۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

این منم و احساسم و زندگی ام!

جملۀ شازده کوچولو همیشه تو گوشامه: "آدم بزرگا راستی راستی که چقدر عجیب و غریبن..."! ما آدم بزرگها، اگر بزرگی فقط به قد و وزن و سن باشه، جداً چقدر در چشم فرزندانمون حیرت انگیز جلوه میکنیم با کارهامون و رفتارهامون!  بچه ها رو به هزار زور و کلک به این دنیا میکشونیم و بعدش هم سعی میکنیم، به خیال خودمون، همه چیز رو به اونا یاد بدیم، نشستن، ایستادن، راه رفتن، حرف زدن... اینکه چطور باید صحبت کنن، چطور غذا بخورن، چطور درس بخونن... به چه زبونی صحبت کنن، چه دینی داشته باشن، چه عقایدی داشته باشن... و حتی چه احساسی!
- خودت میفهی که چی داری میگی، عمو؟! اینکه چه احساسی داشته باشن؟!
- بله، درست شنیدی! مگه ما اونا رو به این دنیا نیاوردیم؟! پس ما در واقع صاحب اونا هستیم و در هر زمینه ای باید از ما اطاعت کنن! اونا باید در چهارچوبی که ما براشون پایه ریزی میکنیم، حرکت کنن، در هر زمینه ای! باید اونجور که ما بهشون دیکته میکنیم، فکر کنن! باید فقط به اون صورتی که ما برنامه ریزی میکنیم، احساس کنن همه چیز رو...
- صبر کن، عمو! دست نگهدار! کجا با این سرعت و عجله؟! همینطور خودت برای خودت بزّازی و میبُری، بعدش هم خیاطی و میدوزی! آخه، مرد حسابی، درسته که ما چند دقیقه یا شاید هم چند ثانیه در به وجود آوردن این موجودات سهم داشتیم، ولی این به این معنی نیست که اونا برده های ما باشن و هر جور که دلمون میخواد باهاشون رفتار کنیم، و هر طور که کیفمون میکشه، براشون تعیین تکلیف کنیم! آخه، عزیز من، اونا هم مثل ما از پوست و گوشت و استخون ساخته شدن، اونا هم دل دارن و اونا هم احساس... مگه یادت رفته که خودت هم یک موقعی مثل اونا بودی؟! یادت رفته که خودت هم یک روزی آرزو میکردی که ای کاش این بزرگترها اینقدر خودخواه نبودن؟! فراموش کردی که دلت میخواست که حتی اگر برای چند لحظه هم که شده، تو رو هم آدم حسابت کنن و به حرفات گوش بدن؟! چی شد که همۀ اینا رو از یاد بردی، عمو؟! بزرگ شدی و یادت رفت همه چیز، مگه نه؟
...
و وقتی با آدمهایی توی زندگی مواجه میشیم که میخوان برای همه چیز ما تصمیم بگیرن، از فرط حیرت دهانمون تا به نوک سرانگشتان پاهامون باز میمونه! در این میمونیم که آدما چه فکری جداً میکنن، اینکه میخوان حتی بهت بگن که چگونه حس کنی و اصولاً چه حسی داشته باشی... عموناصر، خوشحالم از اینکه این دنیای ناپاک ما، دست کم هنوز، به اونجایی نرسیده که آدما برای احساسات همدیگه هم بخوان قراری صادر کنن!... این منم و احساسم و زندگی ام! 

هیچ نظری موجود نیست: