر نق نزنین!"
عزیزی چند وقت پیش میگفت که ماها هموطنا خیلی غر میزنیم و عادت به نق زدن زیاد داریم! نمیدونم، شاید هم یک چیزی توی فرهنگ شرق باشه که مردمش رو بیشتر وادار میکنه به آه و ناله کردن، اما اونچه که واضحه و نیاز به اثبات نداره، اینه که مردم شرق اگر هم مینالند، دلیل برای نالیدن زیاد دارن! نه حق و حقوقی دارن، نه وضعیت اقتصادی درستی، و دائماً هم هر رژیمی که توی کشورشون بر مسند قدرت میشینه، فقط میخواد توی سرشون بزنه، یعنی اگر این ناله رو هم بنده های خدا نکنن، آخه پس دیگه چیکار باید بکنن؟! شرق هیچی اگر نداشته باشه این آه رو داره... و این آه یک روزی دامن همۀ اونایی که مسبب این سوز دلها هستند، رو خواهد گرفت!
همکار جدیدی داریم که البته خیلی هم جدید نیست! چندین سال پیش که اینجا آغاز به کار کردم با هم در یک جا کار میکردیم. بعدش اون کارش رو عوض کرد چند بار و دست آخر هم سر از ارتش درآورد. دست روزگار حالا بعد از چندین سال دوباره به اینجا برش گردوند و دوباره با هم همکارمون کرد که هیچ، حالا همسایۀ دیوار به دیوار هم هستیم سر کار. توی کار آخرش توی ارتش انگار چندین بار برای مأموریت فرستاده بودنش افغانستان. میگفت: "با رفتن به اونجا نگاهم به همه چیز کلاً تغییر کرده! وقتی میبینم که مردمم اینجا توی روزنامه و رادیو و تلویزیون نق میزنن، دلم میخواد برم کلۀ تک تکشون رو بکنم! میخوام بهشون بگم که آخه برای چی اینقدر نق میزنین؟! اینکه اتوبوستون مثلاً دو دقیقه دیر اومد امروز؟! یا دوچرخه سوارها موقع حرکت رعایت حال عابرین پیاده رو نمیکنن و در این راه مشترکی که براشون درست کردن، یک همزیستی مسالمت آمیز با عابرین ندارن؟! یا اینکه چرا بعضیها به خودشون عطر میزنن و سوار اتوبوس میشن و اصلاً فکر اونایی که آلرژی دارن رو نمیکنن؟! آخه، پدر آمرزیده ها، شما چه میدونین مردم کشورهای محروم توی اقصی نقاط دنیا دارن چی میکشن؟!"... و در انتها ادامه داد: "اگر کاری از دستتون برای اونا برنمیاد، حداقل دیگه اینقدر نق نزنین!"
عزیزی چند وقت پیش میگفت که ماها هموطنا خیلی غر میزنیم و عادت به نق زدن زیاد داریم! نمیدونم، شاید هم یک چیزی توی فرهنگ شرق باشه که مردمش رو بیشتر وادار میکنه به آه و ناله کردن، اما اونچه که واضحه و نیاز به اثبات نداره، اینه که مردم شرق اگر هم مینالند، دلیل برای نالیدن زیاد دارن! نه حق و حقوقی دارن، نه وضعیت اقتصادی درستی، و دائماً هم هر رژیمی که توی کشورشون بر مسند قدرت میشینه، فقط میخواد توی سرشون بزنه، یعنی اگر این ناله رو هم بنده های خدا نکنن، آخه پس دیگه چیکار باید بکنن؟! شرق هیچی اگر نداشته باشه این آه رو داره... و این آه یک روزی دامن همۀ اونایی که مسبب این سوز دلها هستند، رو خواهد گرفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر