۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

گروگان زندگی

این روزا همه اش صحبت از زندگیه انگار! چیکار کنم اگه از این رفیق و شفیق خودم ننویسم؟! خوانندگان وفادار من شاید صداشون درنیاد و اعتراضی نکنن، ولی میدونم که توی دلشون میگن که: بابا، این عموناصر هم دست از این زندگی برنمیداره! آخه مگه این زندگی چی داره که آدم اینقدر باید ازش صحبت بکنه و بهش اهمیت بده؟! راست میگن به خدا واقعاً، اگر هم اینجوری فکر بکنن... ولی چه کنم که دلم پیش این دلداده است! چه کنم که سالهاست که من رو به گروگان گرفته و من هم به سان بیمار دچار  سندروم استکهلم، عاشق و شیدای این گروگانگیر خودم شده ام! گروگانی هستم که حتی در ازاش چیزی مطالبه نمیکنه، گروگانی هستم که تاریخ مصرف دارم و وقتی که تاریخم منقضی شد، به سان دستمالی مستعمل من رو به دور خواهد انداخت، و گروگانی هستم در بین میلیونها و میلیاردها گروگان دیگه توی این دنیای پهناور... من، عموناصر، گروگان این زندگی هستم...

از مـن رمقی بـه سعی سـاقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایی مانده است
از بـادۀ  دوشــین قــدحی بـيش  نــمـاند
از عـمر نـدانم که چه باقی  مانده است
خیام


۲ نظر:

ناشناس گفت...

amo naser
ye tasmime jaleb begirin
berin ziarate khaneh khoda
berin rohetono safa bedin
motmaenam az in halo hava kharej mishin
berin ziarate kabeh....berin khaneh khoda
hamin :)

safoura .ZL

amunaaser گفت...

ممنون از لطف شما، خانم صفورا
برای نزدیک شدن به "خدای خودم" مطمئن هستم که نیازی به رفتن به کعبه ندارم... جاییکه بتها شکسته شدن تا بت نمادی نباشه برای خدا... و در انتها نتیجه چیز دیگه ای شد

مرا گر خود نبود اين بند،
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم اين است
جرم اين است